eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای کارت بانکی شهید سردار حاج قاسم سلیمانی که ریالی از آن استفاده نکرده بود شهید حاج قاسم سلیمانی از ناحیه دست راست، بازو و پای چپ، صورت و چشم و ریه و سایر نقاط بدن مجروح شده بود و جانباز هفتاد درصدی بود. هم حقوق جانبازی داشت هم حق پرستاری اما حتی یکبار هم از آن استفاده نکرد. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی کارت بانکی را که به عنوان جانبازی به وی تعلق گرفته بود را از همان اول به بنیاد شهید کرمان واگذار کرد و به آقای حسنی‌سعدی گفته بود: این حق من نیست از این پول به افرادی کمک کن که پول کرایه، هزینه دارو درمان ندارند و هنوز آن کارت در بنیاد شهید است. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 بٰا هَرنَفسے..؛ *سَلام ڪَردَن﴿؏ـــِشق۔۔𔘓﴾ أست۔۔* _آقـــــآ بہِ تــُᰔـــو۔۔۔ اِحتـــــرٰام ڪَردَن ؏ـِـشق۔۔ أست۔۔۔♡ اِسم قَشَنـــــگت ۔۔؛ بِہ میٰان چوُن آیَد۔۔ أز رو؎« أدب» ۔۔! "قیـــــآم ڪَردن ؏ِـــشق أست"۔۔۔𑁍۔۔۔ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ مشـڪل ڪارهاي ما از ڪجـاست. مشکل اکثر ما از ناحیه‌ زبان است! وقتی ‌در خانه، سر ِیک ‌موضوع‌ ساده، دل فرزند،پدر و مادر يا همسرت را می‌شکنـی و با او تندی می‌ڪنی، آیا متوجـہ هستی که خودت را از برکات ‌الهـی محــروم می‌ڪنی؟! جِرمُهُ ُصغیر ،جُرمُهُ ُکبیر وزنش کم و گناهش بزرگ است♨️🔥 🌱استــاد فــاطمـی نيــا ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
"روایتگرے حاج حسین کاجی" 🌷رفتم سر مزار رفقای شهیدم و فاتحه ای خوندم و برگشتم شب تو خواب رفقای شهیدم رو دیدم گفتن: فلانی خیلی دلمون برات سوخت گفتم: چرا جواب دادن: وقتی اومدی مزار ما فاتحه خوندی ما شهدا آماده بودیم هرچی از خدا میخوای برات واسطه بشیم ولی تو هیچی طلب نکردی و برگشتی خیلی دلمون برات سوخت... رفتین مزار شهدا🕊 حاجت هاتون رو بخواید برآورده میشه... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💢شهیدی که تنها از پیکرش فقط پوتینش باقی ماند 🌷شهیدسیدمجتبی حسینی از بهیاران ناجا در منطقه مرزی سراوان نهم دیماه ۸۷ زمانی که در حال نگهبانی از ستاد انتظامی سراوان بود، محموله یک تنی مواد منفجره عامل انتحاری گروهک تروریستی تکفیری جیش الظلم وارد ستاد شده و با دیدن این پلیس رعنا و جوان در همان بدو ورود خود را منفجر می کند 🕊سید بزرگوار شهید می شود و پیکر مطهرش شرحه شرحه، و به گفته مادر شهید باقیمانده پیکرش را به قدری بود که داخل یک ساک جا می گرفت. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 خواهرم باور کن🧕🏻 🖤 بدون ، هیچ ارزشی ندارد. توئی که می خواهی از مسابقه «خودنمایی» جا نمانی ودیده بشوی!👀 لطفا یادگار"حضرت زهرا (س)" رو لکه دار نکن ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️شهادت نیروهای ارتش یمن در درگیری با ارتش تروریستی آمریکا 🔹‌المیادین به نقل از فرماندهی مرکزی آمریکا اعلام کرد قایق‌های ارتش یمن به سمت یک کشتی آتش گشوده و به آن نزدیک شدند. 🔹‌هلیکوپترهای آمریکایی به تماس فوری پاسخ دادند و قایق‌های یمنی به سمت آنها آتش گشودند. 🔹‌هلیکوپترهای آمریکایی در دفاع از خود به آتش پاسخ دادند و 3 قایق را غرق و خدمه آن را به شهادت رساندند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
اگر همسرانِ جوانی که شوهرانشان به میدان‌های نبرد رفته بودند زبان به شکوه باز می‌کردند بابِ شهادت بسته می‌شد... "امام‌خامنه‌ای" 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_پنجاه_وه
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم. به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم. با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا