eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ببـخش بانو؛ جـسارتا اگر بگوییم فرشته ای از چادرت آویزان است و آن را سفت گرفته تا از شیطنت های نسیم، در چادرت موج نیفتد نمیگویی فلانی دیوانه شده؟! ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسين املاکي حسيني زيست و شهيد شد و شهادتش الگو و درسي فراموش ناشدني شد به نام «ايثار » به امت عزيز اسلام آموخت. چرا که در بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات و شيميايي دشمن حسين املاکي به بسیجی ای که ناله و استمداد کمک می طلبید، ماسک صورتش را برداشت و به صورت بسيجي بست و در نهایت هر دو شهيد شدند هم بسيجي و هم حسين املاکي. پيام مقام معظم رهبري: شهيد املاكي شما، كه توي ميدان جنگ شيميايي زدند، و خودش هم آنجا در معرض شيميايي بود، بسيجي بغل دستش ماسك نداشت، شهيد املاكي ماسك خودش را برداشت بست به صورت بسيجي همراهش! قهرمان يعني اين! شناسه سال 1359 : عضویت در سپاه پاسداران شهرستان لنگرود سال 1360 : مامور رسمی سپاه در تيپ کربلا سمت ها: مسئول محور يکم اطلاعات-عمليات لشکر ۲۵ کربلا بعد از مدتی مسئولیت همین پست در لشکر ۲۵ کربلا و فرماندهی تیپ گردان پیاده لشکر ویژه قدس گیلان 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌸سلام بر تمامی همسنگران ✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiid61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یکبار ازش پرسیدم: از چیزی ناراحتی؟!! چرا اینقدر گرفته‌ای؟!! گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم‌ها توی تهران ناراحتم؛ وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمی‌تونه سرش رو بالا بگیره😞 بعد گفت: یه نگاهِ حرام، آدم رو خیلی عقب میندازه!! 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
📜فرازی_از_وصیت_شهید: آن کس که مرا شناخت، من را دوست می‌دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و هر کس را بکشم، خودم خون‌بهایش هستم... و چه لحظه شیرینی است وصالی این‌چنینی که تو عاشق معبودی و معبود عاشق تو است. خدایا تو شاهدی که من چیزی عزیزتر از جانم ندارم تا فدای اسلام و قرآن کنم. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنامه شبهای قدر در مسجد جوادالائمه علیه السلام از ساعت 20/30 برگزار میشه با سخنرانی و مناجات خوانی و ... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این جوانی که کودکش را در بغل گرفته و به روضه حضرت علی اصغر علیه السلام آورده، شهید بهروز واحدی از نیروهای سپاه قدس است که بامداد پیروز در سوریه به شهادت رسید. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدای بهشت زهرا نایب زیاره همه عزیزان🌷🌹 التماس دعا از همگی مؤمنین روزه دار🤲 ارسالی کاربران کانال ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_و_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 💥 به باغ‌بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: « می‌‌خواهم حرف‌های آخرم را به او بگویم. » چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست‌های مردم هم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست‌ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می‌بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: « بچه‌هایم را بیاورید. این‌ها از فردا بهانه می‌‌گیرند و بابایشان را از من می‌خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی‌‌گردد. » 💥 صدای گریه و ناله باغ‌بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این‌قدر بی تاب بودم، یک‌دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: « صمد توی وصیت‌نامه‌اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب‌وار زندگی کند. » 💥 کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه‌ی سمت چپش. ریش‌هایش خونی شده بود. بقیه‌ی بدنش سالم‌سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری‌اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه‌ی سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود. » 💥 می‌خندید و دندان‌های سفیدش برق می‌زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه‌پوش دور و برمان نبودند. دلم می‌‌خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی‌اش را ببوسم. زیر لب گفتم: « خداحافظ. » همین. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