ثبت نام به عنوان #سفیر سومین مهرواره بانور؛👇
ارسال عبارت "یازینب"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
توضیحات.1.m4a
2.82M
خانمزادقاسمی
دبیرسومینمهروارهبانور
صوتاول
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
توضیحات. 2.m4a
1.32M
خانمزادقاسمی
دبیرسومینمهروارهبانور
صوتدوم
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
توضیحات .3.m4a
1.42M
خانمزادقاسمی
دبیرسومینمهروارهبانور
صوتسوم
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
توضیحات .4.m4a
1.81M
خانمزادقاسمی
دبیرسومینمهروارهبانور
صوتچهارم
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
توضیحات .5.m4a
1.38M
خانمزادقاسمی
دبیرسومینمهروارهبانور
صوتپنجم
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
طرحنامه سومین مهرواره بانور(ویژه مخاطبین).pdf
825.9K
طرحنامهسومینمهروارهبانور
برای ثبت نام 👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
464.3K
🚩توضیحاتی درباره مهم ترین و کامل ترین مرجع چرایی و چگونگی سومین مهرواره بانور : سرکار خانم زادقاسمی
ثبت نام در سومین مهرواره بانور؛👇
ارسال عبارت "یازهرا"
به سرشماره ۵۰۰۰۹۶۵۰۰
✋جهت پیروزی جبهه مقاومت
✅امروز چهارشنبه ها دعای چهاردهم صحیفه سجادیه را بعد نماز #عشا بخوانیم و چند نکته هم از این دعا اگه فرصت بود تشریح کنیم
🔻 دعای چهاردهم صحیفه سجادیه 👇
https://eitaa.com/a_fatemi24/1197
🔻ترجمه و شرح مختصر دعای چهاردهم 👇
https://eitaa.com/a_fatemi24/1199
👌بخوانیم و بخواهید که خوانده شود .
🍃🌹🍃
@fatemi222
🪴برگزاری نشست هم اندیشی با فعالان رسانه و خبرنگاران و ریاست ارشاد اسلامی در اداره ارشاد اسلامی گفتگو در زمینه حسینیه هنر و جبهه مقاومت
#کار_گروه_رسانه
#نهضت_پیشرفت_بانوان
#اداره_تبلیغات_اسلامی
🌾
💠 دوری از #تنبلی
🔸 امام صادق علیه السلام:
در کسب روزى میانه رو باش و از دیگران درخواست نکن. تنبلی و سستی را کنار بگذار و به اندازه نیازت به دنبال روزی باش.
همانا کسانى که ثروت به آنها داده شد ولی شکرگزاری نکردند، مالى ندارند(یعنى مالشان گرفته مى شود یا از آن سودى نمی برند).
📚فروع کافی/ج 5 /ص194
#افزایش_برکت_و_روزی
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔸بخش دوم - هنوز به اذان ظهر مانده. خودم را در صف نماز جا میدهم. همین نیم ساعت پیش فهمیدم که چنین دیداری هست و باید خودم را سریع میرساندم. تا تاکسی به خیابان جمهوری برسد و بپیچد سمت کشوردوست، من چرخی در فضای مجازی زدهام و عکس بچّههای این دو شهید را دیدهام. برای همین است که در یک نگاه، زهرا را میشناسم؛ پیراهن و شال سیاه دارد و عینک سفیدی صورتش را دوستداشتنیتر کرده است. صدایش میکنم و با هم گپ میزنیم؛ خلاصهاش اینکه کلاس چهارم است و در بیروت مدرسه میرفته و مدرسههای لبنان هم مثل مدرسههای ایرانند و هشت سال از خواهرش فاطمه بزرگتر است و قرار است امشب بروند مشهد و فاطمه تا حالا مشهد را ندیده و خودش خیلی ایران را دوست دارد و انگار یکی از کتابهای من را توی خانهشان در بیروت دارند، ولی جنگ است و نمیتواند برود خانهشان، امّا من میتوانم بروم شیراز و مهمان خانوادهی مادربزرگش شوم و این حرفها.
🔹زهرا کاغذ و خودکارم را میگیرد که برای آقا نامه بنویسد، من هم با خواهر شهید معصومه مشغول صحبت میشوم؛ میگوید «معصومه و آقارضا، توی دانشگاه شیراز، هر دو مهندسی کامپیوتر میخواندند. بعد از ازدواجشان رفتند لبنان. سعی میکرد هر سال بیاید ایران و هر بار یک ماهی پیش ما میماند. آخرین بار وقتی فاطمه را باردار بود آمد. بعدش هرچه میگفتیم بیا، بهانه میآورد. جنگ غزّه که شروع شد، ما نگرانشان بودیم. خیلی گفتیم شما بیایید پیش ما، آبها که از آسیاب افتاد برمیگردید؛ گوش نمیکرد. آقارضا کار داشت و او دوست نداشت آقارضا را تنها بگذارد. بعد از شروع جنگ لبنان هم که خیلی اصرار کردیم نمانَد، گفت خون من که رنگینتر از خون اینها نیست.» خواهرش، در تمام مدّتی که این حرفها را میزند، لبخند بر لب دارد؛ انگار که معصومه هنوز زنده است و هنوز هم دارد بدقلقی میکند و به حرفشان گوش نمیکند!
