eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
در دوران آموزشی، یک روز فرمانده گروهان به دانشجویان گفت که یکی از سالن‌های دانشگاه را نظافت کنند. آن روز یکی از دانشجوها شیطنت کرد و کار نظافت خوب پیش نرفت. فرمانده گروهان بسیار عصبانی شد و با مشتی از خجالت آن دانشجو درآمد! لحظاتی بعد، عصبانیتش فروکش کرد و چند برگه کوچک به دست دانشجویان داد. از همه معذرت خواهی کرد و گفت: «توی این برگه ها هرچی میخواید بنویسید؛ چه نصیحت، چه فحش...» هرکس چیزی نوشت.📝 یادم هست که عباس نوشته بود: «ما شنیده بودیم که فرمانده بددهن باشه، شنیدیم که فرمانده توبیخ و تنبیه می‌کنه اما نشنیدیم که فرمانده نیروی خودش رو بزنه. به نظر من شما که این دانشجو رو جلوی جمع زدید باید جلوی جمع از ایشون معذرت خواهی کنید.»⚠️ فرمانده گروهان نوشته عباس را که خواند، گفت: «فردا همه باید بیان نمازخونه گردان شهید باکری» فردای آن روز وقتی همه در نمازخانه جمع شدند، فرمانده گروهان از آن دانشجو معذرت‌خواهی کرد و دستش را بوسید مرتضی معاضدفرد_همکار شهید https://eitaa.com/piyroo
🌹 . ▪️پسرش بیسیم چی لشکر ۲۵ کربلا بود.بدست کومله تو غرب کشور اسیر شد و بر اثر شکنجه بشهادت رسید.وقتی پیکرش به زادگاهش بهشهر مازندران بازگشت ؛ مادر خودش پیکر غرق به خون و سوخته و اربا اربای علی اصغر را غسل داد و کفن کرد...عکسی که میبینید لحظه ی عاشقی مادر با فرزند شهیدش است.براستی که این مادران عظمتی خلق کردند و در پيشگاه حضرت زهرا رو سفید شدند.... . 🦋 روح علی اصغر و ... . https://eitaa.com/piyroo
۴۰ روز قبل از شهادتش عقد كرد. تو اين مراسم چند تا عكس يادگاری گرفت. با لباس رسمی سپاه جلوی آينه وايستاد تا یه عكس ديگه ازش بگيرم. گفت: اين عكس جون می ده برای حجله گفتم: ممكنه مامان بشنوه و ناراحت بشه. گفت: اگر همه اينايی كه دارم رها كنم، شهادتم ارزش واقعی پيدا ميكنه، عادی شهيد شدن كه چيزی نيست! شهید🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۴۷ مداحی تمام شد... مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت _سارا سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت _جانم _کمک میخواید؟ _آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون با دست به دری اشاره کرد...مهیا به طرف در رفت در را زد ..صدای زهرا اومد _کیه؟ _منم زهرا باز کن درو زهرا در را باز کرد ...شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند اما حرفی نزدند...زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد... مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم‌هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند مهیا سری تکون داد و مشغول شد.. تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪارهایشان هم تمام شده بود حاج آقا موسوی_ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت.. وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن ... نمازهایشان را خواندند ..مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست و بقیه نگاه میکرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید _بله بفرمایید مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت میخواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد _خانم مهدوی _بله _میخواستم بابت حرف های زن عمومـ... مهیا اجازه صحبت به او را نداد _لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه میخواستید حرفی بزنید میتونستید اونجا جلوی زن عموتون بگید یه داخل پایگاه رفت و در را بست ...شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذاها را چید...خودش نمیدانست چرا یکدفعه‌ای اینطوری رسمی صحبت کرد از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که زن عمویش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود... الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت _مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور زهرا_ آره من هستم مریم که سکوت مهیا را دید پرسید _مهیا تو چی؟؟ _معلوم نیست خبرت میکنم.. 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ وقتی سلامت میکنم باور دارم جواب سلامم را میدهی و به حرف های دلم گوش میکنی ای مهربان تر از پدر،دلم پرگشودن در هوای شما را می خواهد... رهایی در آسمان پاک حضور شما... https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
رفیقش مۍگفت : درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنۍ‌که‌شمابراۍشهدامۍخوانید دراینجاثواب‌یك‌ختم‌قرآن‌رابه‌اومۍ‌دهند📖'' ونورۍهم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌مۍشود.. 🌱 🕊🌷 https://eitaa.com/piyroo
📸 کاندیداهای انتخابات در دوران ‌‌‌. ✍معیار حال فعلی افراد است این که دیروز چگونه بودی مهم است اما اینکه اکنون چگونه ای مهمتر 🔻مراقب تغییر رنگها ازسبز به بنفش! واز بنفش به مخملی! باشیم چراکه هیچ رنگی جز همرنگی با مردم و انقلابی بودن حقیقت ندارد 🔻رنگ فقط رنگ خاکی لباس ! رنگ فقط رنگ ! 📜 والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. 🔻 می شود مثل ، ، شد. نگیم آنها زمان اوایل انقلاب بودند، آقای حجت را بر همه تمام کرد و ثابت کرد که می شود رییس‌جمهور شد و شهید شد. 🔹بادقت بیشتری انتخاب کنیم شکر خدایِ عالمیان در حالِ حاضر ،بستر مناسبی برایِ انتخاب اَصلح و هوشمندانه وجود داره. . https://eitaa.com/piyroo
🕊 🌷 ابراهیم همیشه می گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدن قوی داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن. بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند می شد. آن ها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. همه آن ها را به مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن (علیه السلام). 📚: کتاب سلام بر ابراهیم، ج اول https://eitaa.com/piyroo
... 🌿' . علی‌‌مع‌الحق‌و‌الحق‌مع‌علی روز تا غدیر
و آن ها که غدیر را فهمیدند، کربلایی شدند ! فهم غدیر؛ پیش نیازِ فهم کربلاست .. از غدیر تا کربلا ...
📌حمید نوری آزاد شد ▫️غریب‌آبادی، دبیر ستاد حقوق بشر: حمید نوری که از سال ۹۸ در سوئد در بازداشت غیرقانونی به سر می‌برد، آزاد و تا ساعاتی دیگر به کشور بازخواهد گشت. ▫️این موفقیت مرهون تلاش همکارانم در قوه‌قضائیه، وزارت اطلاعات، وزارت خارجه به‌خصوص شهید امیرعبداللهیان است.
شاهد القائات کذب پزشکیان از غیب رسید ! خبر بسیار خوب اینکه حمید نوری آزاد شد . حمید نوری در دوران دولت اصلاح طلبان به اسارت درآمد همان دولتی که پاسپورت ایرانی از ارزش و اعتبار افتاد همان دورانی که تو فرودگاه عربستان به دونوجوان ایرانی تجاوز شد همان دورانی که به وزیر خارجه ایران ویزا ندادن ! همان دورانی که بنزین به هواپیمای وزیر امور خارجه ایران ندادن ! دولت اصلاحاتی که آقای پزشکیان ادعای اشتی با دنیا رو دارند و قبل ایشون آقای روحانی ادعای زبان شناسی و زبان بلدیشون لایه اوزون رو سوراخ کرده بود هیچ کاری نتونست برا ازادی حمید نوری کنه هیچ غلطی نتونستن بکنن که حمید نوری آزاد شه . چرا ؟ چون اساسا اسارت حمید نوری ، ماحصل سیاست سازش و تو سری خوردن از امریکا بود . اسارت حمید نوری یکی از هزاران آسیبی است که از رفاقت و خوشبینی و نایس برخورد کردن با امریکای آدم خوار عاید این مردم شد . یه قلمش حمید نوری بود ! درود بر قدرت دیپلماسی ایکه مطابق با میدان است درود بر دیپلماتی که دیپلماسی با دشمن قسم خورده را یک روی دیگران میدان میداند و نه در مقابل میدان ! درود بر شرف دیپلمات انقلابی شهیدمان و ادامه دهندگان راهش ، که هم میدان را شناختند ، هم موضع درگیری را و هم اصول دیپلماسی در این کارزار را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حمید نوری: پیام کوتاهی برای منافقین دارم. من حمید نوری هستم و در تهرانم و عید قربان پیش خانواده‌ام هستم. شما بدبخت‌ها الان کجا هستید؟ 🔹می‌گفتید خدا هم نمی‌توانید حمید نوری را آزاد کند. دیدید که توانست. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
قافله سالارداره میاد خداکنه برگرده به توازدورسلام اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هشتم سالروز حرکت علیه السلام از مکه به https://eitaa.com/piyroo
در دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه می‏خوانیم: یکونُ لِغَیرِک مِنَ الظُّهورِ ما لَیسَ لَک حَتّی‏ یکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک. این مضمون در اسلام زیاد بوده است که اصلا در یک منطقی ذات خدا خودش دلیل بر خودش است و هیچ احتیاج نیست که ما از راه اشیاء بر وجود خدا استدلال کنیم. آن شعر شبستری‏ هم ناظر به همین است که می‏گوید: زهی نادان که او خورشید تابان‏ ...... به نور شمع جوید در بیابان‏ 📚کتاب توحید، ص 193 https://eitaa.com/piyroo
🔰 اعمال شب و روز عرفه 💠 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: 🔹 ما دچار غبارگرفتگی و زنگ‌زدگی در دل‌هایمان می‌شویم؛ تضرّع، خشوع، ذکر، توسّل، این زنگ‌ها را و این غبارها را می‌زداید و روزهای مشخّصی، فرصت‌های برتری برای این زنگ‌زدایی و رنگ‌زدایی و غبارروبی هست که از جمله‌ی برترینِ آنها عرفه است. https://eitaa.com/piyroo
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۴۸ چند روز از آن روز میگذشت...در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند...بعد آن روز مهیا چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم میگذراندن.... امروز کلاس داشت... نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد  به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد _به به سلام دخیا اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد _چی شده به زهرا اشاره کرد _تو چرا قیافت این شکلیه _م... من... چیزیم نیست فقط.... نازی با عصبانیت ایستاد _نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی... اها حسنات جمع میکردی ؟؟؟این به زهرا اشاره کرد و ادامه داد _این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه...؟؟؟ مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت _درست صحبت کن نازی _جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن " مقنعه اش را با تمسخر جلو آورد _برا  من مغنعه میاره جلو دستش را جلو اورد تا مقنعه مهیا را عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد _چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو نازی خنده ی عصبی کرد _ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرش بگیرنت.... آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد... همه با تعجب به مهیا نگاه میکردند مهیا که از عصبانیت میلرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صورت نازی تکان داد _یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی؟؟؟ کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد _تاوان این ڪارتو میدی عوضی خیلی بدم میدی مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد ازدانشگاه خارج شد ...از عصبانیت دستانش میلرزید و نمیتوانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت _جانم مهیا _مریم کجایی ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه _دارم میام پیشت _باشه گوشیش را در کیفش انداخت..با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند مهران صولتی بود _مهیا خانم ...مهیا خانم مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت _بله _بفرمایید برسونمتون _خیلی ممنون خودم میرم به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد _مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید _بحث اعتماد نیست _پس چی؟ بفرمایید دیگه مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد _کجا می رید؟؟ _طالقانی برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست _یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟؟؟ مهیا گنگ نگاهش کرد  که مهران به پیشانی اش اشاره کرد ..مهیا دستی به پیشانی اش کشید _آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است مهران سرش را تکان داد _ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید _اگه بتونم جواب میدم با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد _برا کدوم اتفاق بود مهیا جوابش را نداد _جواب ندادید _گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد .. گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد _جانم مریم _کجایی _نزدیکم _باشه منتظرم ....... 👇👇