eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به امر امام خمینی عازم جبهه جنگ با دشمن بدکار ، می باشم و وظیفه خود می دانم که این دین بزرگ را ادا نمایم.... 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هادی گفت من نمی‌خوام برم دانشگاه به چند علت ، اولا ،ً مگه ما چقدر دکتر و مهندس و متخصص می‌خواهیم ، این همه فارغ‌ التحصیل داریم ، پس بهتره یه درسی رو بخونم که هم به درد من بخوره و هم به درد جامعه. در ثانی ، اگر ما دکتر و مهندس نداشته باشیم ، می ‌توانیم از خارج وارد کنیم ، اما اگه امثال شهید مطهری نداشته باشیم ، باید چیکار کنیم. من مدرک دانشگاهی برام مهم نیست ، این که به من بگن دکتر یا مهندس اصلا برام ارزش نداره ، من می‌خوام علمی رو بدست بیارم که لااقل برای اون دنیای من مفید باشه.... مدافع حرم 📕 پسرک فلافل فروش 🏴 https://eitaa.com/piyroo
💥وظیفه ما چیست ؟؟؟💥 🔥زنده زنده سوخت.... 💥اما آخ نگفت....‍ 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ خوب ؟؟؟؟؟؟🤔🤔🤔 😕الان وظیفه ما در مقابل شهدا چیست ؟؟؟ اصلا وظیفه ما در برابر ندای هل من ناصر صاحب الزمان عج چیست ؟؟؟ 💥میدونید لبیک گفتن به صاحب الزمان عج چکونه هست در این برهه زمان ؟؟؟ ♻️اینکه حضور در اربعین را هر چه پر رنگتر کنیم 👈و اینکه از تهدیدهای دشمن نهراسیم ✅👌 مگر نه اینکه بارها و بارها به تجربه برایمان ثابت شده که تمام نواها و اخبار دشمن جز کذب و دروغ چیزی بیش نیست ✅👌👌👌 💥پس با حضور حداکثری در راه پیمائی عظیم اربعین دست بیعت با حسین زمان (مهدی صاحب الزمان عج) دهیم 💥 و همگام با سایر زائران کمکی باشیم برای هموار سازی بستر ظهور ان شاءالله 🏴 https://eitaa.com/piyroo
•|🖤|• ما‌را‌بسوخت‌روضه‌ۍشام‌بلا،ولۍ باید‌براۍ‌هفت‌صفر‌خون‌بپا‌ڪنیم. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
گفتم:بهشت❓ ‌گفت:لبخند حسین ‌گفتم:جهنمت❓ گفت:دورے از حسین گفتم:دنیایت❓ گفت: خیمه عزای حسین‌ ‌گفتم:مرگت❓ گفت:شهادت فی طریق الحسین ‌ گفتم:مدفنت❓ گفت: گمنام مثل مادر حسین ‌ گفتم:حرف آخرت❓ گفت: ❤️ 🌿 https://eitaa.com/piyroo 📌🕊📚✍📿🙇🏻‍♂📿✍📚🕊📌
#شهیدمدافع‌حرم 🌹 #شهیدمجیدقربانخانے 💔🍃
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدمدافع‌حرم 🌹 #شهیدمجیدقربانخانے 💔🍃
•[🔸یافاطمه الزهراء"س" 🔸]•: 💛 💠 💔🍃 💠زندگینامه شهید مجید قربانخانی شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. خانم قربان‌خانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر کوچک مجید می‌گوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه‌هایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی می‌کرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش می‌کردیم؛ اما نمی‌شد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش می‌زد. آخرش هم‌کلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شماره‌ای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از حفظ می‌گرفت.»   🌸🍃 ✅ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
شهدا... این جا حال دلمان خوب نیست... اوضاع زندگی خراب است میشود رمز عملیاتی بفرستید؟ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
هیچ کس مثل حسن فکر غم ماها نیست دست و دلبازتر از او به همه دنیا نیست جانم آقام امام حسن💚 🏴 https://eitaa.com/piyroo
حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت، اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت، در مناسبت‌های مختلف به ‌صورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا می‌رفت، اغلب با ماشین دوست‌ هایش می‌رفت، وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد، عاشق کربلا بود، حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا می‌رفت. یک بار، یک کربلای سه روزه رفت، می‌خواست شب جمعه را کربلا باشد، وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند، به او گفته بودند: «أنتَ مجنون» شهیـد حسین‌ حریری🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌸وقتی با خدا حرف میزنی هیچ نفسی هدر نمی رود وقتی منتظر خدا باشی هیچ لحظه ای تلف نمیشود وقتی به خدا اعتماد کنی هرگز رنگ شکست را نخواهی دید و..با خدا هیچ چیز را از دست نخواهی داد🌸 🏴 https://eitaa.com/piyroo
هیچوقت از توبه خسته نشوید؛ آیاهر بار که لباست کثیف میشود آن را نمیشویی! گناه هم این چنین باید پشت سر هم استغفار کرد؛ تا گناهان پاک شود! ✨أستَغفِرُ اللّهَ رَبّی‌وأتُوبُ إلَیه✨ ❤️ https://eitaa.com/piyroo
دنیا دنیای تیپ زدنه 😊 فقط مهم اینه که 🤔 کی برای کی تیپ میزنه 👌 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد https://eitaa.com/piyroo
•|🍃مداح بی سر🍃|• هم مداح بود هم شاعر اهل بیت می گفت : « شرمنده ‌ام که با سَر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود ..» بعدِ شهادت . . . وصیتنامه‌اش رو آوردند ، نوشته بود : قـبرم رو توی کتابخونه‌ مسجد المهدی کَندم سراغ قبر که رفتند . . . دیدند که برای هیکلش کوچیکه! وقتی جنازه‌ش اومد، قبـر اندازه‌ ی اندازه‌ بود اندازه تنِ بی سرش ... ✍ راوی: حاج‌ کاظم محمدی مداح اهل بیت علیهم‌السلام ♡شهید حاج‌شیرعلی سلطانی♡ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻#خاکریز_اسارت 💢قسمت نود و هفتم : هر ۱۸ نفر یه تیغ یکی از عذاب آورترین برنام
🍂 🔻 💢قسمت نود و هشتم: خدمت ارزشمند بعثی ها تنها کار بعثیا که ندادن سیگار مجانی بود، بزرگترین خدمت ناخواسته و در عین حال ارزشمند اونا به اسرا بود. همیشه ازین می ترسیدم که دشمن با تقسیم سیگار مجانی بین بچه ها مشکلاتی رو ایجاد کنه و تعداد زیادی از بچه ها آلوده به سیگار بشن و توی اون اوضاع اسفناک بهداشتی و سوء تغذیه منجر به مرگ و میر فراوانی بین بچه ها میشد. ولی خوشبختانه نه بخاطر دلسوزی ، بلکه از روی خِست این یه قلم خدمت رو به ما کردن که هیچ سیگاری بصورت مجانی توزیع نشد.کسی در اسارت سیگاری نشد ،بلکه تعداد زیادی از سیگاریا با توجه به کمبود سیگار و نیاز به پولشون برای تهیه لوازم ضروری، سیگار رو ترک کردن. از این بابت ما همیشه ممنون بعثیا هستیم و ندادن سیگار رو یه لطف بزرگ می دونیم. زمانی که حقوق دار شدیم، حقوق به اندازه ای کم بود که صرف حداقل ها و نیازهای ضروری مثل خرید شورت و زیرپوش و خمیر دندان،لیف،مسواک، تیغ، شکر و غیره میشد. تعدادی از سیگاریا ترک کردن و خودشون رو خلاص کردن ولی تعداد کمی بودن که اراده لازم رو برای ترک نداشتن و تمام حقوقشون(یک و نیم دینار ) رو توی یه ماه میدادن شش بسته سیگار و دیگه هیچ پولی براشون باقی نمی موند. میگفتن ما چیزی نمیخوریم و غیر از سیگار چیز دیگه ای لازم نداریم. از طرفی یه سری لوازم عمومی مثل شکر یا تیغ برای اصلاح و برخی چیزای دیگه باید خریداری میشد. بعضی از بچه ها گفتن که ما از اینجور چیزا به اینا ندیم تا مجبور بشن سیگار رو کنار بزارن یا حداقل یه سوم از پولشون رو برای چیزای عمومی بزارن و بجای شش بسته سیگار چهار بسته بخرن. این مسئله رو با اونا در میون گذاشتیم ولی بعضیشون مخالفت کردن و میگفتن شما بخورید ما غیر از سیگار چیزی نمیخایم. وقتی لوازم خریداری شد و مثلا شکر برای شیرین کردن چای بین بچه ها تقسیم میشد، دیدیم انصاف نیست که بقیه بخورن و اینا نگاه کنن. تصمیم گرفتیم گونی شکر رو یه گوشه آسایشگاه بزاریم وقت توزیع چای به میزان مشخصی داخل سطل بریزیم که همه استفاده کنن. بچه ها از سهمیه خمیردندان و سایر موارد هم بهشون کمک میکردن. این تصمیم یکی از زیباترین جلوه های انسانی و اخلاقی بود که در تمامی آسایشگاهای اردوگاه تکریت ۱۱ انجام شد و سیگاریا هم مثل بقیه بدون اینکه پولی داده باشن، از سهمیه عمومی استفاده می کردن و کسی هم منتی بر سرشون نمی گذاشت. ادامه دارد✅ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢قسمت نود و نه : استحمام عذاب آور فصل زمستان سال ۱۳۶۵ را در حالی سپری کردیم که هیچگاه موفق نشدم با آب گرم حمام کنیم و وضعیت بقیه بچه ها هم همینگونه بود. آب لوله کشی شهری نداشتیم و همه ی آب مصرفی ما از تانکرهایی که از آب رودخانه پر میشد تامین میشد. شب های سرد زمستان تکریت آبِ بدون پوشش تانکرها رو به آب یخ تبدیل می کرد و بعثیا معمولا اول صبح ما را مجبور میکردن با همون آب یخ تانکرها استحمام کنیم. اکثر وقتا بعد از استحمامِ دو سه دقیقه ای با آب سرد ،با کابل به بدن خیس و برهنه بچه ها می کوبیدن. جاتون خالی، خیلی می چسبید طوری که کابل دلش نمی خواست از پوست جدا بشه و گاهی به رسم رفاقت و بوسه عاشقانه، تکه ای از اون رو با خودش می کند و به یادگاری می برد. با پایان فصل زمستان، استحمام از حالت شکنجه اش خارج شد و کم کم فرصتی پیدا میشد تا بچه ها رغبت بیشتری برای رفتن زیر آب سرد پیدا بکنن. زخمیا و مریضای ما به هیچ وجه توانایی استحمام را نداشتن و هر روز بر عفونت زخماشون بیشتر میشد. صابون هم عمومی بود و همین مسئله باعث سرایت برخی بیماری های پوستی بین بچه ها میشد. جالبه بدونید بعضی از سربازای عراقی با همون صابونا بجای خمیردندان مسواک می زدن و اینم از صحنه های بدیع اسارت بود که سوپر استارهای بعثی از نظافت شخصی به نمایش می گذاشتن. اوایل اسارت، صابون تنها وسیله بهداشتی ما بود.حوله ی ما هوای بیرون حمام بود که بدنمون را خشک می کرد و لباسامون رو هم با صابون و آب سرد می شستیم. وقتی حمام می کردیم باید آب لباسهای زیر را می گرفتیم و می پوشیدیم تا با گرمای بدن خشک بشه. اوایل که فقط یه دست لباس داشتیم.هنگام شستن لباس با شورت داخل محوطه قدم می زدیم تا لباس خشک بشه و بپوشیم. با شروع فصل گرما، گر چه مشکل اذیت شدن بخاطر استحمام با آب سرد برطرف شد، اما مشکل جدیدی پیش آمد و اون رواج بیماریهای پوستی و کمبود مواد شوینده و در نتیجه هجوم دوباره شپش بود. گال و جرب بین بچه ها شایع میشد و هراس از ابتلا به بیماری تیفوس که ناقل آن شپش بود مثل خوره روح و روان بچه ها رو آزار میداد. ادامه دارد 🏴 https://eitaa.com/piyroo