💚❤💚❤💚❤💚❤💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_هفت
از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود،
احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم،😇
احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست
و چیزای #باارزش زیادی تو این دنیاست که ازش #غافلم ..
احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..😢
پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا ..
حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم ..
سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم
" من دارم میرم 🌷گلزار🌷 ..تا یه ساعت دیگه میام خونه "
.
.
🌹حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، 🌹
بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار #شهدا تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم،
کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده #عشق_خدا رو تجربه کنم،
کنار شهدا بوی پاکی میومد ..
قدم زنان درحالیکه برای #دلِ مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار 🌷بابا🌷 رسیدم و نشستم کنارش،
باچشمایی پر از اشک گفتم:
_سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ...😞😭
سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش
و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ...
از تمامِ تمامشون ...
.
.
برگشتم خونه ..
اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم،
هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم
ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره،
میدونستم که کنارمه ..😊
#ادامه_دارد...
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
i
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است
💚❤💚❤💚❤💚❤
✨💫✨💫✨💫✨💫
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_هشت
مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان،
مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت ..
کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:😘
_سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت می کشین
رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت:
_قربونت بشم عزیزم😘😊
پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه،
فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم..
#مادر چه #نعمت_بزرگی بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم ..
لبخندی رو لبش نشست و گفت:
_رفته بودی پیش بابات😊
آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید،
نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود ..
دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..😊
با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم:
_مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم ..
با اوردن کلمه ی "بابا" بغض😢 سعی داشت خودشو به چشمام برسونه
باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم:
_به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....🙈
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده حرام_است
💫✨💫✨💫✨💫✨💫 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
ڪاش به حرف خدا گوش میڪردم...
✨وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا.
و هرڪه از خدا پروا ڪند، خدا براے او راه بیرون شدن [از مشڪلات و تنگناها را] قرار مےدهد.
🌿سورهمبارڪهطلاق/قسمتےازآیه2
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ببینید| رهبر انقلاب: #آلسعود هرچه جلوتر بروند، #سقوطشان سختتر و ضربهای که بر آنها وارد خواهد آمد #مؤثّرتر خواهد بود
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
متولد ۲۸ دی ماه ۱۳۶۱ در روستای آورگان (سد چغاخور) از توابع شهر بلداجی شهر بروجن استان چهارمحال و بختیاری چشم به جهان گشود . آن روز برف شدیدی آمده بود و به دلیل نبود امکانات پزشکی و وسایل نقیله و... سجاد در خانه پدری به دنیا آمد . از همان ابتدای زندگی سجاد با خدا شروع شد به طوری که پدر و عموی سجاد که در حال ساخت مسجد امام سجاد(ع) در روستا بودند ، اسم بچه را هم سجاد گذاشتند . سجاد تا ۴-۵ سالگی در روستا بزرگ شد و پس از آن با مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در محله مفت آباد (روبه روی گلستان شهدا) ساکن شدند که با توجه به اینکه زمان جنگ بود و شهدای زیادی برای خاکسپاری به آنجا می آوردند ، سجاد روحیه خود را با شهدا پرورش داد . پس از آن به محله شمس آباد (پل چمران) آمدند و در آنجا سجاد در مدرسه عرفان مشغول تحصیل شد . در همین حین سجاد به واسطه ارتباط عموی خود که با آنها زندگی میکرد ، با مسجد و بسیج و ... آشنا شد . سجاد از همان دوره تا روز خاکسپاریش مسجد را رها نکرد .
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سجاد کار های فرهنگی را در مسجد امام حسین (ع) تیران و آهنگران شمس آباد شروع کرد و پس از آن برای ارتقا کار خود به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) شمس آباد رفت و در آنجا جرقه های شهادت در وجود او شکل گرفت . سجاد در گروه تواشیح ، جلسه قرآن ، کتابخانه پایگاه و .. مسئولیت هایی پذیرفته و به خوبی از عهده آنها بر آمد . سجاد به عملیات و تیر و تفنگ و جنگ و ... علاقه خاصی داشت .
سجاد آرام آرام داشت بزرگ میشد و با رفقا اکثر شب ها گلستان شهدا بودند . در اوج جوانی رفیق و دوست خود یعنی مرحوم مجید امین الرعایا را که حافظ قرآن بود و در راه مسابقات قرآن مشهد در اثر سانحه تصادف درگذشت را از دست داد . آن موقع بود من سجاد وصیت نامه ای نوشت و به دوستان گفت من زیاد زنده نمی مانم ... در جوانی خواهم رفت ..
وصیت نامه را نزد برادر مجید امین الرعایا گذاشت .
سجاد از ابتدا مسئولیت هایی همچون
نیروانسانی
فرهنگی
عملیات
و در آخر در سال ۱۳۹۱ در کنار #شهید_حمیدرضا_دائی_تقی ، جانشین فرماندهی پایگاه را پذیرفت و به خوبی از عهده همه آنها بر آمد . این علاقه خاص سجاد به نظام اسلامی ، انقلاب ، امام و شهدا و مهم تر از همه رهبر انقلاب باعث شد تا در سال ۱۳۸۱ جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود .
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سجاد در سال ۱۳۸۴ با دختری مومن و مذهبی از بستگان خود ازدواج کرد . در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۸۵ جشن عروسی ساده ای در منزل پدرش برگزار کرد . مجلسی که نه ریخت و پاشی داشت و نه چشم و همچشمی چشمی و ... مجلسی ساده و زیبا . همان جا در منزل پدرش ساکن شد و در سال ۱۳۸۷ خداوند دختری به نام فاطمه زهرا به او داد . دختری که حالا روز جشن تکلیفش با سالگرد تولد پدر شهیدش یکی در آمده ... ۲۸ دی ماه ۱۳۹۵ تولد سجاد بود و فاطمه زهرا به سن تکلیف رسید. در همین حین ماموریت های سجاد به کردستان و... همه ادامه داشت و سجاد با توجه به داشتن دختری کوچک ، دلبستگی هایش دنیایی اش را زیر پا میشه گذاشت و برای دفاع از میهن میرفت . چند سال بعد از منزل پدرش به محله اطشاران نقل مکان کرد و تا شهادت خانه اش همان جا بود
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سرانجام در تاریخ 23 آبان ماه 1394 پس از وداع با دوستان شهیدش طبق تعبیر زیبای خودش عازم جبهه نبرد اسلام و آمریکا شد و پس از نبرد های بسیار در تاریخ 16 آذر ماه در منطقه خلصه حومه حلب در اثر اصابت موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر به فیض شهادت رسید ...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
وصیتنامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشاالله این پل با شهادت رقم بخورد.
صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد ٬ در مصیبت ها فقط برای امام حسین (ع) گریه کنید .
۲ روز روزه بدهکارم. ۱ سال از مالم برای روزه و نماز صرف شود.
یک سوم مال قانونی بنده را صرف ایتام هیئت های سیدالشهدا (ع) ٬ فقرا و امور خیریه صرف شود .
در قبرم تربت سیدالشهدا ٬ شب اول قبر نماز وحشت ٬ زیارت عاشورا فراموش نشود .
از همه اقوام ٬ دوستان و آشنایان طلب حلالیت دارم .
پدر و مادر عزیز هیچ وقت نتوانستم خدمتی به شما بکنم حلالم کنید .
همسر عزیزم که همیشه رنج داده ام شما را حلالم کنید .
فرزند عزیزم را به درس خواندن ٬ تقوای الهی ٬ نماز و حجاب توصیه می کنم . حلالم کن .
خواهرانم و برادرم حلالم کنید .
رهبر عزیزم را که راه امام عصر را ادامه میدهد فراموش نکید و یاریش نمائید .
از ۱۳۹۴/۰۴/۱۸ به بعد خمس مالم را حساب کنید .
در صورت امکان آشنایان ۱ روز برایم نماز قضا بخوانید .
بدهکاری هایم در سررسید موجود است .
وکیل پدرم می باشد (در کلیه امور پولی)
والسلام
۱۳۹۴/۰۸/۱۶
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
❤️ساعت عـاشقـے❤️
همـه رو به حـرم آقـا براے عرض ارادت✋🌹
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.❤️
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
1_37613813.mp3
930.4K
قرارعاشقی❤️❤️❤️❤️
صلوات خاصه آقـا علی بن موسی الرضا❤️
دست به سینه رو به حـرم ✋
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.حتما مطالعه شود👌👇
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: قرآن و نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
مطالعه کردی؟!
برای بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با هوای_نفس،نگهبانی دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از حرف تا عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با حالم چه کردم!
تمام شد...
تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
شهدا
گاهی،نگاهی.... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 183
خاطره ای بسیار عجیب از شهید
ابراهیم_هادی❣
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌹شهید احمدعلی نیری🌹
💠شاگرد آیت الله حق شناس💠
شهید احمدعلی نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب "عارفانه" نوشته شده است:
آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.
رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر از دوستان به سمت منزل احمدآقا که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما نه روی زمین ! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_احمد_نیری
#نثار_روح_مطهرش_5_صلوات
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از منتظر61
4_5927097624879432464.mp3
3.76M
👨🏫لزوم استاد و رفیق بیدار
📣 در کلام مرحوم آیت الله حق شناس
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فایل_تصویری
🔸آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه: پروردگار عزیز...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅رو آر سوی ما که به سوی تو رو کنیم
کز غیر ما به سوی تو رو آورد بلا
♦️شعری که امام رضا علیه السلام خواندند
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا_ع
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo