فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_احمد_خواجه
🌼نام پدر : حسین
🌼تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۶/۰۲
🌼تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۶/۰۵
🌼محل تولد : آبادان
🌼محل شهادت :شرهانی
🌼آرامگاه : گناوه( استان بوشهر )
#سالروز_شهادت
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_احمد_خواجه 🌼نام پدر : حسین 🌼تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۶/۰۲ 🌼تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۶/۰۵ 🌼محل تولد : آب
#خاطره از #مادر_شهید
مادر شهید احمد خواجه در حالی که اشکهایش را از چهره می زادید میگوید فرزندم قرار بود بعد از اتمام دوره سربازیش با دختر عمویش ازدواج کند ولی قبل از تمام کردن دوره سربازی به درجه رفیع شهادت نائل شد .
و میگوید پسرم حلقه دامادیش را با علاقه و شوق فراوان در بندر ماهشهر بازار شهید اسماعیل موحد خریده بود و در اینجا به گریه میافتد و میگوید احمد در نامزدی خود ناکام ماند اما در عشق دومش که همان #شهادت بود شادکام شد
میگوید بعد از احمد کمرم شکست و از اخلاق خوب آن پسر بزرگوارش سخن میگوید و پسرانش را دنباله رو راه آن شهید می داند و میگوید پسرم در میان خانواده الگویی برای برادرانش بود .
بر این پدر و مادر افتخار میشود که چنین فرزندی را به جامعه اسلامی تقدیم میکنند .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
#نشر_بمناسبت_سالروز_آسمانی_شدن
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_بیستم
خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم.
کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود.
وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.
یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد.
و...
واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم
یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.
هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و...
شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود.
پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن
پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود
رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
مادر جان ایـن عکس کیہ؟؟
لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد؟!
گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو?!
گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم:
مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد.
بهش گفتم:
مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام
رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار
جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
[ #عاشقانہ_دو_مدافع🌿]
#قسمت_بیست_و_یکم
_پیرزن اونجا افتاده بود...
_با زهرا دوییدیم سمتش،هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد،اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد،تموم کرده بود.
_مامور آمبولانس اومد سمتمون و گفت خانم ایشون تموم کردن،چیکار میکنید؟!
_نسبتے با شما دارن؟!
_زهرا جواب داد:نسبتے ندارم،بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودن علت ایــن اتفاقو میپرسیدم.
_یہ عده میگفتـن کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـن زیر دست و پا مونده و...
_هرکی یہ چیزی میگفت،کلافہ شده بودم،یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد:خانم؟!
_برگشتم یہ خانم میان سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت،ازم پرسید:ایـن خانم باهاتون نسبتے دارن؟
_گفتم:نه چطور؟
_گفت:مـن شما رو دیدم کہ کنارشون وایساده بودید و حرف میزد بعد از رفتـن شما ایـن پیرزن از جاش بلند شد،در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے؟محمد جان اومدی؟
_بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند،مـن دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم و این اتفاق افتاد
_متاسفم واقعا...
_اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزن،هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے"
_یاد حرفاش افتادم پس واقعا پسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش.
_آمبولانس پیرزن رو برد،قاب عکس دست مـن موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود.
_تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم،قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ،شیشش شکستہ بود،داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ.
_کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود:
🍃🌹یاهو🌹🍃
_مادر عزیز تر از جانم سلام
_مرا ببخش کہ بدون اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم فرمان امام بود و من مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد.
_اگر مـن بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم،چگونہ در چشمان مولایم سید و الشهدا نگاه میکردم.
_مطمعـنم خداوند بہ شما و پدر جان صبر دورے و شهادت مـن را خواهد داد.
_مادر جان بعد از مـن بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خون و خود را داد تا سیاهے چادر هایشان حفظ شود.
_مادر جان براے شهادتم دعا کـن...
_میگویند دعاے مادر در حق فرزندش،میگیرد
_حلالم کـن...
_پسر خطا کارت "محمد جعفری"
_با خوندن نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم،طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول مامان داشتم بزرگ میشدم
_از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد در حالے کہ مـن اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زمان میخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم.
_اون سال کنکور دادم با ایـن کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمرا قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم...
#ادامه_دارد #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
1_33722173.mp3
2.36M
فقط #تلاش انسان براش باقی میمونه...
✔️ حتما با دقت گوش بدید!
استاد پناهیان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شریفترین_شغل_چیه_به_نظرتون❓
🍃امام خمینی (ره) : شریفترین شغل در عالم ، بزرگ کردن یک بچه است ، و تحویل دادن یک انسان است به جامعه .
