#درددل
این روزها درگیر یک ماجرای تاریخیام. درگیر که میگویم یعنی وقت بیداری دارم توی خانههای کاهگلی و سقفچوبی پرسه میزنم،
و توی خواب با آدمهای صدسال قبل راه میروم! خلاصهاش میشود اینکه چندوقتی است دارم توی کالبد روزگاری زندگی میکنم که متعلق به آن نیستم
و از خودم فرسنگها دور افتادم!
بخش دشوار ماجرا اینجاست که شخصیتهای دنیای قصهام واقعیاند. یعنی هزار بار باید داستان زندگیشان را ورق بزنم تا بتوانم چیزی دربارهشان بنویسم که یک چیز درست درمان خواندنی ازش دربیاید!
راستش را بخواهید نمیشود!
یعنی تو به عنوان نویسنده هرکاری بکنی برای اینکه بی کم و کاست زندگی شخصیت را بریزی روی دایره، جوری که تعادل اولیه و ثانویهش درست از آب دربیاید و نقطهی اوجش خواننده را ذوقزده یا دقمرگ کند، نمیشود که نمیشود! مگر اینکه نویسنده مهمترین ابزار کارش را بگیرد دستش و شروع کند به نوشتن!
تخیل، اصلیترین پیشنیاز و پسنیاز و همهچیز نویسنده است!
دقیقترش میشود اینکه نویسنده، بدون تخیل هیچ کاری نمیتواند بکند! چون مجبور است شخصیتش را( هرچند واقعی)، یکجاهایی به خاک بکشد و یک جاهایی به اوج ببرد!
اصلا اگر تخیل نباشد، چیزی جز یک مقاله از قلم نویسنده متولد نمیشود!
داستان، دنیای خودش را دارد. اصلا زیباییاش به این است که نویسنده هزار دروغ بزرگ بچسباند به یک واقعیت کوچک!
حالا اینها را برای چه گفتم؟!
میخواهم بگویم از همین حالا تا همیشه
هیچوقت از هیچ نویسندهای نپرسید ماجرایی که از خودش یا دیگری نوشته، واقعیت است یا خیال؟!
در دنیای ذهن نویسنده، همه چیز واقعی است!
آنقدر واقعی که ماجرا از یک سلولِ جرقه زده آغاز میشود، نویسنده صبح و شبش را به هم میدوزد، اشک میریزد و جان میکند، تا سیر و سیرابش کند
تا درنهایت این فرزند آنطور که شایسته است متولد شود!
برای نویسنده همه چیز واقعی است؛
حتی اگر همهی واقعیت، دروغ باشد!
#درددلهاییکشاگردنویسنده
#داستانتونوبخونید
#چیکارداریدراستهیادروغ
#داستان_فرزندِ_خَلَفِ_مادر
#گذراندندورههایداستاننویسیبرهمگانواجباست😁
@pichakeghalam