📌شمشیرزن یک دست، تیربارچی عراقی را قیمه قیمه کرد.
🌷 شهید عبدالرزاق علی شیری در سال ۱۳۴۱ در کرج متولد شد.
🔹 سال ۱۳۶۱ در سومار در اثر اصابت ترکش دست چپش از کتف جدا شد و با آستین خالی با یک شمشیر بر کمر وارد میدان شد.
🕊عبدالرزاق "شمشیر بند" در عملیات والفجر۸ در جزیره ام الرصاص وقتی تیربار چهارلول دشمن امان همه را بریده بود، دست به کار شد. از باتلاق گل و لای گذشت و دقایقی بعد تیربار دشمن خاموش شد و خودش هم به شهادت رسید.
رزمندهای زیادی توانستند از محاصره خارج شوند و پیکر عبدالرزاق بعد از ۱۳ سال به وطن بازگشت و در گلزارشهدای امامزاده محمد، کرج به خاک سپرده شد.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#چادرانه🦋
آهٰآے!
دُخْٺرخٰآنمے ڪِه،
بِہ جٰاے آرایِشْ ڪَردَڻ ولِبٰاسِ ڪوتٰاھُ
وجَلبِ تَوجُّہ ،
چٰآدُرْسَرٺ مےڪُنے وَطَعنِہ هٰا روبِہ جونْ مےخَرے...
وٰاسِہ لَبْخَندِمٰادَرِتْ زهراۜ۔۔♡
دَمِتْ ڱرمْ۔۔۔!
خِیلےخٰآنُمے*...!
#زن_عفت_افتخار
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
روح الله شنبه ای، فرزند علی اکبر، سال 1336 در ایلام به دنیا آمد پس از اتمام دوره دبیرستان در دانشکده کشاورزی ایلام پذیرفته شد ودرسال 1356در دانشگاه کشاورزی کرمانشاه پذیرفته شد. پس از انقلاب درکمیته انقلاب مشغول شد و از جمله در مسجد امام حسین(ع)، واقع در محلهی شادآباد ایلام، به فعالیتهای مذهبی میپرداخت.
شنبه ای، اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران در ایران است که پیش از شروع رسمی جنگ تحمیلی به شهادت رسید. این که میگویم پیش از شروع رسمی جنگ تحمیلی به شهادت رسید، در پاسگاه بهرام آباد لحظه ای پیش از شهادت تکه ای مقوا از جعبه مهمات جدا کرد وبعنوان وصیتنامه بر رویش نوشت :” من راهم را انتخاب کردهام… پس چرا به سوی الله به پیش نتازم.”»
#سالگردشهادت
#فرمانده_سپاه_مریوان
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب که پاک شد، قلب که آرام گرفت،
قلب که ساکت شد، ...
#شهید_احمد_کاظمی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲۹ از صبح که برگشته بود؛... تا الان که ساعت ۸شب بود، مشغو
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۳۰
مهیا آرام چشمانش را باز کرد...
صدای بحث دو نفر را می شنید، اما آنقدر سرش درد می کرد و سرگیجه داشت؛ نمیتوانست به اطرافش تمرکز کند. دوباره چشمان را بست.صدای بازشدن در آمد؛
احساس کرد کسی کنارش نشست.همزمان دستانی دستان سردش را درآغوش گرفتند.
آرام چشمانش را باز کرد و کمی سرش را کج کرد. با دیدن شهاب شوکه شد.
باورش نمی شد کسی که مقابلش بود؛ شهاب باشد.
ــ شهاب... خودتی؟!
شهاب بوسه ای بر دستانش نشاند و آرام زمزمه کرد.
ــ آره عزیزدلم... خودمم.
نگاهی به شهاب انداخت. لباس های یک دست مشکی اش، موهای پریشان و ریش هایش، چشمان سرخ اش و صورت و صدای بم و خسته اش، همه به مهیا نشان میدادند؛ که شهاب چقدر در این روز به اون نیاز داشته ولی او بچه گانه رفتار کرده بود و در این شرایط سخت مرد زندگیش را، تنها گذاشته بود
شهاب، آرام صورتش را نوازش کرد.
ــ چرا مهیا؟! چرا؟!
مهیا که از دیدن حال آشفته ی شهاب بغض کرده بود؛ با صدای لرزان گفت:
ــ چی؟!
ــ چرا با خودت اینکار رو میکنی؟! ارزشش رو داره؟! باور کن فقط به خودت آسیب نمیزنی. با هر مریض شدنت؛ من دارم آتیش میگیرم.
قطره اشکی از چشمان مهیا روی گونه ی سردش سرازیر شد.
ــ منم با فکر به اینکه میری سوریه و این جنگ لعنتی تورو ازم بگیره؛ هر لحظه هر ثانیه، دلم آتیش میگیره و داغون میشم.
مهیا نگاهی در چشمان مشکی شهاب انداخت، که الان از خستگی سرخ شده بودند.
ــ نمیرم! باورکن نمیرم دیگه! فقط با خودت اینکار رو نکن. من ارزشش رو ندارم، اینجوری خودت رو نابودی کنی. یه نگاه به خودت بنداز؛ چقدر ضعیف شدی...نمیدونی وقتی به بابات زنگ زدم و گفت بیمارستانی؛ چه به سرم اومد. تا بیمارستان رو مثل دیونه ها رانندگی میکردم... مهیا من میخوام کنارم باشی، تگیه گاهم باشی، من بهت نیاز دارم. مخصوصا تو این روزها...
مهیا با اینکه شهاب گفته بود؛ که به سوریه نمی رود. اما نمی دانست، که چرا خوشحال نشده بود.و در جواب حرف های شهاب فقط توانست آرام اشک بریزد. شهاب آرام با دست اشک هایش را پاک کرد.
ــ هیچوقت گریه نکن!
مهیا با صدای آرام زمزمه کرد.
ــ چرا؟!
ــ چون نمیدونی با اشک ریختنت که آتیشی به دلم میندازی!
قطره اشک دیگری بر گونه اش نشست و سرش را خجالت زده پایین انداخت.
ــ چرا نزاشتی مادرت خبرم کنه؟!
ــ اون روز تو اتاقت، وقتی عکس تو و دوستت رو دیدم؛ گفتی که خیلی مشتاق برگشتنشی...
شهاب گنگ نگاهش کرد.
ــ خب چه ربطی به نگفتنت داره؟!
ــ مریم بهم گفت، که پیکر دوستت برگشته؛ نمیخواستم تو این روزا که میتونی کنار دوستت باشی؛ من مزاحم و سربارت باشم.
شهاب اخم غلیظی کرد و دست مهیا را فشرد.
ــ این چه حرفیه مهیا؟! سربار؟! مزاحم!؟تو زنمی! تو همه زندگیمی! تو این دنیا برام مهمترین فرد روی زمینی... بعد تو حالت بد میشه، نمیزاری خبرم کنن که خدایی نکرده سربار و مزاحم من نشی؟!
شهاب عصبی سر پا ایستاد و شروع کرد قدم زدن.... کلافه بود. از دست کشیدن هرلحظه در موهایش مهیا به کلافه بودنش پی برد.آرام صدایش کرد.
ــ شهاب!
با نگاه غمگینی به او نگاهی کرد.
ــ جانم؟!
ــ باور کن من نمیخواستم ناراحتت کنم. فقط میخواستم با دوستت خلوت کنی و روزای آخر از بودن کنارش سیر بشی... همین!
شهاب دوباره روی صندلی نشست و دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ میدونم عزیز دلم من! از دست تو ناراحت نیستم! از دست خودم عصبیم که چه کاری کردم، که تو همچین فکری کردی.
مهیا میخواست، اعتراض کند که شهاب اجازه نداد.
ــ شهاب؟!
شهاب چشمانش را آرام بست و باز کرد.
ــ بخواب مهیا! با دکترت که صحبت کردم، گفت باید استراحت کنی.
مهیا خودش هم دوست داشت چشم هایش را ببند و بخوابد.
ــ شهاب... ببخشید... بخاطر آرام بخش هایی که بهم دادن، نمیتونم بیدار بمونم.
شهاب لبخند خسته ای زد و دستانش را فشرد.
ــ بخواب خانمی!
مهیا مردد گفت.
ــ میخوای بری؟!
شهاب بوسه ای بر پیشانی اش کاشت.
ــ نه عزیز دلم! کجا برم وقتی همه زندگیم اینجاست.
مهیا لبخندی زد و چشمانش را بست.شهاب دست های مهیا را دردست گرفته بود و به او خیره شده بود. وقتی که برای کاری به احمد آقا زنگ زده بود و احمد آقا به او گفته بود، حال مهیا بد شده و به بیمارستان آمدند؛همان لحظه احساس کرد، ضعف کرده است. دست را بر دیوار گرفته بود، تا بر زمین نیفتد.
دوباره نگاهی به چهره معصوم مهیا که الان غرق خواب بود؛ انداخت. دوست داشت کنار پیکر بی سر دوستش باشد، اما الان مهیا مهمتر بود. الان همسرش به او نیاز داشت و باید کنارش میماند...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدایی2241
آرزوی خواهری که با معجزه برادر شهیدش برآورده شد💔🥺
🔹خاطره شنیدنی خواهر #شهید_هادی از روز تشییع شهید حاج قاسم سلیمانی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظهها را میشمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا بہ رویش پا گذاری
در مسیرت جانفشانم گلبکارم تا بیایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
🕊🌷#زیارتنامۀ شهدا 🌷🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم.
#الّهی_بدماء_شهدائنا_عجل_لولیک_الفرج
#درآرزوی_شهادت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
صفای سفره های جبهه ها ...
▪️سفره لاکچری گردان مقداد، لشکر ۲۷
چنانه ، دهکده حضرت رسول(ص)
#یادشهداباصلوات🕊
#صبحتون_شهدایی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سلام ای پناه دل شیعهها...
▪️بازم عالمی مبتلای شما...
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج🏴
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#آجرکاللهیاصاحبالزمان🖤
پدری در دم مرگ است و به بالین ،پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش
پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
#شهادت_امام_حسن_عسکری_ع🥀
#برهمه_مسلمانان_جهان_تسلیت_باد🏴
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر⚠️
از عارفے پرسیدند: از کجا بفهمیم
در خواب غفلتیم یا نه؟!!
او جواب داد:
اگر براے امام زمانت کارے مےکنے...
یه تبلیغے انجام میدهے...
و خلاصه قدمے بر مےدارے...
و به ظهور آن حضرت کمک میکنے...
بدان که بیدارے.
و اِلّا اگر مجتهد هم باشے در خواب غفلتی..!!
#اینجاگناهممنوع🖐🏻❌
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷 آقا مهدی هم همچون حاج قاسم مزد شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت...ماجرای توسل شهید مهدی باکری به امام رضا(ع) 👇
🔹 بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بهم گفت:
◇ برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
◇ مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم:
«تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
◇ چیزی نمیگفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز...گفتم: چه؟
◇ گفت: «دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد»
◇ عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
◇ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
(راوی،: دوست و همرزم شهید باکری)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#چادرانه🦋
هرجا سخن از حجاب است
بوی بهشتی ات عجیب می وزد
چـــادُرم
ای همرنگ ترین به خانه خدا🖤
تو گرچه سیاهی ولی؛
رنگین کمانی از رنگها و نقوش در تو آرمیده اند✨
تذهیب حیا
نقش متانت
رنگ نجابت
#زن_عفت_افتخار
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
salam-ey-panah.mp3
5.58M
🥀سلام ای پناه شیعیان
🎤حاج مهدی رسولی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#پنجشنبه_های_شهدایی
🌸سلام بر تمامی همسنگران
✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال
@shahiid61
تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا
با مطالب عالی 👇👇👇
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo