eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.6هزار عکس
16.1هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اۍ‌یوسف‌گمگشتۀ‌غایب‌ز‌نظرها جآن‌بر‌لب‌عشاق‌رسیدست‌ڪجایی؟! باز‌آی‌ونظر‌ڪن‌به‌منِ‌خستۀ‌بیمار جانم‌به‌فدایت‌ڪہ‌طبیب‌دل‌مایی♥️ ✋🏻 https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
‌‏توزیبا‌بودن‌ࢪادࢪ‌زیبافد‌اشدن بࢪایمان‌تفسیࢪ‌ڪࢪد؎ ونشان‌داد؎✌🏼 زیبایے‌ظاهࢪ‌ هیچوقت‌‌بہ‌پا؎زیبایے فداشدن‌دࢪ‌ࢪاه‌خد‌انمیࢪسد.. ؎ھِࢪیس🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
⚠️ وقتی تصمیم می‌گیریم ؛ یه خُلقِ زشت و آزاردهنده رو از روحمون، بِکَّنیم و بندازیم دور ؛ ☄️شیطان پرکار میشه و همه‌ی تلاشش رو می‌کنه، تا هم تو ناامید بشی وهم اون به هدفش برسه. پس اگر تصمیم گرفتی عصبانی نشی؛ و بسرعت اتفاقی برای عصبانیتت پیش اومد، و از کوره در رفتی ... مطمئن باش؛ هدفت درسته❗️ خودت رو سریع ببخش و از اول شروع کن ! مقاومت در ابتدای راه، شرط اولِ حرکته! https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | صدای مکالمه بیسیم شهید در اولین لحظات پس از ورود به بوکمال سوریه و شکست آخرین مواضع داعش 🔻بازنشر به مناسبت سالگرد فتح بوکمال و پایان حکومت داعش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ ما بہ طلوع صبح دل انگیز ظہورت بسیار مشتاقیم اگر چہ در تمناے لحظہ بہ لحظہ ایڹ وصڸ ڪاهلیم بہ یاریماڹ بیا و خودت براے فرج دعاڪڹ تا امیدماڹ بہ هر چہ زودتـر آمدنت، شعلہ‌ور شود و قلبہایماڹ آرام بگیرد و نواے جاڹ‌هایماڹ گردد 🌤 https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
پیراهـنے از ستارہ بر تن ڪردند  دل را بہ امید ڪوچ روشن ڪردند آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود محدودہ ی صبح را معیّن ڪردند رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا صبح‌وعاقبتمون‌شهدایی☀️✋ .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ https://eitaa.com/piyroo
☀️ ☀️ 💎امیرالمومنین امام على عليه السلام فرمودند: ما أضَرَّ المَحاسِنَ كالعُجبِ هيچ چيز مانند خودپسندى به خوبيها زيان نمى رساند. 📚غررالحكم حدیث9472 💞سلامتی امام زمان صلوات ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَجـ https://eitaa.com/piyroo
هفته بسیج، بزرگ داشت جان فشانی هایی است که برای سربلندی این سرزمین صورت گرفته است. بسیج شجره طیبّه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه‌های آن بوی بهار وصل و طراوات تعیین و حدیث عشق می‌دهد. هفته بسیج مبارک باد 🌸 .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ https://eitaa.com/piyroo
سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به ايستاد. دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسی که اين قدر به و مسائل عبادی‌اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست. https://eitaa.com/piyroo
خوشبختی یعنی حس‌ کنی شهید دارد تو را‌ می‌نگرد و تو به احترامش از گناه فاصله می‌گیری ... نگاه شهدا به ماست💔 https://eitaa.com/piyroo
+چجورےازدنیا‌دل‌ڪندے؟! -انتخاب‌ڪردمـ" +چۍرو؟! -بین‌آخࢪٺ‌ودنیایڪۍباقےودیگرۍفنا... "ڪاش‌دݪ‌بڪنیم واقعاً :) https://eitaa.com/piyroo
🌷 🔸ای عزیزان ، اگر همانند یاران خالص امام حسین (ع) در زمان آن حضرت عمل کنید که خوشا به احوال شما که شب اول قبر، امام حسین (ع) به استقبال شما خواهد آمد. 🔸وگرنه تا دیر نشده بیدار شوید و اگر می توانید کاری حسینی کنید ، و اگر نمی توانید کاری زینبی کنید که در غیر این صورت مُهر یزیدی بر پیشانی خواهید داشت و همان طور که خودت یاران بی وفای امام حسین (ع) را لعن می کردی ، لعن و نفرین چندین برابرِ آیندگان بر شما خواهد بود . 🕊 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۲۱ نامه را میبندم و داخل کشو پرت میکنم.ترجیح میدهم
🌱قسمت ۱۲۲ همانطور که میخندم عکس سجاد را در موبایل پیدا ، و به هستی نشان میدهم . _نه میبینم که سلیقت خوبه ، آفرین ، الحق که رفیق خودمی . میگم خوب شد با من دوست شدی من خوش سلیقه گی رو یادت دادم و گرنه الان شوهر درست حسابی هم نداشتی . آرام روی دستش میزنم . +اولش که داشتیم حرف میزدیم بهم میگفتی ، عشقم ، عزیزم ، حالا که یَخِت آب شده اینطوری حرف میزنی . با پایان جمله ام هر دو شروع به خندیدن میکنیم . . . . با ذوق نگاهم را به ضریح حضرت معصومه میدوزم . همزمان با پدر و مادرم خم میشوم و به حضرت معصومه سلام و ادای احترام میکنم . پدر با چشم هایی شاد و لبخند متینش مدام به من نگاه میکند و مادر با مهربانی های همیشگی اش قربان صدقه ام میرود. چادر سفیدم را محکم تر میکنم و آرام در قهوه ای رنگ اتاق «پیوند آسمانی» را باز میکنم . مکانی که در آن قرار است پیوند آسمانی من و سجاد بسته شود . چند روز پیش به خاطر اصرار من و سجاد قرار بر این شد که از تهران راهی قم شویم و خطبه ی عقد بین من و سجاد در اتاق مخصوص عقد، در حرم حضرت معصومه خوانده شود . امروز، روز موعد فرا رسید و ما بعد از گذارندن ۲ ساعت مسیر بین تهران و قم بلاخره به مکان مورد نظر رسیده ایم . نگاهم را به پله ی رو به رویم میدورم و همراه پدر و مادرم پله ها را طی میکنم.به محض رسیدن به پله آخر با چشمم دنبال سجاد ، عمو محمود و خاله شیرین میگردم . پشت در اتاق عقد پر از زوج های جوانی مثل من و سجاد است که همراه خانواده هایشان منتظر رسیدن نوبتشان هستند . بلاخره بعد از جست و جوی زیادمیابمشان . سجاد کت شلوار مشکی همراه با بلیز سفید به تن کرده ، کلاه گیش مشکی اش را گذاشته و آنها را مرتب شانه کرده . صورت را شس تیغ اصلاح و عطر مست کننده