eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
مسیر رسیدن به گیت سربالایی بود و طولانی... بچه‌ها می‌خندیدن و مادرها حیدر حیدر می‌گفتن. سر صف گیت، خانومی از پشت سر صدام کرد. برگشتم. چروک‌های یک‌دست افتاده بود دور چشم‌هاش. گفت:« برام یه حمد می‌خونی؟ تو راه خوردم زمین. صورتم درد می‌کنه...» صورتم ناخوداگاه جمع شد. دردش پیچید توی استخون‌هام! @pichakeghalam
_الهی دورت بگردم مادر....فدای صدات بشم...نیا مادر....می‌دونم می‌دونم قربون روی ماهت...آخه...از شلنگا می‌ترسم! اگه خونریزی کنه؟....باشه عزیزدلم...امر شوهر مقدمه به نظر مادرشوهر(خنده)....باشه بیا قربون دلت....خدا پشت و پناهت. رو به من:« عروسم یک هفته‌ست عمل کرده. چندتا لوله و شلنگ از بدنش آویزونه...» @pichakeghalam
محمدحسین گریه می‌کرد. خوابش میومد و گرسنه بود و خسته. هرکاری کردم ساکت نشد. لازم بود یکم فاصله بگیرم. به بهانه‌ی وضو رفتم سرویس بهداشتی. توی مسیر گله به گله زن و بچه خوابیده بود. همه‌ی اونهایی که شب رو توی جاده گذرونده بودن و از اذون صبح پشت در مصلی صف کشیده بودن. روی موکت‌های خشک سبز،زیر برق آفتابی که هنوز داغ نشده بود، شیرین ترین خواب دنیا رو می‌شد تجربه کرد! برگشتم. محمدحسین داشت می‌خندید.‌ زن همسایه‌ی سمت راستی، باهاش بازی می‌کرد و قربون صدقه‌ی اسمش می‌رفت! ساعت هفت صبح بود. @pichakeghalam
صداش مردونه بود. از بغل امام رضا پریده بود تو اتوبوس و خودش‌و رسونده بود تا قلب تهران! برای فرار از داغی شعله‌های خورشید و چند دقیقه نفس کشیدن تو یه وجب سایه‌ی کنار پله‌ها، مدام با همسایه‌ها جابجا می‌شدیم! من توی سایه بودم و اون توی آفتاب. سر محمدحسین روی پای من بود و پاهاش تو بغل همسایه‌ی مشهدی. براق شد تو صورتم:« مگه بخاطر آقا نیومدی؟» ترسیدم. پاهای محمدحسین‌و جمع و جور کردم و خندیدم؛ که یعنی معلومه که بخاطر یاری عزیز دلم اومدم! نگاهش بین صورت زینب و محمدحسین چرخید و گفت:« پس چرا فرمان آقا رو اجرا نمی‌کنی؟» صورتم داغ شده بود. از اون طرف صدای شعار می‌اومد:« وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد...» @pichakeghalam
با یک دست عکس رو گرفته بود روبروش و با اون یکی گوشی نوکیای یازده دوصفرش رو گرفته بود کنار گوشش. لهجه‌ی اهوازیش همه‌‌ی همسایه‌ها رو جذب کرده بود: «ها...قربونش بِشُم هنوز نیومِدِه. دارُم عکسشو نگاه می‌کُنُم.الهی جونُم فِداش عکس کنار امام خمینی عزیزدلُم و حاج قاسم سلیمانی عشقُمه...هاا نذرُم جِواب داد...زنها هم هِسِن...آخه آقام گفت فقط مردا رو راه میدِن تو...دیدی خو افتادُم پُوی امام حسین...حاجِتمو داد. می‌خوام پشت سر آقا خامنه‌ای نماز بُخونُم.» برق چشماش قلبمون‌و روشن می‌کرد. @pichakeghalam