🔸میروم سراغ مادر معصومه و احساس میکنم با مادر یکی از شهدای دفاع مقدّس همکلام شدهام؛ همان لحن و همان جملهها: «دختر من عاقبتبهخیر شد. خدا اَزَمون قبول کنه. انشاءالله بتونیم راهشونو ادامه بدیم.» زهرا نامهاش را میآورد پیش مادربزرگ پدریاش؛ او را «تاتا» صدا میکند و با او عربی حرف میزند. از این یکی مامانبزرگش میپرسم «بچّهها هر دو زبان را بلدند؟» میگوید «هم فارسی، هم عربیِ فصیح، هم عربیِ لبنانی و هم انگلیسی را بلدند.» در ذهنم معصومه را تصوّر میکنم و با او حرف میزنم: «دمت گرم دختر! فقط من میفهمم چه انرژیای میبره تا آدم چهارپنجتا بچّه رو قانع کنه که چهارپنجتا زبان یاد بگیرن و حتماً بدون زحمت و برنامهریزیِ تو نمیشده.» از زهرا میپرسم «خونه فارسی حرف میزنید؟» جوابش مثبت است. بعد میگوید «امّا بیرون از خانه فارسی ممنوع است.» با خودم میگویم لابد برای اینکه شاخک جاسوسها حسّاس نشود. زندگی در شرایط حسّاس چقدر سخت است!
🔹امروز گیر دادهام به زبان؛ چون از خواهر معصومه هم میپرسم «مادربزرگ لبنانی بچّهها فارسی بلد است؟» میخواهم بروم پیشش و سرسلامتی بدهم، ولی نمیدانم به چه زبانی حرف بزنم. «بله، خیلی خوب بلده؛ اصلاً استاد فارسی دانشگاهه، با اینکه پزشکی خونده و میتونه طبابت هم بکنه.» قیافهی تاتا خیلی شبیه لبنانیها است؛ شاید به خاطر اینکه لبنانی است! منظورم این است که از آن قیافههای خاص دوستداشتنی لبنان است. میگوید «ما متأثّریم، ولی درعینحال افتخار میکنیم. خدا از ما قبول کند.» میپرسم «فکر میکردید پسرتون شهید بشه؟» اشک توی چشمهایش حلقه میزند؛ هنوز عادت نکرده به جملهای که دو کلمهی «شهادت» و «پسرتان» توی آن بیفاصله نشسته باشند! میگوید «بله، همیشه احتمال میدادم؛ امّا معصومه را هیچ وقت فکر نمیکردم. ولی معصومه و رضا عاشقِ هم بودند؛ همه جا با هم میرفتند؛ حقّش هم این بود که با هم شهید شوند. هر دو خیلی فعّالیّت میکردند و خیلی هم مردم را دوست داشتند؛ توی فیلمی که درآمده هم مشخّص است. پهپاد که میآید، رضا از ماشین پیاده میشود میرود معصومه را هم پیاده میکند و میزنند به دشت و خاکها، چون نمیخواهند مردمِ توی جادّه طوریشان بشود. تازه توی منطقهی مسیحینشین هم بودند.» میخواهم با خواهر شهید رضا هم حرف بزنم، امّا زبان مشترک نداریم؛ میگویم «زهرا! میشه به من عربی یاد بدی؟» سرگرم نوشتن نامهاش است و جوابم را نمیدهد.
🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید:
khl.ink/f/58074
برگزاری مراسم سوگواری حضرت زهرا (س) عصرها ساعت۱۵ در محل فاطمیه و سخنرانی حجتالاسلام سامانی با موضوع«اصول تربیتی خانواده فاطمی» این مراسم تا شنبه مورخه۱۴۰۳/۹/۱۷ ادامه دارد
#نهضت_پیشرفت_بانوان
#اداره_تبلیغات_اسلامی
هدایت شده از یاس
برگزاری مراسم سوگواری حضرت زهرا (س) عصرها ساعت۱۵ در محل فاطمیه و سخنرانی حجتالاسلام سامانی با موضوع«اصول تربیتی خانواده فاطمی» این مراسم تا شنبه مورخه۱۴۰۳/۹/۱۷ ادامه دارد