ای به خود زده . با ذوق به سمت سجاد میروم . وقتی به سجاد میرسم تازه متوجه ۳ خاله ، ۲ دختر خاله و ۳ سوهر خاله سجاد میشوم که آنجا حضور دارند . سریع و بدون دقت به صورتهایشان با آنها سلام و روبوسی میکنم و بعد از تشکر از آمدنشان سراغ خاله شیرین و عمو محمود میروم . بعد از گذارندان آنها بلاخره فرصت پیدا میکنم با سجاد سلام و احوالپرسی کنم . سجاد با شیطنت نگاهم میکند و بعد دسته گل رز قرمز تزئین شده ای را از پشتش بیرون میگشد و به سمتم میگیرد . به ذوق به گل ها نگاه میکنم +دستت درد نکنه چرا زحمت کشیدی ؟ _قابل نداره ، ۱۵ تا شاخه گل رز قرمز طبیعی ، همون‌طور که قول داده بودم متعجب ابرو بالا می اندازم +قول داده بودی، کی ؟ _مهریه ی عقد موقته دیگه همانطور که گل ها را از دستش میگیرم میگویم +دستت درد نکنه ، خیلی خوشگلن . نگاهم را به او میندازم. چشم های ذوق زده و لب های خندانش تپشم قلبم را بیشتر میکند . بخاطر ذوق و استرس دست هایم یخ کرده اند. خاله شیرین با محبت به ما نزدیک میشود و تراور ۵۰ تومانی از کیفش بیرون میکشد و همانطور که دور سر من و سجاد میگرداند میگوید _ماشالا هزار ماشالا انقدر خوشگل شدید میترسم چشم بخورید . تشکر میکنم و با محبتی بی ریا صورت خاله شیرین را میبوسم .سجاد میخندد و خم میشود و قبل از اینکه خاله شیرین فرصت پیدا کند دستش را کنار بکشد ، آن ها را میبوسد . خاله شیرین اخم تصنعی میکند _این چه کاری بود مادر میدونی که من بدم میاد . سجاد دوباره میخندد و آرام پیشانی خاله شیرین را میبوسد.خاله شیرین هم میخندد و با قدم هایی بلند از ما دور میشود.نگاه پر از محبتم را به رفتن خاله شیرین میدوزم . سجاد دوباره چشم به من میدوزد ، دهانش را باز میکند اما قبل از اینکه فرصت پیدا کند چیزی بگوید با صدای عمو محمود ، با اکراه از من چشم میگیرد و به عمو محمود میدوزد _گفتن ۲۰ دقیقه دیگه نوبت ما میشه ، میخواید برید زیارت ؟ سجاد سری به نشانه نفی تکان میدهد +نه ، میخوایم بریم نمازخونه کار داریم . بعد رو به پدرم میپرسد +عیبی که نداره ؟ پدر سر تکان میدهد و لبخند تحسین آمیزی حواله اش میکند _نه پسرم ، هرجور راحتید . رو به من میکند و همانطور که به در قهوه ای رنگ ، در گوشه ای از سالن اشاره میکند میگوید +اونجا نماز خونس ، میای بریم ؟ لبخند میزنم _آره حتما سوالات زیادی در سرم چرخ میخورند اما ترجیح میدهم سکوت کنم و ببینم سجاد میخواهد چه کار کند .بعد از اینکه ار بقیه بخاطر ترک جمع عذر خواهی میکنیم ، به رحمت از میان جمعیت عبور میکنیم و به نماز خانه میرسیم . نمازخانه ای ۱۲ متری با مکتی تمیز و قهوه ای رنگ که ۴ زوج در آن مشغول نماز خواندن هستند . همان‌طور که نماز خانه را میکاوم میگویم +من نماز خوندما . سجاد همانطور که کفش هایش را در می آورد میگوید _میدونم ، برای کار دیگه ای اینجا اومدیم .