مدام روی پا جابجا می‌شد. صورت لاغرش زیر برق داغ آفتاب سرخ شده بود. از کنار ابروهاش عرق شره می‌کرد. شکمش را گرفته بود و نفس نفس می‌زد. دوتا دخترهاش کنارش خوابیده بودن. زینب و محمدحسین رو چسبوندم به خودم. بی‌فایده بود. جا نداشتیم. همسایه‌ی چسبیده به دیوار بلند شد:« بیا عزیزم.بیا جای من بشین. با این وضع بارداری نباید اینطوری بشینی» تعارف اول به دوم نرسیده کنار دیوار خالی شد و زن با دخترهاش نشست توی سایه. همسایه‌ی قبلی رو دیگه هیچ کس ندید ولی مطمئنم صورت خندون و چشم‌های درشت و پرآبش از یاد هیچ‌کدوممون نمیره! @pichakeghalam
آقا که اومد همه پرواز کردن. تکبیر و گریه و قربون‌صدقه‌های عاشقونه. از اون‌ها که سالها ته صندوقچه‌ی دلمون قایم کرده بودیم درست واسه همین لحظه! همه نگاه‌ها به اون ماه‌پاره‌ی پشت جایگاه بود. و بعد، انگار که دنبال تصویر آقا تو چشمهای خیس هم‌دیگه بگردیم زل می‌زدیم به هم. به همون‌هایی که از شیش صبح باهم هم‌کلوم شده بودیم و فهمیده بودیم از روز الست هم‌دل هم بودیم! اصلا رفاقت، افتاده بود روی دورِ تند. به دقیقه و ساعت نکشیده شبیه هم‌قطارهای چندساله شده بودند همه! نخِ تسبیحِ مه‌جبینِ ما، داشت دونه دونه دل گره می‌زد بین بچه مسلمون‌ها... @pichakeghalam
اونجا، همون نقطه‌ای که ما ظهر روز سیزده هفت سه نشسته بودیم، عزیزترین نقطه‌ی جهان بود. جایی که هرکدوممون هرواکنشی که دلمون می‌خواست نشون می‌دادیم. از جیغ و دست و گریه و خنده بگیر تا هر عشق‌بازی جنون آمیز دیگه... اونجا همه اومده بودن برای فهمیدنِ هم‌. اونجا می‌شد رهاترین بخش وجود خودت رو به نمایش بذاری بدون اینکه نگران توهین و تمسخر باشی. اونجا میتونستی اسم عزیزای دلت‌ رو با خیال راحت به زبون بیاری. اونجا نه خبری از دلواپسی بود نه ترس! همه اومده بودن بلاگردونِ معشوق بشن... اونجا هرلحظه آماده‌ی ظهور شده بود! @pichakeghalam
این سومین بار بود که برای اقتدا کردن به امام می‌رفتیم مصلای تهران. ولی به جرأت میشه گفت اتفاق دیروز شبیه هیچ‌کدوم از نمازهای قبلی نبود. دیروز همه‌ی آدم‌های مصلای تهران با مدل روز قبلشون فرق داشتن! دلشون برای همه می‌تپید الّا برای خودشون. دیروز همه‌ی آدم‌های مصلای تهران عاشق‌‌تر شده بودن... @pichakeghalam
وقت خداحافظی بود. همسایه‌ی مشهدی دست کرد توی کیف و یک شیشه تربت کربلا گرفت طرف زینب:«قول بده همیشه به چادرت مقید بمونی.» دلم خواست خیال کنم امام حسین مهر تایید زده به سیاه‌لشکری ما... @pichakeghalam
میگن دو میلیون تو هم بخون دومیلیون اما من میگم دیروز کمِ کمش ده میلیون ایرانی یکجا جمع شدند و یکجا عاشق شدند و یکجا پشت سر امامشون قنوت گرفتن طرف آسمون! صدای آقا که بلند شد به: «اللهم انصر الاسلام و المسلمین و اخذل الکفار و المنافقین وارحم شهدائنا...» صدای میلیون میلیون دلِ شکسته‌ی عاشقِ فدایی بود که می‌رفت تا عرش! صداهای آشنا که قبل‌تر میلیون میلیون « فالله خیرٌ حافظاً» براش خونده بودند... @pichakeghalam