eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
السَلامُ عَلَیک یا اَباعَبدالله💚❤️‍🔥 @pichakeghalam
من فکر می‌کنم این‌که دنیا چرخید و چرخید تا خدیجه‌نامی بشود عزیزِ گره‌ باز کنِ پیغمبر، یکی از جذاب‌ترین و عاشقانه‌ترین نقطه‌های تاریخ است. و این‌که جایی برای ما از هُرم و حرارت این عشق نگفتند، یکی از رنج‌آورترین و مظلوم‌ترین نقطه‌ها! من و کلمه‌هام هنوز آن‌قدر قد نکشیدیم تا بنشینیم از لحظه‌های پر تب و تاب این اتصال بنویسیم. هرچه هست حرف دل است و بس... فقط می‌دانم خدیجه، تنها یک زن نیست...جریانی‌است که راه گرفته توی شریان‌های هستی! زنی امن و استوار و هم پای یار، وقتی همه‌ی جهان توی باتلاق شک فرو رفته بود! * من، آدمِ نشانه‌ها و تلنگرهای گاه و بی‌گاهم! شبِ دهم، شک، مثل مار پیچیده بود به مویرگ‌های تصمیم‌سازِ مغزم! قلبم دست و پاها را جمع کرده بود و خودش را سفت گرفته بود و اگر دست خودش بود یک بار هم دل نمی‌داد به پمپاژ! من فکر می‌کنم اگر دنیا چرخید و چرخید که سحر دهم بنشینم به مشقِ دل، حتماً مادر آمده از باتلاق بکشدم بیرون🖤 آمده گره‌ها را با انگشت‌های نابِ محمدی، خودش یکی یکی باز کند! @pichakeghalam
خوشبختی یعنی افطاری بری خونه عمه جونت کلی خوش بگذرونی آخرشب هم با کلی غذا و ترشی و خوراکی‌های خوشمزه برگردی خونه 😍😍😍😍 @pichakeghalam
خوشبختی یعنی شام بری خونه‌ی خاله جونت کلی خوش بگذرونی آخرشب هم با کلی غذا و خوراکی‌های خوشمزه برگردی خونه 😍😍😍😍 این واسه دوهفته قبله😉 @pichakeghalam
آدم‌های اطراف من هرکدومشون یک تیکه از روح خدا هستن که تابیده شدن توی زندگیم! دلم می‌خواد یه روز از تک تکشون بنویسم از برق محبت چشم‌هاشون وقتی شریک غصه‌ها و شادی‌هام می‌شن. دنیا، خیلی خیلی کوتاه و بی‌رحمه! قدر خوب‌های زندگیمون‌و خیلی بدونیم...خیلی! @pichakeghalam
شما از خوب‌های زندگیتون بگید. از اون‌هایی که دل به دلتون دادن، پا به پاتون راه اومدن. با خنده‌هاتون خندیدن و با گریه‌هاتون غمگین شدن! اونهایی که هستن و اون‌هایی که رفتن... دلم می‌خواد بخونمتون. من برای شنیدن اینجام👈@M5566M
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل عقیقی که یمنش یه چیز دیگه‌ست این خونواده هم حسنش یه چیز دیگه ست😍 عیدتون خیییلی مبارک 💚💚💚 @pichakeghalam
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
آدم‌های اطراف من هرکدومشون یک تیکه از روح خدا هستن که تابیده شدن توی زندگیم! دلم می‌خواد یه روز از ت
برام خیلی نوشتید پیامهای شیرینیتون‌و خوندم و لذت بردم اما امام حسن جانم که جان عالَم به فداش امشب یه عیدی ویژه بهم دادن😍این‌که آدم بدونه تو دل عزیزاش، خیلی عزیزه شیرین ترین حس دنیاست❤️❤️❤️👇
خدایا به حرمت کلمه‌های دعای مجیر شعله‌های آتیش رو برای سرزمین‌ شیرمردان یمن سرد کن🤲 @pichakeghalam
صفحه‌ی ابوحمزه را که باز کردم بالا سرم ظاهر شد:« گوش کن مامان!». کتابچه‌ی سبز را که روی جلدش کاریکاتور مستربین چاپ شده، گرفت جلوی صورتش. چشمم روی تَتَحَبّبُ اِلَینا متوقف شد. هنوز سرم پایین بود که با آهنگ شروع کرد از روی نوشته‌ها خواندن:« یادش بخیر قدیما/ وقت رفتن از کوچه/ می‌زدیم در همسایه‌ها....» احتمالا خودش هم از روی بی‌مزگی شعر فهمیده بود که بدون آهنگ یک کلمه‌اش هم خواندنی و شنیدنی نیست! ساعت ۲/۳۰ بود. خط ابوحمزه را گم کردم. رفتم اول صفحه که این بار آمد روی دسته‌ی مبل:« مامان این سوال ریاضی رو برام توضیح بده» همه‌ی تلاشم این بود که عصبانیتم از نگاهم نریزد روی زبان. با خنده گفتم:« نمی‌خوای بری تو اتاقت؟ منم کار دارم مامان» اخمهاش رفت تو هم:« اصلا دیگه مثل قبل نیستی مامان! از وقتی داری می‌نویسی یه آدم دیگه شدی!» لب‌هام را بیشتر کش دادم. ابوحمزه را بستم. نشستم روی زمین به حل کردن سوال و کلنجار رفتن با مثلث و مربع و لوزی! لا به لاش هم دست و پا لرزان که بهش بر نخورد، بنا کردم به مسخره بازی و لقب گذاشتن روی شکل و کسر و زاویه! قهقهه‌هاش بلند بود. خیلی بلند! ساعت ۳/۱۰ بود. عطر کلم پلو خانه را برداشت. هویج و خیار و گوجه را خورد کردم روی کاهوهای ساتوری شده‌. دلم افتتاح و ابوحمزه و مجیر می‌خواست. حافظه‌ام تعطیل شده بود. آمدم زیر لب صلوات بفرستم که آمد و صندلی اش را گذاشت وسط آشپزخانه:« مامان گوشیت‌و بیار آمیرزا بازی کنیم» ساعت ۴ بود. پنج دقیقه مانده بود به اذان صبح به افق شهر. وضو گرفتم و آمدم توی اتاق پای سجاده و کتاب. سکوت، دست انداخت دور پوستم و ته دلم غنج رفت. رو به قبله نشستم به تماشا. تند تند ابوحمزه خواندم و با چشم‌های خمار زل زدم به در و دیوار و تنهایی و خلوت! عیشم کامل بود. پاهایم جان ایستادن نداشت. خواب داشت از سر و کول لب‌‌ها و زبانم بالا می‌رفت. چادر را کشیدم روی سر و شبم را هدیه کردم به بانوی دوست داشتنی زندگیم عقیله‌ی محترم بنی‌هاشم... دو رکعت نماز صبح می‌خوانم قربة الی‌الله... دست‌ها کنار گوشم بود که جا نماز سبزش‌ را آورد توی اتاق و کنار سجاده‌ام پهن کرد:« مامان دیگه آب نخوریا. اذان شد!» مردمک سیاه چشم‌هاش برق می‌زد... ! ؟ @pichakeghalam