eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
VivaCut_video_1720357745550_۲۰۲۴_۰۷_۰۷_۱۶_۴۰_۳۵_۴۱۳.mp3
1.15M
﷽ ◽️مسابقه فرهنگی به مناسبت ماه محرم ۱۴۴۶▫️ چهل و چهارمین مسابقه کانال عشاق الحسین(محب الحسین) سوال مسابقه کدام گزینه صحیح است ......................🏴............... 🎤نام مداحانی را که صوت ایشان را استماع نمودید مشخص بفرمایید. الف:حاج حسین سیب سرخی.حاج مهدی رسولی ب:کربلایی جواد مقدم .کربلایی روح الله رحیمیان ج:حاج سید مجید بنی فاطمه .کربلایی محمدحسین پویانفر د:کربلایی حسین طاهری ،کربلایی محمدحسین حدادیان ....................🏴............... گزینه صحیح را به شناسه خادم کانال ارسال نمایید. http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 چگونه بی‌تو جهان را پُر از ستاره کنم؟ چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟ میان تلخیِ این روزِگار، مهدی جان دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ داشتم‌ میگفتم‌ این‌ کوفیان چه کردن "با‌ امام حسین‌‌(؏)‌" یاد‌خودم‌ افتادم یاد‌"‌گناهانم"افتادم😔 چه کردن‌ با قلب‌ امام‌زمانم‌(عج)💔 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✨مرحوم سید علی اکبر کوثری تعریف می‌کرد: روز عاشورا از خانه خارج شدم به قصد رفتن به مراسمات و روضه خوانی، در راه کودکانی اصرار کردند در موکب کوچکشان برایشان درحد چند بیت روضه بخوانم. اول صرف نظر کردم و پس از اصرارشان رفتم و چند بیت روی منبرِ آجری شان خواندم. تمام که شد برای پذیرایی چای سردی برایم آوردند که در خانه یا جای دیگری چنین چایی هرگز نمیخوردم، برای اینکه کودکان دلخور نشوند، یواشکی چای را گوشه‌ای ریختم و تشکر کردم و رفتم به مراسمات که داشتم برسم. شب که آمدم خانه از خستگی به خواب رفتم. در خواب مادرسادات را دیدم. فرمود: سید علی اکبر، تنها روضه ای که از تو قبول شد همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی، و اینکه آن چای را که ریختی در کناری، من آن چای را با دستِ خودم برایت ریخته بودم. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
سالها روی شمشیر های مختلف کار کرده بودم... وقتی شمشیری را تیز می‌کنی، در میان صدای تیغ و آهن، ناخوداگاه به این فکر می‌کنی که این شمشیر در جنگ به کجا خواهد خورد؟ خون چه کسی روی این شمشیر می‌ریزد؟ جُون! تصورش هم سخت است، شمشیری دست کودکی را قطع کند! عبدلله بوی حسن را به کربلا آورد. ناگهان کربلا سبز شد، وسعت بخشش حسن تا گودال رسیده بود... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🥀وقتی ساواک، طیبه را دستگیر کرد و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:مرا بکشید ولی را برندارید. 🌷 هفته عفاف و حجاب گرامیباد زن_عفت_افتخار ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیاخیال‌کنیم... دستانمان‌بین‌ضریح‌گره‌خورده‌اند(:" بیاخیال‌ڪنیم کفش‌هایمان‌را‌ازکفش‌‌داری‌گرفتہ‌ایمُ عقب‌‌عقب‌قدم‌بر‌میداریم و‌میگوییم↓💔 [وَلاجَعلہ‌اللہ‌آخِرالعَهد‌مِنی‌لِزیارتِکُم] -بیا‌خیا‌ل‌کنیم‌ڪربلاییم(:😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ https://eitaa.com/piyroo
دلنوشته: کاش الان هم مثل اون ساعاتی می‌گذشت که تو حرمت اشک میریختم و فیلم میگرفتم زن های عرب که دلشون میگیره.. غصه که می افته به جونشون... راه کج میکنن سمت حرمِ تو آقا😔 میشینن یه گوشه.. چادرشون رو میکشن رو صورتشون و هی میگن یا عباس ادرکنی.. ادرکنی بحق اخیک الحسین حرمت معروفه به عقده گشایی و باز کردن سفره دل...❤️‍🩹 ولی من کارد به استخونم که میرسه نمیتونم مثل زنای عرب ..خودم رو برسونم حرمت.. از همینجا اینقدر میگم تـو امـيد مـنی، حـتی بـدون دست که با دستات،دستامو بگیری😢 ابوفاضلم دلتنگتم😭 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۳ کنار در وروی، از سبد، یک چادر برداشت و سرش کرد. وارد صحن امام زاده علی ابن مهزیار شد.... با برخورد چشمش به مناره ها، قطره های اشک در چشمانش نشستند.قدم های آرامی برمی داشت. با ورودش به امامزاه، آرامشی در وجودش می نشست. قسمت خلوتی را پیدا کرد و آنجا، نشست. سرش را به کاشی سرد، چسباند....صدای مداحی در فضا پیچیده بود، چشمانش را بست؛ و به صدای مداح گوش سپرد. 🎙دل بی تاب اومده... چشم پر از آب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... دلی بی تاب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... لشکر مشکی پوشا ؛ سینه زن های ارباب... شب همه شب میخونن؛ نوحه برای ارباب... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... از صدای قشنگ و دلنشین مداح؛ لبخندی روی لبانش نشست؛ و چشمه اشک هایش، جوشید و گونه هایش، خیس شد.با صدای تلفنش به خودش آمد. هوا، تاریک شده بود. پیامکی از طرفش مادرش بود. _مهیا جان کجایی؟! _بیرونم، دارم میام خونه... از جایش بلند شد. اشک هایش را پاک کرد.پسر جوانی، سینی به دست، به سمت مهیا آمد. مهیا، لیوان چایی را از سینی برداشت و تشکری کرد.چای دارچین آن هم در هوای سرد؛ در امامزاده، خیلی میچسبید. از امامزاده خارج شد؛ که صدای زنی او را متوقف کرد... _عزیزم! چادر را پس بده. مهیا نگاهی به چادر انداخت. آنقدر احساس خوبی با چادر به او دست میداد؛ که یادش رفته بود، آن را تحویل بدهد. دوست نداشت، این پارچه را که این چند روز برایش دوست داشتنی شده بود؛ از خود جدا کند....چادر را به دست زن سپرد؛ و به طرف خیابان رفت.دستش را برای تاکسی تکان داد.اما تاکسی ها با سرعت زیادی از جلویش رد می شدند.با شنیدن کسی که اسمش را صدا می کرد به عقب برگشت. _مهیا خانم! با دیدن شهاب، با لباسهای مشکی که چفیه ی مشکی را دور گردنش بسته بود؛دستش را که برای تاکسی بالا برده بود را پایین انداخت. _سلام... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت