eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 شهید هریری جزو بنیانگذاران سه هیئت از جمله هیئت عشّاق‌الزهرا در مشهد بود که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اوّل ماه محرم تا پایان ماه صفر، استراحت برای او معنایی نداشت. بیشتر وقت‌ها در حرم امام رضا‌ علیه‌السلام با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود که «اگر می‌خواهیم مصیبت اهل‌بیت علیهم‌السلام را درک کنیم، نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.» حسین‌آقا بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را به محله‌های فقیرنشین مشهد می‌بُرد و در بین نیازمندان پخش می‌کرد. همچنین به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کرد. به روایت: همسر شهید 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۴ در باز شد و مهلا خانم با بشقاب میوه وارد اتاق شد.... مهیا
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۵ مهیا، نمی توانست در چشمان شهاب نگاه کند. سرش را پایین انداخت.... _سوال من جوابی نداشت مهیا خانم؟! ــ من حقیقت رو گفتم. شهاب، دستی در موهایش کشید. _پس قضیه تلفن و حرفاتون چی بود. _شما نباید... فالگوش می ایستادید. شهاب خنده عصبی کرد. _فالگوش؟! جالبه!!... خانم، شاید شما حواستون نبود ولی صداتون اونقدر بلند بود؛ که منو از پایگاه کشوند بیرون... مهیا از حرفی که زده بود، خیلی پشیمون شده بود. _نمیخواید حرفی بزنید؟! این اتفاق ساده نبود که بخواید بهش بی توجه ای کنید. _من هم تازه فهمیدم کار اونه! _کار کی؟! اصلا برا چی اینکار رو کردند؟! مهیا که نمی خواست، شهاب از چیزی با خبر بشود گفت. _بهتره شما وارد این موضوع نشید. این قضیه به من مربوط میشه! با اجازه!... شهاب، به رفتن مهیا خیره شد.نمیدانست چرا این دختر اینگونه رفتار میکرد.در پایگاه را قفل کرد و سوار ماشینش شد.سرش را روی فرمون گذاشت. ذهنش خیلی آشفته شده بود. برای کاری که میخواست انجام دهد، مصمم بود....اما با اتفاق امروز....وقتی او را در کوچه دید، او را نشناخت اما بعد از اینکه مطمئن شد مهیا است، وهمزمان با دیدن ماشینی که به سمتش می آمد، با تمام توانش اسمش را فریاد زد.وقتی ماشین رد شد و مهیا را روی زمین، سالم دید؛ نفس عمیقی کشید. خداروشکری زیر لب زمزمه کرد و به طرفش دوید.ولی الان با صحبت های تلفنی مهیا، بیشتر نگران شده بود. ماشین را روشن کرد و به سمت خانه رفت. بعد از اینکه ماشین را در حیاط پارک کرد، به طرف تختی که در کنار حوض بود؛ رفت و روی آن نشست.... شهین خانم، با دیدن پسرش که آشفتگی از سر و رویش می بارید، لبخندی زد. او می دانست در دل پسرش چه می گذرد... شهاب، به آب حوض خیره شده بود. احساس کرد که کسی کنارش نشست. با دیدن مادرش لبخند خسته ای زد‌. _سلام حاج خانوم! _سلام پسرم! چیزی شده؟! شهاب، خودش را بالاتر کشید و سرش را روی پاهای مادرش گذاشت. _نمیدونم! شهین خانم، نگاهی به چشمان مشکی پسرش که سرخ شده بودند؛ انداخت... موهای پسرش را نوازش می کرد. _امروز قبل از اینکه بری بیرون حالت خوب بود! پس الان چته؟! _چیزی نیست حاج خانم... فقط یکم سردرگمم! شهین خانوم لبخندی زد و بوسه ای روی پیشانی شهاب کاشت. _سردرگمی نداره... یه بسم الله بگو، برو جلو... شهاب حالا که حدس می زد، مادرش از رازش با خبر شده بود؛ لبخند آرام بخشی زد. _مریم کجاست؟! ــ با محسن رفتند بیرون. شهاب چشمانش را بست و به خودش فرصت داد، که در کنار مادرش به آرامش برسد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ میدونید‌ضرب‌المثل؛ ‹سرش‌بره‌قولش‌نمیره›از‌کجا‌اومده؟ ـ‌روی‌دستش"پسرش"رفت‌ ولی‌قولش‌نه . . ـ‌نیزه‌ها‌تا‌"جگرش"رفت ولی‌قولش‌نه . . ـ‌شیرمردی‌که‌در‌آن‌واقعه"هفتاد‌و‌َدوبار" دست‌غم‌بر"کمرش"رفت ولی‌قولش‌نه . . •هرکجا‌مینگری؛ نام‌حسین‌است‌و‌حسین:) ای‌دمش‌گرم‌"سرش"رفت ولی‌قولش‌نه:)💔 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
سردار شهید عملیات مرصاد غلامعلی رجبی یا همان غلامعلی جندقی.در سال ۱۳۳۳ از تهران و وصیتش شهیـدی که بـرات شهـادتـش را از امـام رضـا علیه‌السلام گرفـت …حاج حسین انصاریان می‌گفت «بعد از شهادتش خیلی ناراحت بودم. خواب‌شو دیدم. گفتم: کجایی غلام‌علی؟ چه خبر؟» گفت «اوضاع خیلی خوبه.» پرسیدم «چطور؟!» گفت «وقتی شهید شدم، توی یک نور آبی بسیار زیبایی منو قرار دادن. پرسیدم این نور چیه؟» گفتند «این نور، از طرف سیدالشهدا(علیه‌السلام) برای تو آماده شده … ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
📸حضور رهبر انقلاب اسلامی بر مزار شهید سردار سیدمهدی موسوی فرمانده یگان حفاظت ریاست جمهوری که در حادثه پرواز اردیبهشت به همراه رئیس‌جمهور، شهید رئیسی به شهادت رسید. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 حجاب را باید بفهمی حجاب تنها پوشش نیست باید بفهمی برای این تکه پارچه ی مشکی چه خون هایی ریخته شده چه چفیه ها خونی شده چادر تو یک تکه پارچه نیست این پارچه حرمت دارد این پارچه عشق یک دختر چادری است تکه ای از وجود اوست بال های پرواز او به سوی خداست ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شبی که عملیات کربلای ۴ لو رفت، یه گردان زد به خط، یه دسته برگشت... 🥀بدن‌های مطهرشان را آب بُرد ! تا دنیا ما را با خود نبرد . . . 🎞نماهنگ دفاع از شط برای ادای احترام به ۱۷۵ شهید غواص هدیه به روح بزرگشان صلوات 🌸🌿 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمدو عجل فرجهم🌹 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌷شهیدسیدمجیدموسوی ✨چون تركش به پشت گردن و نخاع شهيد مجيد موسوي برخورد مي كند پلاكش از گردنش جدا مي شود و شناسايي، تنها از روي ديدن چهره اش بعلت شباهت با سیدرضا هاشمی درکروکلا دفن شد شماره تلفنی ازجیب شهید یافتندکه پس از چند روز تماس گرفتند و مشخص شد او اهل کرج است. 🌿پس از کشف خانواده شهید سیدمجید موسوی به اینکه شهیدشان در کروکلا بابل دفن است خواستند تا او را به کرج منتقل کنند اما منصرف شدند مادر شهید سیدمجید موسوی می گوید:، وقتي كارگري اطراف منزل مي ديد مي گفت: غذايم را داخل سيني بگذاريد مي خواهم به كارگري بدهم كه مشغول كار است. بسيار مردم دار بود مجيد سفارش مي كرد من رفتم گريه نكنيد تا دشمن شاد نشود، حجاب را رعايت كنيد، هر چه بيشتر بهتر خواهد بود، همواره به فقرا كمك كنيد و مواظب آنها باشيد. مزار شهید مهمان سیدمجید موسوی در کنار مزار شهید سیدعلی هاشمی کرویی گلزار شهدای کروکلا ایمن آباد ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا