eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴درخواست دختر شهید قنبری برای دیدار با رهبر معظم انقلاب سحر قنبری سه‌شنبه شب در مراسم تشییع پدر شهیدش: پدرم به خاطر آرمان مقدسش به شهادت رسید و همین موضوع وجود پر دردم را دوا می‌کند. بابای من به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به ما یاد داد یک لحظه از راه راست منحرف نشویم و پشت انقلاب بمانیم و از ولایت دفاع کنیم. یکی از بزرگترین آرزوهای پدرم دیدار با رهبری انقلاب بود که نشد، حال من دوست دارم به نیابت از پدرم به محضر رهبر انقلاب برسم و سلام پدرم را به ایشان تقدیم کنم. https://eitaa.com/piyroo
هویت بسیجی به این نیست که با چفیه عکس بندازه بزاره پروفایل و استوری ‌؛ هویتش به اینه که اخلاقش شهدایی باشه ‌! آره خلاصه. https://eitaa.com/piyroo
📜فرازی از وصیت‌نامه شهید عباس دانشگر خدایا . . . تو هوشیارمان کن تو مرا بیدار کن صدای العطش می‌شنوم صدای حـرم می‌آید گوش عالم کر است خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد مرضی بالاتر از این !؟ چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم روحمان از بین رفته بازیچه‌ی دنیاییم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچه از اخلاقش بگويم كم است، بسيار مهربان بود در مدت كوتاه زندگي با هم بحثي نداشتيم، هميشه مرا مهديه‌ خانم صدا مي‌كرد، حنانه را خيلي دوست داشت وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايي‌اش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد. در اجتماع هم بسيار فعال و شبيه‌خوان روز عاشورا بود، هميشه از شهدا حرف مي‌زد و يادواره شهدا و بنر شهدا را خودش كار مي‌كرد. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
♥️☆ محضرتومیفرســ🕊ــتمـ صد درود و صد سـ📿ـــلامـ مے نویســ✍🏻ـــم جملہ اے را با تمام احـــــترامــ بر سر ما عاشقــ❣ــانتـ سایہ ے تو مستــ🌹ــدامـ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢فرار دانشجوئی (۹) چشمامو بستم و خودمو به خدا سپردم. بشدت می‌زدن ولی من اصلا‌ً به روی خودم نمی آوردم. فرماندشون داد زد بابا این آدمه نزنین ببینیم مرده‌ یا زنده‌س. سربازی نبضم رو گرفت و گفت «ایچذب حی» دروغ می‌گه زنده‌س. فرمانده دستور داد منو داخل یه پتو پیچیدن و با خودشون بردن. توی جیبم لیست بلند بالایی از بچه های اردوگاه تکریت ۱۱ و بعقوبة ۱۸ بود که میخواستم با خودم ببرم ایران. اگه دست عراقیا می‌فتاد شاید بشدت اونا رو شکنجه می‌کردن. توی صندلی عقب همون تاکسی که راننده‌ش ما رو لو داده بود جام دادن و راه افتادن. برای چند دقیقه کاملا تنها بودم. بهترین فرصت برای نابود کردن لیست بود. سریع کاغذ رو پاره پاره کردم می‌خواستم قورت بدم نشد دهانم خشک بود و پایین نمی‌رفت. ماشین قدیمی بود و سوراخایی کف ماشین وجود داشت و تکه کاغذا رو یکی‌یکی انداختم پایین و خیالم راحت شد که حداقل فرار ما باعث درد سر برای بچه ها نشده. خیلی زود به مقصد رسیدیم. منو پتوپیچ کنار مسعود و هاشم انداختن و شروع کردن به کتک زدن. هاشم و مسعود رو بیشتر می زدن و اما تو کتک‌زدن من کمی احتیاط می‌کردن. یکی از سربازا منو می‌زد. فرمانده نهیش کرد که مبادا بمیره. گفت دروغ می‌گه همین الان داشت مثل غزال می‌دوید حالا چی شده که مثل مرده افتاده؟ یه کارگر مصری رو آوردن که نگهبان نخلستون بود. متهم به همکاری با ما شده بود که ما رو پنهان کرده مقداری کتکش زدن خودشو خیس کرد. حالا دیگه کم‌کم چشمامو باز می‌کردم و وانمود می‌کردم که تازه بهوش اومدم. ازم پرسیدن این مصری با شما همکاری کرد. گفتم اصلاً ما اونو ندیدیم و نمی‌شناسیم از هاشم هم سؤال کردن اونم شجاعانه گفت: فرار کردن از دست شما مردانگی می‌خواد. منم یه مردَم، این بیچاره هیچ خبری از ما نداشت. مدتی گذشت. داشت باورشون می‌شد که حالم خیلی خرابه و دارم می میرم به همین خاطر یه آمبولانس اوردن و با مراقبتای ویژه امنیتی منتقلم کردن بیمارستان. هنوز چند دقیقه از شهر بلدروز دور نشده بودیم که ماشین از یه مسیر فرعی و خاکی رفت و وارد یه بیمارستان صحرایی شد. نگهبانا با خشونت برانکارد رو بلند کردن و با فحش و ناسزا بُردنم داخل. بخاطر سهل‌انگاری در مراقبت از ما بیچاره‌ها بشدت تنبیه شده بودن و دقِ دلشونو روی من خالی می‌کردن. پزشکیار وقتی خشونت اونا رو دید فریاد زد این چه رفتاریه مگه نمی بینید حالش خرابه؟ یه سُرم قندی به من وصل کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید سيدمحمد اعلایی فرزند حسين متولد 1338 محل تولد : ساوه تاریخ شهادت : 1360/3/28 محل شهادت : اروميه-آذربایجان غربی ✯ستاره وجود شهید معظم به سال 1338 در آسمان شهرستان ساوه تابیدن گرفت.او عدالت خواه بود و همواره اصرار داشت که به حق و حقوق دیگران باید احترام گذاشت و پیوسته مظلومان را حمایت میکرد.پیرو راستین شجاعت و شهامت مولایش علی ابن ابیطالب بود.پس از انکه کلاس ششم ابتدایی را پشت سر نهاد در تاریخ 15/2/59 به خدمت سربازی عازم شد.و پس از قریب یکسال رشادت و جان گذشتگی در جبهه های جنگ در خردادماه هنگامی که با همرزمانش برای پاکسازی منطقه اقدام کرده بود در اثر انفجار مین مجروح شده و بعلت خونریزی شدید جان به جان افرین تسلیم کرد 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید سید محمد اعلایی صلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید محمدتقی اعرابيان فرزند ابراهيم متولد 1340/7/19 محل تولد : دلازیان تاریخ شهادت : 1360/3/28 محل شهادت : اروميه محل دفن : سمنان روستای دلازیان ✯زندگینامه نوزدهم مهرماه سال 1340 بود . ابراهیم اعرابیان، به آسمان چشم دوخته بود و از خداوند می خواست ، فرزندی سالم به او عطا کند. این فرزند نورسیده محمد تقی نام گرفت . محمد تقی روزگار کودکی را در زادگاهش گذراند و تا سوم راهنمایی در سمنان درس خواند . او پس از این مقطع، قصدادامه تحصیل داشت، اما به دلیل شرایط نامساعد اقصادی ، از تحصیل چشم پوشید و برای کار در کارخانه ای به تهران رفت. پس از پیروزی انقلاب ، که به همت ِ همۀ اقشار مردم به وقوع پیوسته بود، محمد تقی به خدمت سربازی فراخوانده شد و در ارتش به خدمت پرداخت. او دوران سربازی را در ژاندارمری گذراند و در همان روزها در آذربایجان غربی، محور مهاباد- میاندوآب ، مسول تدارکات بود. محمد تقی پیش از سربازی ، در روستای محل تولد خود، به پدر و مادر و سایر مردم کمک می کرد. محمد تقی بهمنی ، دوست شهید در این باره می گوید: " پیرزن رادیدم که دستهایش را بالا برده بود و دعا می کرد که خدا عاقبت به خیرش کند.اما محمد تقی فقط برای او اینطور نبود ، بقیۀ افراد سالمند روستا هم از کمکهای محمد تقی بهره مند بوند. روستای دلازیان ، آب ِ لوله کشی نداشت و محمدتقی هر جا پیرزن یا پیرمردی را می دید که نیاز به آبرسانی و کمک دارد ، به کمک آنها می شتافت و بارشان را به مقصد می رساند. شاید هم دعای خیر آنان، شهادت را برای محمد تقی رقم زد." محمد تقی اعرابیان ، هنگام عزیمت به جبهه ، در جواب نگاه نگران مادر گفت: هیچ کس در این دنیا باقی نمانده، همه روزی می آیند و روزی می روند. و در این رفت و آمد، سعادت با کسی ست که چگونه زیستن و چگونه رفتن را بداند و به دنیا دل نبندد. امیدوارم جوانان این کشور به فرمان امام و همراهی رزمندگان برخیزند و دشمن را از مرزهای ایران ، عقب برانند." ماشین ِ حامل ِ مواد غذایی ، به راه خود ادامه می داد که میدان رسید و بی آنکه بداند، وارد میدان شد و موج انفجار به هوا خاست. بدین ترتیب، محمد تقی اعرابیان در بیست و هشتم خرداد ماه سال 60 ، به شهادت رسید. شهید محمد تقی اعربیان ، بر روی شانه های مردم ِ زادگاهش تشییع شد و در گلزار شهدای روستای دلازیان، آرام گرفت. به میدان چه می شد که بی سر بمانم؟ همانطور تا صبح محشر بمانم ازآن آسمانها فقط قسمتم شد که در سوگ سرخ کبوتر بمانم. نام ویاد شهید محمد تقی اعربیان هماره جاودان. 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید محمد تقی اعرابيان صلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 چشمان تو پایان پریشانے هاست دست تو ڪلید قفل زندانے هاست اے یوسف گمگشتہ ڪجایے برگرد!؟ دیدار تو آرزوے ڪنعانے هاست 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://eitaa.com/piyroo