فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
کافیست صبــح که چشمانت را باز میکنی ،
به شهــدا سلام کنی...
صبــح که جای خودش را دارد ،
ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود . . .
📎سلام ،صبـحتون شهـدایـی🌺
لشکر۱۴امام حسین علیه السلام،جاده اهواز ابادان
شهرک دارخویین
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹ما همان نسل جدیدیم که ثابت کردیم
🌹 درره عشق جگر دارتر از صد مردیم...
🌹 سالروز شهادت حاج حسن تهرانی مقدم و۳۸همرزم شهیدش(شهدای اقتدار) را گرامی میداریم.
✍️رهبر انقلاب: شهید طهرانی مقدم سراپا اخلاص بود من 25-26 ساله ایشان را از نزدیک میشناسم. همت خیلی بلندی داشت، افقهای خیلی بلندی را میدید. یکی از خصوصیات برجسته ایشان مدیریت بود. یک مدیر طبیعی بود، درس مدیریت هم نخوانده بود، اما واقعا یک مدیر بود
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی
محضر فرمانده معظم کل قوا حضرت آیت الله عظما خامنهای
عشق مائی
سرباز کوچک شما سرتیپ پاسدار حسن مقدم
(دستخط سردارشهید #حسن_تهرانی_مقدم برای #مقام_معظم_رهبری)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷سرود اقتدار( آژیر )
🌷تقدیم به روح مطهر پدر موشکی ایران سرلشگر شهید حاج حسن طهرانی مقدم
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌱قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ قطره های اشک یکی پس از دیگری از چشم هایم میبارند و روی چادر می افتند . باصدایی لر
✔️قسمت ۱۱۳
دوباره حواسم را جمع میکنم .
علیرام کمی اخمش را باز میکند و جدی میگوید
_خوشبختم
شهروز بی توجه به او خطاب به من میگوید
_فکر نکن نمیفهمم از اون پسره امل خوشت اومده ، خوب یه ملتو سر کار گذاشتی . اول که من اینم از هم دانشگاهیت .
آب دهانم را با شدت قورت میدهم .
علیرام با تعجب من را نگاه میکند ، منتظر پاسخ است . این نگاهش را دوست ندارم .
شهروز از عمد جلوی علیرام گفت تا مجبور شوم جوابش را بدهم و نتوانم سکوت کنم .
نقاب خونسردی را به صورتم میزنم
+چقدر راحت تهمت میزنید و آبروی دیگرانو میبرید
راهم را کج میکنم که بروم اما شهروز با صدای بلند میگوید
_کجا میری ؟ باید با من بیای
ترسم را پنهان میکنم
+چرا باید باهات بیام ؟
پوزخند میزند
_نترس نمیخوام بدزدمت شهریارم تو ماشینه
نگاه گنگم را که میبیند ادامه میدهد
_خونه ما دورهمی ، بهت زنگ زدن جواب ندادی مجبور شدیم بیایم دنبالت
از طرفی به حرف اعتماد ندارم ، از طرفی دیگر جلوی علیرام نمیتوانم مخالفت کنم .
با توجه به حرف هایش و زنگ های مادرم احتمال دروغ گفتنش کم است اما ممکن است شهریار در ماشین نباید .
مجبورم بروم ، فوقش اگر شهریار در ماشین نبود سوار نمیشوم .
به سمت علیرام بر میگردم تا خداحافظی کنم که با چهره سرخ شده اش مواجه میشوم . حالش خیلی خراب است . نمیتوانم تشخیص بدهم علت اصلی عصبانیتش چیست . سر تکان میدهم
+خدافظ
به سختی از میان دندان های قفل شده اش زمزمه میکند
_خدا نگهدار
برمیگردم و پشت سر شهروز به راه می افتم . خدا میداند که علیرام چه فکر هایی راجب من کرده است . مطمئنم به سراغم میاید تا از من توضیح بخواهد .
شهروز به روبه رو اشاره میکند
_ماشین سر کوچه پارکه
سر تکان میدهم و به راهم ادامه میدهم .
بعد از مدتی ، سکوت را میشکند
_وقتی تلفونتو جواب ندادی گفتم میام دنبالت ولی شهریار سریع گفت خودش میاد دنبالت ، با اینکه تازه از سر کار اومده بود و خیلی خسته بود ولی قبول نمیکرد که من بیام دنبالت . من قبول نکردم گفتم خودم میام دنبالت ، چون شهریار خسته بودم مامانمم حرفامو تایید میکرد . شهریارم مونده بود چیکار کنه ، از ترس ابنکه بلایی سرت نیارم پاشد دنبالم اومد
و بعد پوزخند صداداری میزند و ادامه میدهد
_معلوم نیست چی راجب من بهش گفتی که اینطور رفتار میکنه . الانم به زور راضیش کردم تو ماشین بمونه
با آرامش میگویم
+من چیزی بهش نگفتم ، خودش شناخت پیدا کرده
و در دل ادامه میدهم
اگه بهش گفته بودم که زنده زنده آتیشت میزد
27.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدایی1949
روایت رهبری از شهید تهرانی مقدم و روند پیشرفت صنعت موشکی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
اۍیوسفگمگشتۀغایبزنظرها
جآنبرلبعشاقرسیدستڪجایی؟!
بازآیونظرڪنبهمنِخستۀبیمار
جانمبهفدایتڪہطبیبدلمایی♥️
#السلامعلیڪیابقیةاللھ✋🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
توزیبابودنࢪادࢪزیبافداشدن
بࢪایمانتفسیࢪڪࢪد؎
ونشانداد؎✌🏼
زیبایےظاهࢪ
هیچوقتبہپا؎زیبایے
فداشدندࢪࢪاهخدانمیࢪسد..
#شھیدبابڪنوࢪ؎ھِࢪیس🕊
#صبحتون_شهدایی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر ⚠️
وقتی تصمیم میگیریم ؛
یه خُلقِ زشت و آزاردهنده رو از روحمون، بِکَّنیم و بندازیم دور ؛
☄️شیطان پرکار میشه و همهی تلاشش رو میکنه، تا هم تو ناامید بشی وهم اون به هدفش برسه.
پس اگر تصمیم گرفتی عصبانی نشی؛
و بسرعت اتفاقی برای عصبانیتت پیش اومد، و از کوره در رفتی ... مطمئن باش؛ هدفت درسته❗️
خودت رو سریع ببخش و از اول شروع کن !
مقاومت در ابتدای راه، شرط اولِ حرکته!
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چقدر با خدا رفيقی؟! چقدر شکرگزاری میکنی بابت نعمتاش؟!
🔸آیت الله ناصری ره
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✔️قسمت ۱۱۳ دوباره حواسم را جمع میکنم . علیرام کمی اخمش را باز میکند و جدی میگوید _خوشبختم شهروز
🌱قسمت ۱۱۴
از چیزی که در دلم گذشت خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم .
شهروز دوباره پوزخند میزند.۳ تا از پسرهای دانشگاه از کنار ما رد میشوند. یکی از آنها بادیدن ما سوت بلندی میکشد. دیگری پوزخندی حوالهام میکند و آخری هم طوری که من بشنوم میگوید
_نمیدونستم اسلام دوست پسرو حلال کرده، مثل اینکه فقط برای ما غیرمذهبیها حرامه .
و هر سه میخندند....
شهروز نگاه گذرایی به آن ها میاندازد، انگار بدش نیامده.
چقدر بیرحمانه #تهمت میزنند!!!!
چقدر راحت با دیدن ظاهر باطن را #قضاوت میکنند!!!!
میدانند که ازدواج نکردهام، به سر و وضع شهروز هم نمیخورد همسرم باشد ، با این حال بدون اینکه نسبت ما را بدانند قضاوت کردند .
با رسیدن به ماشین خودم را از افکارم بیرون میکشم . با دیدن شهریار نفس آسوده ای میکشم . لبخند شیرینی میزند و برایم دست تکان میدهد .
سوار ماشین میشوم و پشت سر شهریار، یعنی پشت صندلی کمک راننده جا میگیرم. شهروز هم در قسمت راننده مینشیند و ماشین را روشن میکند.
بعد از سلام و احوالپرسی کوتاهی با شهریار سکوت در ماشین حاکم میشود.انگار شهریار هم مثل من تمایل ندارد باهم جلوی شهروز گفت و گوی طولانی کنم چون قطعا شهروز چیزی از صحبت هایمان بیرون میکشد و بعدا به ما کنایه میزند.
چند دقیقه ای از حرکتمان نگذشته که شهریار ضبط ماشین را روشن میکند. صدای آهنگ رپ بسیار زنندهای در ماشین میپیچد.
حتم دارم خود شهروز هم اولین بار است همچین آهنگی را میشنود و از این سبک آهنگ متنفر است، اما بخاطر آزار و اذیت دیگران حاضر است چیزهایی که از آنها تنفر دارد را تحمل کند .نمیدانم با این کار قصد اذیت کردن من را دارد یا میخواهد با شهریار لجبازی کند .
شهریار رو به شهروز با تحکم میگوید
_قطعش کن .
اما شهروز در سکوت به رانندگی اش ادامه میدهد . وقتی شهریار پاسخی نمیگیرد ، دست میبرد و صدای ضبط را کم میکند اما شهروز دوباره زیاد میکند ؛ حتی زیادتر از قبل !!!
و بعد خطاب به شهریار میگوید
_این ماشین واسه منه تو حق تعیین تکلیف واسش نداری. پاشدی یه روز اومدی تعیین تکلیف میکنی .؟
شهریار نفس عمیقی میکشد .
صورتش به سرخی میزند ؛ کارد بزنی خونش در نمی آید.با احساس سنگینی نگاهش سر بلند میکنم . شهروز از آینه نگاهم میکند و لبخند پیروزمندانهای حوالهام میکند.
بی توجه سر بر میگردانم و به بیرون خیره میشوم .دیگر سکوت را جایز نمیدانم . با آرامش و خونسردی کامل میگویم
+قدیما تغییر یه معنی دیگه داشت .
با این جمله اشاره به حرفی که لب ساحل به من زد کردم.گفته بود حاضر است بخاطر من خودش را تغییر بدهد. برای اینکه بتواند پاسخم را بدهد به اجبار صدای ضبط را کم میکند .
_تغییر وقتی ارزش داره که بتونی باهاش به خواستت برسی ، اگه نتونی برسی به هیچ دردی نمیخوره ؛ حتی یه قرونم نمیارزه .
لبم را با زبان تر میکنم
+اگه با تغییر به خواستت برسی بازم اندازه یه قرون نمیارزه، چون تغییر باید برای رضای خدا باشه ، تغییری که واسه #بنده خدا باشه و رسیدن به خواسته های فانی نه تنها لذتی نداره ، بلکه #موندگار هم نیست .
پوزخند میزند و سکوت میکند ، این سکوتش را دوست ندارم چون مطمئنم حرف هایم قانعش نکرده است .از او بعید است به همین راحتی تسلیم شود .
شهریار فقط با ابهام به شهروز و گاهی هم از آینه بغل به من نگاه میکند .کاملا معلوم است از حرف هایمان سردرنمیآورد. شهروز دوباره صدای ضبط را بلند میکند و به رانندگی اش ادامه میدهد
.
.
.
دورهمی خانه عمو محمود به سخت ترین شکل ممکن گذشت .
خاله شیرین مدام بی تابی میکرد و میگفت آخرین بار که اینجا بودا سوگل هم در کنارش بوده .
در آن روز شهریار و سجاد اعلام کردند که میخواهند یک هفته ای درس و دانشگاه را کنار بگذارند و به یکی از مناطق محروم بروند .
شهریار برای معاینه بیماران ، سجاد هم برای کمک به شهریار و کمک در درس های بچه ها . چون رشته اش ادبیات است میتواند کمک زیادی به آنها بکند .
آن یک هفته هم به کندی گذشت ، اما شهریار به تنهایی برگشت و گفت سجاد میخواهد یک ماهی آنجا بماند و درس هایش را غیر حضوری دنبال کند .
خاله شیرین وقتی فهمید زنگ زد و به سجاد اصرار کرد که برگردد ؛ گفت سوگل هم نیست و این تنهایی اذیتش میکند اما سجاد بعد از صحبت های زیاد توانست خاله شیرین را راضی کند .
بعد از یک ماه سجاد برگشت
ادامه👇
ادامه قسمت ۱۱۴👇
بعد از یک ماه سجاد برگشت اما حتی بعد از آن یک ماه هم نتوانستم ببینمش .
زیرا در هیچ کدام از جمع های خانوادگی حاضر نمیشد و میگفت بخاطر نبودش باید عقب ماندگی های دانشگاهش را جبران کند
.
.
.
سرم را میان دست میدهم میفشارم و نفسم را با شدت بیرون میدهم .
شهروز پیام داده و گفته میخواهد حرف های مهمی به من بزند و اگر دوست دارم حرف هایش را بشنوم میتوانم ساعت ۱۲ در کافی شاپ دفعه قبل حاضر شوم
تصمیم گرفتم بروم چون مطمئنم حرف های بسیار مهمی میزند ، همانطور که دفعه قبل حرف هایش مهم بود . اما از اینکه میخواهد چه خبری را بدهد میترسم ، دفعه قبل از خبری که شنیدم بسیار شکه شدم و آسیب روحی دیدم ، امیدوارم این بار آسیب روحی نبینم .
.
.
.
در را به آرامی هل میدهم ،
چشم میچرخانم دقیق همه جارا میکاوم تا شهروز را پیدا کنم .بلاخره میابمش ؛ در همان میزی که دفع قبل نشستیم ، نشسته است . با قدم هایی بلند حرکت میکنم و کنار میز می ایستم .
با دیدن من یک تای ابرویش را بالا میدهد و لبخند کجی مروی لبهایش مینشاند
_حدس میزدم بیای .
نگاهش میکنم،موهایش را حالت دار شانه و صورتش را شش تیغ اصلاح کرده .
صندلی رو به روی شهروز را بیرون میکشم و روی آن مینشینم . جدی سلام میکنم او هم ماسخ میدهد .
چشم به میز میدوزم. ۲ کیک شکلاتی همراه با فنجانی قهوه رو به روی شهروز قرار دارد . همانطور که یکی از کیک ها را جلوی من میگذارد میگوید
_انقدر از اومدنت مطمئن بودم که حتی برات کیک سفارش دادم .
نگاه گذرایی به کیک می اندازم
+منتظرم که بشنوم
لبخند تمسخر آمیزی تحویلم میدهد
_چه عجله اییه حالا . کیک بخوریم بعد حرف میزنیم . اگه میخوای برات چیز دیگه ای سفارش بدم ؟
با خونسردی پاسخ میدهم
_نه چیزی نمیخورم
میدانم که میخواهد اعصابم را خورد کند ، پس به خونسردی ام ادامه میدهم تا به خواسته اش نرسد . بعد از اینکه مقداری از قهوه و کیکش را میخورد ، سکوت را میشکند
_موضوع راجب سجادِ
سر تکان میدهم
+میشنوم
همانطور که پوشه ای را از روی زانویش بر میدارد میگوید
_شنیدنی نیست خوندنیه
و بعد پوشه سرمه ای رنک را به سمتم هل میدهد ....با ابرو به آن اشاره میکند
_بازش کن .
پوشه را برمیدارم و آرام بازش میکنم .
ادامه دارد....