قویترین خدا.mp3
5.72M
🎤مجموعه قصههای #زندگی_با_آیه_ها
🔹قویترین
🌟آیه ٣٩یوسف: ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلوَٰحِدُ ٱلقَهَّارُ
#داستان_کودکانه
#مسطورا
🌀هنگام بازی کردن با فرزندتان
🔸 بازی کردن واقعاً هنر است. چون باید همبازی خوبی باشید.
🔹 نشان ندهید از او بیشتر می دانید.
🔸 در سطح فکری کودک با او همبازی شوید.
🔹 مدام او را راهنمایی نکنید.
🔸 تا وقتی پیش بینی می کنید که اوضاع خطرناک نشده برای کنترل کودک اقدامی نکنید. بسیاری از والدین آن قدر وقت صرف کنترل کردن کودکشان می گذارند که از وقت گذاشتن با کودک آن گونه که هر دو از کیفیتش راضی باشند غافل می مانند.
🔹 گاهی گیج بازی در بیاورید و اعتراف کنید که اشتباه کرده اید.
#تربیت_فرزند
🌸 @pishdabestanaye 🌸
مبارک باد آمد ماه روزه
رهت خوش باد، ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه .
🌸 @pishdabestanaye 🌸
قصه گو:ماه رمضان بود . همه روزه بودند. زهرا کوچولو که دختری شش ساله بود، با اجازهی مادرش روزه ی کله گنجشکی می گرفت.چند شبی از ماه رمضان نگذشته بود که مادر زهرا به او گفت:زهرا جان! امروز بعد از ظهر میخوام استراحت کنم چون امشب قرار تا سحر در مسجد بمونم. در ضمن اگر توهم بخواهی می تونی چند ساعتی با من در مسجد بمونی .
زهرا کوچولو: مادر مگه امشب چه خبره !!؟
مادر: دختر گلم!امشب شب بسیار بزرگیه. شبی که خدا ی مهربون قرآن رو یکجا بر پیامبر نازل کرد.
فرشته مهربون:( آیه اول سوره قدر را می خواند.)
قصه گو:زهرا کوچولو با خودش فکر میکنه امشب شب بزرگیه یعنی چه; یعنی چه قدر بزرگه؟به همین خاطر با کنجکاوی از مادر پرسید
زهرا کوچولو: مامان جون یعنی امشب چه قدر بزرگه ؟
مادر: دخترم خدا در سوره قدر می فرماید شما نمی دانید اهمیت شب قدر چه قدر زیاده!حتی به اندازه هزار هزار تا از شبهای دیگه است.
فرشته مهربان:( آیه دوم و سوم سوره قدر را می خواند. )
زهرا کوچولو: مادر جون امشب تو مسجد چه کار می کنیم ؟!
مادر: عزیزم در شب قدر نماز و قرآن می خونیم و دعا می کنیم .خدا هم به فرشته هاش دستور می ده که به زمین بیان و اون دعاهای ما رو که برا مون خوب و مفیدن برآورده کنن.
فرشته مهربون: ( آیه چهارم سوره قدر را می خواند.)
زهرا کوچولو: یعنی امشب که شب قدره همین جوریه و دعاهامون مستجاب میشه؟
مادر: بله عزیزم. خدای مهربون تا صبح برای بنده های خوبش شادی و سلامتی میفرسته.
فرشته مهربون: (آیه پنجم سوره قدر را می خواند.)
قصه گو: زهرا دل تو دلش نبود. او خیلی خوشحال بود که خدای مهربون ،شب به این بزرگی رو قرار داده، بنا بر این تصمیم گرفت زودتر به اتاقش بره و استراحت کنه. چون قراربود او هم در کنار مادر مهربونش چند ساعتی رودرمسجد بمونه. توی همین فکر ها بود که کم کم خوابش برد.
🌸 @pishdabestanaye 🌸