به تابعیت از او کفش های ساده‌ی نباتی رنگم را در می آورم . سجاد سریع خم میشود و کفش هایم را بر میدارد و داخل جا کفشی میگذارد . خجول سر پایین می اندازم و لبخند ملایمی میزنم +راضی به زحمت نبودم ، خودم برمیداشتم . لبخند عمیقی میزند و کمی سر خم میکند _این چه حرفیه ، وظیفس . این محبت های کوچکش حبه حبه قند در دلم آب میکند ، این نشان میدهد که چقدر برایش عزیز هستم . دستی به گونه های داغم میکشم و همراه سجاد وارد نماز خانه میشوم . سجاد ۲ مهر برمیدارد و به گوشه ای اشاره میکند و از من میخواهد که بنشینم . بعد از نشستن من او هم کنارم مینشیند و یک مهر را جلوی من و دیگری را جلوی خودش میگذارد . _۲ رکعت نماز شکر بخونیم ، ۲ رکعتم نماز برای سلامتی امام زمان . بعد نگاه پرسشگرش را به چشم هایم میدوزد و با لبخند مهربانی میگوید _چطوره ؟ این همه به فکر بودنش را دوست دارم ، دوستت دارم های پنهان در کارها و رفتارش را دوست دارم ، من همه چیز او را دوست دارم .. +عالیه ، پیشنهاد به این خوبی رو مگه میشه رد کرد ؟ بعد هر دو می ایستیم و بعد از خواندن نمازهایمان از نمازخانه خارج میشویم و دوباره به جمع میپیوندیم . در چند دقیقه باقی مانده همراه دخترخاله های سجاد گوشه ای میرویم تا بیشتر آشنا بشویم یکی از آنها خودش را سلما معرفی میکند ، دختریست با چشم های درشت مشکی و صورتی گرد و سفید که روسری بنفشش آنرا قاب گرفته است لب هایش کوچک اما درشت هستند و با بینی قلمی اش تناسب دارد .چهره ای بامزه و لبخندی شیرین دارد . مانتوی بلد و بنفش زیبایی به تن کرده که اندام لاغرش را زیبا تر نشان میدهد . دیگری نامش حنانه است ، پوستی سفید و زرد ، لب های نازک و بینی کشیده و لاغر دارد .چشم های متوسط قهوه ای اش را پشت قاب عینک گردش پنهان کرده است . صورتش بیضی شکل است و گونه های اناری اش زیباییش را دوچندان کرده اند . چادر عربی مشکی همراه روسری گلهبی رنگی به تن کرده .هر دو به شدت شوخ و مهربان هستند . همانطور که گرم گفت و گو بودیم صدای آشنایی مرا میخواند . سر بر میگردانم ؛ با دیدن شهریار شادی ام دو چندان میشود .نگاهی به او می اندازم . موها و ریش هایش را حالت دار شانه کرده که باعث شده زیباییش دوچندان بشود.کت شلوار سرمه ای همراه بلیز آبی روشنی به تن کرده . سریع به سمت او میروم و لبخند پهنی میرنم +سلام کی اومدی ؟ چقدر دیر کردی . آبی آرام چشم هایش را به چشم هایم میدوزد ، لبخند مهربانی میزند _سلام عروس خانم . شرمنده ، فکر نمیکرد راه انقدر طولانی باشه . +عیب نداره ، هنوز نوبتمون نرسیده . با شیطنت نگاهش میکنم +چقدر کت شلوار بهت میاد ، فکر کنم دیگه باید دومادت کنیم . لبخند ژکندی میزند _حالا بزار اول تو رو عروس کنیم ، نوبت منم میرسه . ابرو بالا می اندازم +عروس شدم دیگه ! _نه هنوز که خطبه دائمی رو نخوندن ، من میترسم سجاد تا اون موقع فرار کنه ، بگو زودتر خطبه رو بخونن ، تا تنور داغه بچسبون . لب هایم را روی هم میفشارم تا نخندم . آرام روی بازویش میکوبم و اخم تصنعی میکنم +باشه شهریار خان ، نوبت منم میرسه . میخندد و بعد آرام و طولانی پیشانی ام را میبوسد و میگوید _شوخی کردم ، وگرنه سجاد بهتر از تو رو نمیتونه پیدا کنه . دوباره لبخند میزنم و بی اختیار اشک در چشم هایم خانه میکنند . سجاد سریع جلو می آید و با خنده میگوید _بسه بسه فیلم هندیش نکنید . چند دقیقه به شهریار نگاه میکند _داشتی زیر آب منو میزدی ؟ شهریار بلند میخندد +من غلط بکنم قبل از اینکه سجاد فرصت پیدا کند چیزی بگوید مرد مسئول میگوید _خانم رضای و آقای رضایی ، برای عقد تشریف بیارید داخل اتاق .
دوباره ضربان قلبم شدت میگیرد . هیجان به سراغم می آید.با قدم هایی آهسته به سمت سجاد میروم و همانطور که دست گلم را در دستم جا به جا میکنم همراه او به سمت اتاق میروم . در اتاق باز میشود، نگاهم را دور تا دور اتاق میگردانم ، اتاقی متوسط که سمت راستش صندلی عروس داماد قرار گرفته و رو به رویش سفره خونچه ای زیبا چیده شده . داخل سفره مربع هایی وجود دارد که از آنها ریسه های نگینی آویز شده و حالت مکعبی را به وجود آورده که در هر وجه آن یکی از نام های حضرت زهرا با خط نستعلیق به رنگ طلایی نوشته شده است . فضای فوق العاده ساده و دلنشین دارد . در سمت چب هم صندلی هایی برای همراهان عروس و داماد چیده شده است . همگی با هم وارد میشویم ، من و سجاد روی صندلی عروس و داماد جای میگیریم . شوهر خاله های سجاد روی صندلی های مخصوص همراهان مینشینند . خاله شیرین و عمو محمود کنار سجاد می ایستند و مادرم و پدرم کنار من . خاله شیرین از کیسه ای که به همراه دارد ۲ کله قند کوچک که دورشان طور و رمان صورتی پیچیده شده همراه طور نقره ای رنگی بیرون میکشد . سجاد یکی از کیسه ها را از دست خاله شیرین میگیرد و از آن قرانی بیرون میکشد . قرآنی بزرگ و سفید رنگ با حاشیه های طلایی رنگ . بسیار زیبا و خوش رنگ و لعاب است . قرآن را باز میکند و بعد از کمی جست و جو آن را بین من و خودش قرار میدهد . به نام سوره که بالای صفحه نوشته شده نگاه میکنم . «سوره نور» نگاه پرسشگرم را به سجاد میدوزم . با آرامش لبخند میزند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد . _خوندن سوره نور خیلی سفارش شده . تا وقتی که زمان بله گفتن برسه بیاید سوره نور رو با هم بخونیم . لبخند ملیحی میزنم و چشم هایم روی آیات مینشینند. سجاد با دقت به آیات خیره میشود و میگوید _چه اسم قشنگی داره ، نور ، اسم شما هم نورا ست . خجول سر به زیر می اندازم و عاجز میشوم برای پاسخ دادن به خوبی هایش .این همه خوب بودنش خجالت زده ام میکند ، کاش انقدر خوب نباشد . چشم هایم را میبندم تا اشک های جمع شده در چشم هایم را کسی نبیند . چقدر اشک شوق خوب است . هر دو آرام شروع به خواندن میکنیم . عاقد وارد اتاق میشود و برای خداندن خطبه آماده میشود . حنانه و سلما ۲ طرف طور را میگرند و خاله شیرین کله قند ها را در دست میگیرد و منتظر عاقد میماند . دلم میگیرد ، از نبودن سوگل . از سوگلی که نیست این روز خوب را ببیند ، از سوگلی که نیست تا قند هارا بسابد ، از سوگلی که نیست تا ذوق کردن هایش را ببینم . نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم فعلا به او فکر نکنم . عاقد چند دقیقه ای صحبت میکند و بعد شروع به خواندن خطبه میکند . _قال رسول الله ، النکاح سنتی ...... با صدای سجاد گوش از حرف های عاقد میگیرم و به صدای سجاد میسپارم . سجاد همانطور که به یکی از آیات اشاره میکند میگوید _و زنان پاک برای مردان پاک . شما که زن پاک هستی ، امیدوارم منم مرد پاکی باشم و لایق شما . ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡🌱 بٰا هَرنَفسے..؛ *سَلام ڪَردَن﴿؏ـــِشق۔۔𔘓﴾ أست۔۔* _آقـــــآ بہِ تــُᰔـــو۔۔۔ اِحتـــــرٰام ڪَردَن ؏ـِـشق۔۔ أست۔۔۔♡ اِسم قَشَنـــــگت ۔۔؛ بِہ میٰان چوُن آیَد۔۔ أز رو؎« أدب» ۔۔! "قیـــــآم ڪَردن ؏ِـــشق أست"۔۔۔𑁍۔۔۔ 🌱 https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo