eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_اول #فصل_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 🔵 پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» 💟ادامه دارد. نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 ✫⇠ 🔵 من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
رسیده قایق عمرم به موج چشمانت در آستانه ی مرگم سکوت خواهم کرد چه اعتقاد قشنگی ست لحظه ی آخر از آبشار نگاهت سقوط خواهم کرد 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌⚠️ خواهش میکنم حاضرجواب نباشید..! من به جوانها میگویم دیرنمیشود..! بعدا جواب بدهید کمی تامل کنید... حاضر جوابی بعضی وقتها آدم را میکند..! ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع میشد بهش گفتم : «خودت را آماده کن مردم میخواهندت » قبلا هم بهش گفته بودم ، جوابی نمیداد آن روز گفت :« نمیتوانم ، خداحافظی شب عملیات بچه هارو با هیچی نمیتونم عوض کنم 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
دل مـا ... تنگِ همین یک لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ... 🌷 شهادتت مبارک🌸🌿 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 چادر، پرچم، چفیه همه از یك خانوادھ‌اند .. چفیه بر دوش شہدا، پرچم به دست رزمندگان، و چادر بر سر توست خواهرم. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درگیری شهید سالخورده با گروه تروریستی ریگی 🕊شهید محمد تقی سالخورده بارها و بارها در سیستان و بلوچستان با عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک تروریستی درگیر شده بود. وقتی از این ماموریت‌ها بر می‌گشت آسیب هم می‌دید. یک بار روی پیشانی‌اش خراش‌های عمیقی ایجاد شده بود، وقتی از او می‌پرسیدند چه شده با شوخی و خنده می‌گفت با ریگی درگیر شدم و او به صورتم چنگ انداخته است. همه این رشادت‌ها تنها گاهی در چند ثانیه آن هم در قالب شوخی مطرح می‌شد. ✨شهید سالخورده در خاطراتش نسبت به برخورد دیگران نسبت به مدافعین حرم می‌گوید: " بگذارید هموطنان ما فکر کنند ما برای پول به سوریه می رویم. آرزو می‌کنیم مردم ایران هیچ وقت چیزهایی که ما در شهرهای سقوط کرده سوریه دیدیم را نبینند". مدافع حرم 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
👌نگاهی به فریدکردم،از حرفش خنده ام گرفته بود ,خیلی جدی گفت: "چیه توقربانی دیگه.من مطمئنم که یک روزی توآدم نظامی موفقی دریک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بله قربان میگن" باخنده گفتم: "من یک روزی قربانی می شم ;مثل آیه ی ((و فدیناه بذبح عظیم))۱ آن هم فقط برای حضرت زهرا سلام الله علیها ". 🥀اسم حضرت زهرا سلام الله علیها که آمد ,انگار به دل هردومان چنگی زده باشند ,فرید گفت: "ان شاءالله دوتایی ". تو دلم گفتم: "من زودتر ". 1.سوره ی مبارکه صافات ,آیه 107(و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم .) 📚بخشی از کتاب 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا