#قصه(شعر)
#موضوع:یه مرغی بود که جوجه داشت...
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه مرغی بود جوجه ای داشت🐣
جوجه را خیلی دوست می داشت
برای اون قصه می گفت
از فندق و پسته می گفت
از ببر و آهو و پلنگ🐯
قصه ی خرگوش زرنگ🐰
از گربه ی شیطون بلا🐱
از گرگ زشت و ناقلا
جوجه کوچولو🐥
یه روز که مرغه خوابید🐔
جوجه کوچولو یواشکی🐥
از لونشون بیرون دوید
گفت حالا گردش می کنم
یه کمی نرمش می کنم
بچه خوبی می شم
مزاحمش نمی شم
گربه ی چاق ناقلا🐱
زرنگ و شیطون و بلا
اومد به باغ با صفا
می دونی چی دید؟👀
جوجه کوچولوی تنها را🐥
گفت خوبه شکارش کنم
لقمه ی خامش کنم
نه خوبه کبابش کنم
آهسته رفت به سوی او
به سوی جوجه کوچولو🐈
خانم مرغه از خواب پرید
جوجه را تو لونه ندید🐔
گفت ای خدا جوجه ی من
کجا گذاشته رفته
چرا بیدارم نکرده
چیزی به من نگفته
نکنه که گربه ی بلا🐱
اون شکموی ناقلا
بگیره شکارش کنه
شام و ناهارش کنه
از لونه بیرون دوید
جوجه و گربه را دید🐱🐤
داد کشید قُد قُد قُدا🐔
جوجه ی من بدو بیا
گربه هه در کمینه
می خواد تو رو بگیره
جوجه شنید🐤
دوید و دوید🐥
رفت زیر بال مادرش🐤🐔
خطر گذشت از رو سرش
گربه ی شیطون و بلا🐱
اون شکموی ناقلا
جوجه کوچولو را شکار نکرد
خوراک واسه ناهار نکرد
جوجه به مادرش رسید🐤🐔
گربه ی شیطون و بلا🐱
دستش به جوجه نرسید...
خاله شکوفه:
🌸 @pishdabestanaye 🌸
#شعر
#نوروز
#موضوع:عمو نوروز
عمو نوروز چه ماهی
این روزا توی راهی
همسفرت بلبله
توی دستات سنبله
هرجا قدم میذاری
گل و گیاه می کاری
نقل و نبات میاری
شور و نشاط میاری
با نفس گرم تو
زندگی زیبا میشه
تو خونه های مردم
ولوله بر پا میشه
پرستو بر می گرده
از راه دور به لونه
کنار گل می شینه
آواز شاد می خونه
خاله شکوفه:
🌸 @pishdabestanaye 🌸