🗓۲۵ ذی الحجه
☀️ روز نزول سوره هل اتی در شان خانواده (اهل بیت علیهم السلام) رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و روز خانواده خانواده گرامی باد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
50.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 #پست_ویژه به مناسبت روزتکریم خانواده
💠بیانات مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای(حفظه الله)
دردیدارجمعی ازخانواده های #شهدا🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هر که شهیــ🌷ــد شود
خدا را خواهد دید؟!
یا هر که خدا را دید
شهیـد خواهد شد!؟
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
1_20908900.mp3
1.74M
#صوت
شهید علمــدار | مناجاتــ✨
#پیشنهاددانلود
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
#آخرالزمان
✍ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻛﺮﻡ (ص) :
ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﻗﻴﺎﻣﺖ:
💠ﺗﺒﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ نماز،
💠ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺗﻬﺎ،
💠ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﻫﻮﺳﻬﺎ،
💠ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ
ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ.
💥ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﻳﻂ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻤﻚ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺣﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻗﻠﺐ ﻣﺆﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻨﻜﺮﺍﺗﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﺍﻥِ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
📙 ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ،ﺝ۱۱،ﺹ۲۷۶
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت سی و نهم:
تبلیغات دروغ
دم دمای غروب ما رو از زندان بیرون آوردن و سوار تعدادی ماشین کردن و حرکت دادن. تصورمون این بود دوباره میخوان بچه ها رو تو خیابونای بصره بچرخونن و همون صحنه ها دوباره تکرار بشه. همه مضطرب بودیم و بیشتر نگران بچه های زخمی و بدحال که نکنه طاقت نیارنو و زیر ضربات سنگ و آجر جون بدن. همه زیر لب زمزمه می کردیم و ذکر می گفتیم و از خدا و اهل بیت کمک میخواستیم. ولی وقتی از شهر فاصله گرفتیم. گفتیم شاید دوران قرنطینه تموم شده و می برنمون اردوگاه اسرا. تو همین حال و هوا بودیم که رسیدیم به پادگانی در اطراف بصره و پیادمون کردن.
ناباورانه دیدیم جمع زیادی از اسرای ایرانی در حدود چهارصد نفر رو روی خاکا بافاصله از هم نشوندن. خدایا این همه کی اسیر شدن. نکنه عراق حمله بزرگی کرده و این تعداد از بچه ها امروز اسیر شدن. ما رو با فاصله طوریکه قاطی نشیم، کنار اونا نشوندن و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی میخواد بیفته و چه خوابی برامون دیدن. اکیپ های فیلمبرداری اومدن و شروع کردند به فیلمبرداری و حتی دوربین رو نزدیک صورت افراد می آوردن و از زوایای مختلف فیلم می گرفتن. دو سه بار دوربین از نزدیکم رد شد و من هر بار صورتمو بر می گردوندم. یجوری میخواستم ناراحتی و غضبمو از بعثیا نشون بدم و از طرفی نمیخواستم خونواده منو تو این حال نزار ببینن. گر چه بعدها متوجه شدم این کارم اشتباه بوده و باعث شده خانواده ام برای شناسایی ام دچار مشکل بشن. فیلمبرداری تموم شد و ما بدون اینکه بتونیم بفهمیم این بچه کِیا بودن و کَی اسیر شدن، دوباره سوارمون کردن و برگردوندن همون زندانِ بصره.
بعدا فهمیدیم اونا اسرای کربلای چهار و مراحل اول کربلای پنج بودن که از بغداد اون همه راه رو اورده بودنشون بصره تا نشون بدن که این تعدا اسیر رو تازه گرفتن در حالیکه بعضی از اونا ۴۰ روزی بود که اسیر شده بودن. فهمیدیم هدفشون از این کار روحیه دادن به نیروهاشون بوده و در شرایطی که ایران رو نوار پیروزی بود سعی می کردن با دروغ و فریب حقایق رو وارونه جلوه بدن.
ادامه دارد ⏪
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت چهلم:
در مسیر بغداد
روز هفتم اسارتم بود که جمع سی و هشت نفره ما رو با پس گردنی و اولدنگی و زیر ضربات کابل و با دست و چشمای بسته سوار یه اتوبوس کردن. نمی دونستیم ما را کجا می برن تنها چیزهایی که بگوشمان میرسید فحش و ناسزاهایی بود که نثارمون می کردن. طی کردن فاصله ۶۵۰ کیلومتری بصره تا بغداد با بدنای زخمی و پاره پاره و کتک خورده و ضعف مفرط، و دستایی که از پشت بسته شده بود ،کاری طاقت فرسا بود و روزی بسختی قافله شام رو برامون رقم زد. گاهی چشمای ما رو باز می کردن اما همینکه به یه دژبانی یا نزدیک مرکز نظامی میرسیدیم مجددا می بستن ،ولی دستا تا بغداد همچنان بسته بود.
اون روز انقد طولانی بنظر می رسید که انگار اتوبوس سرِ جاش میخکوب شده بود و اصلا حرکتی نداشت. گر چه بسمت سرنوشت نامعلومی در حرکت بودیم و احتمال میرفت اوضاعی بدتر و وخیم تر از وضع فعلی برامون پیش بیاد ولی سختی فوق العاده راه باعث می شد آرزو کنیم زودتر به مقصد برسیم و هر چه پیش آید خوش آید. دریغ از یه جرعه آب. چشمامون داشت از تشنگی از حدقه بیرون میزد ولی نانجیبا هر جایی می رسیدن جلو چشمای ما آب می خوردن و پذیرایی می شدن و ما ذره ای بزاق تو دهنمون نبود که قورت بدیم. دهان و گلو خشک بود و اطراف لبمون سفیده زده بود. نمیدونم چن ساعت طول کشید تا رسیدیم بغداد ولی هر ساعتش به اندازه ده ساعت برامون می گذشت.
پذیرایی ویژه در استخبارات بغداد🔻
بالاخره بعد از ساعتا مسیر طاقت فرسا و همراه با اعمال شاقه به بغداد رسیدیم. وارد مقری شدیم که نفهمیدیم کجاست و تا آخر هم ندونستیم. از اتوبوس پیاده مون کردن و ماشینی شبیه نیسان آوردن که مخصوص حمل زندانیان سیاسی بود و همه اطراف آن فنسای قوی و قفلای ضخیم بود. و هیچگونه منافذی نداشت. ماشین حداکثر ده نفر ظرفیت داشت ولی همه ما را با زور و فشار وارد این ماشین کردن و در حالی هوا بشدت سرد بود،اما بعلت شدت ازدحام که بر روی هم انباشته شده بودیم عرق از سر و رویمان می ریخت و نفسامون به شماره افتاده بود و چیزی نمونده بود که تعدادی از بچه ها تلف بشن و همونجا جون بِدن. مسیر کوتاه بود و بعد از دقایقی به مقصد رسیدیم شاید اگه چن دقیقه بیشتر ادامه پیدا می کرد حداقل پنج،شش نفر شهید میدادیم.
ادامه دارد ⏪
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بعد از سونوگرافی بهش زنگ زدن و گفتن بچه ت #پسره...
خندید و گفت : خدارو شکر که سالمه
گفتن شوخی کردیم بچه ت #دختره..
باذوق چند بار پرسید جدی میگین؟ واقعاً دختره؟
از خوشحالی سر از پا نمی شناخت
#اسمشو از قبل انتخاب کرده بود
♥️ #زینب
زینب خانم نازدانه ی شهید
#شهید #محمدتقی_سالخورده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅─✵🍃🌸🍃✵─┅┄
#سه_شنبه_های_مهدوی
#مهدی
#جمکران
میان تلخی این روزگار مهدی جان
دلم هواے تو کرده بگو چه چاره کنم
🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت428
💢لحظهی نبرد شجاعانه دو رزمنده یمنی با بیش از ۱۰ فرد مسلح
دو رزمنده یکی با سلاح و دیگری با سنگ تا پای شهادت مبارزه را ادامه میدهند.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید مدافع حرم «مجید سلمانیان» که نام پدرش یداله در ششم اردیبهشت سال 1367، در کرج چشم به جهان گشود. از اساتید حوزه و دانشگاه بود که برای دفاع از حرم عمه سادات راهی کشور سوریه شد. برادر این شهید والا مقام می گوید؛
در تمام مکانهای مورد زندگی، کار و تدریس به اذعان همگان، بارزترین خصوصیات اخلاقی وی خوش رویی و شوخ طبعی بود ولی با وجود زنده دلی هرگز ذکر خدا، یاد قیامت و آمادگی برای زندگی واپسین از ذهن و لبان وی دور نمی شد.
در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد...
تا آخرین ساعات مقاومت کرد...موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرااا...و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد...تیر خورده بود توی شش... و سینه اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت...بهم گفت آب داری؟
گفتم نه...گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه...
جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد شهادتین گفتن...
گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت...گفت نمیخواد... و لحظاتی بعد شهید شد.پیکر مطهرش هم همونجا موند...
شهید «حجت الاسلام مجید سلمانیان» از شهدای مظلوم خان طومان است که اردیبهشت ماه امسال با نقض آتش بس از سوی تکفیری ها و حمله به منطقه خان طومان به همراه چند تن دیگر از نیروهای لشکر25 کربلا به شهادت رسید و پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#فرازی_بروصیتنامه_شهید
اینطور که حواله است، بر نمی گردم. به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها می روم، اگر می خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم.
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام می دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. یا اگر می خواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید.
ان شاالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا می توانند شفاعت کنند. مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زنده اند.
داریم آماده می شویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم. خدا به چه زیبایی حواله هایش را می دهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقویالله
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo