🏴بسته ویژه #رحلت_امام_خمینی (ره)
💠 #داستان
☀️مانند آفتاب☀️
امام در ماه رمضان حال دیگری داشت.
در سال های جوانی بیشتر به شهر مشهد میرفت. شب ها تا نزدیک سحر در مسجد گوهرشاد بود.
عبایش را روی زمین میانداخت و در میان جمعیّت مینشست تا کسی او را نشناسد. او ساعت ها قرآن، دعا و نماز میخواند و پهنای صورتش را قطره های اشک میپوشاند.
در ماه رمضان، لب هایش همیشه به ذکر و دعا مشغول بود. صورتش مانند آفتاب میدرخشید. «قرآن» و «مفاتیح» در کنارش بود. هر روز سه جزء قرآن میخواند و بیشتر دعاهای مفاتیح را قبل یا بعد از نماز، زمزمه میکرد.
او برای پاک کردن اشک چشم هایش دستمال سفیدی داشت، ولی در آخرین ماه رمضان، حوله ای هم برداشته بود.
شب ها، ماه مثل مرواریدی نقره ای در دل آسمان میدرخشید و گاه به درون اتاق امام سرک میکشید.
ستاره ها هم با لطف و نوازش به او چشمک میزدند.
صدای گریۀ امام در اتاق میپیچید. او آرام آرام گریه میکرد و صدایش میلرزید.