eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
رسول گرامی اسلام فرمودند : نیروهای رزمنده هنگامی كه تصمیم به شركت در جنگ می گیرند، خداوند مصونیت آنها را از آتش تضمین می كند. و چون آماده جنگ شوند، فرشتگان به وجود آنها افتخار می كنند. هنگامی كه با خانواده خود وداع می كنند ماهی ها و خانه ها گریه می كنند و از گناهان خود خارج می شوند همان گونه كه مار از پوست خود خارج می شود. خداوند چهار هزار فرشته را برآنها می گمارد تا از جلو و پشت سرآنان را محافظت نمایند. _كار نیكی انجام نمی دهند مگر اینكه مضاعف شود. در مقابل هر روز در جبهه ثوابی برابر عبادت هزار مرد عابد … برای ایشان می نویسند. چون با دشمن روبه رو می شوند قلم همه اهل دنیا از درك ثواب آنها عاجز است. و چون به مبارزه با دشمن می ایستند و تیرها را آماده نشانه رفتن به دشمن می كنند و با یكدیگر درآویزند فرشتگان بال های خود را بر سر آنها می گسترانند و برای پیروزی و ثابت قدمی آنها دعا می كنند. هنگام ضرب و زخم، همسر بهشتی و نعمت های الهی بر او فرود می آید. مرحبا به روح پاكی كه از بدنی پاك و مطهر خارج شد، بشارت باد بر تو كرامت ها و نعمت هایی كه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده است و بر قلب هیچ كسی خطور نكرده است. https://eitaa.com/piyroo
آن ها داشتند… من دارم! آنان چفیه می بستند تا وار بجنگند! من چادر می پوشم تا زندگی کنم... . آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی نشود! من چادر می پوشم تا از نفَس های دور بمانم... . آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند! من چادر می پوشم تا از نگاه های پوشیده باشم... . آنان با زخم هایشان را می بستند! من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی می افتم... . آنان خونشان را به چادرم امانت داده اند! من سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...🌸🍃 https://eitaa.com/piyroo
بہ‌ مرگ‌ داخـل‌ بستـر ‌‌نمی‌شـود دل‌ بسـت! خـدا کنـد‌ کـه‌ بہ‌ دادِ ‌مـٰا برسـد .... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 اولین شهید 🌹 از شهرری شهید حمید حیدری با نام مستعار حسین در تاریخ۱/۳/۱۳۴۰ هـ.ش در خانوادهای مذهبی و متوسط از جهت مالی در شهرری متولد شد. شهید حمید حیدری در مهرماه سال ۱۳۵۹ با اصابت ترکشهای خمپاره از ناحیه سر، پهلو، سینه، دست و پا به سختی مجروح شده بود که بعلت شدت جراحات وارده در تاریخ ۹/۸/۱۳۵۹در خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد🌹🕊 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#ناویکم 🌹 #شهید_حمید_حیدری اولین شهید #دفاع_مقدس🌹 از شهرری شهید حمید حیدری با نام مستعار حسین د
: شهید حمیــــــــ🌹ــــد حیدری بعد از پیروزی انقالب به دلیل اینکه هنوز ارتش اقدام به جذب نیرو نکرده بود ایشان به همراه تعدادی دیگر با سعی و تلاش فراوان و پافشاری زیاد و با وساطت شهید بهشتی جذب ارتش شدند که ایشان به خدمت نیروی دریایی ارتش درآمد🌹 و سرباز نیروی دریای ارتش جمهوری اسلامی ایران شد. 🌺 در ابتدا در بندر انزلی خدمت میکرد ولی با شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر🌴، ایشان نیز از طرف نیروی دریایی ارتش ⛴در جنگ حاضر شد. 👈در همان زمان بود که توطئه کودتا نوژه در پادگان های چند شهر کلید خورده بود، شب عملیاتیِ کودتا، حمیــــ🌹ــــد مسئول نگهبانی از پادگان را برعهده داشت که با هوشیاری و شجاعت تمام💪 در مقابل فرمانده کودتاگر تا صبح ایستادگی کرد و اجازه ورود حتی یکنفر به اسلحه خانه پادگان را نداد که همین رشادت او باعث شد 👇 کودتا در آن پادگان خنثی شود. او که از این جریان بی اطلاع بود صبح با تحویل دادن کشیک و رفتن به سمت خوابگاه متوجه می شود شعارهایی بر دیوارها و درب و پنجره ها نوشته شد✏️ و دوستانش او را صدا میزنند که حمید تو همه ی مارا نجات داده ای✌️ دیشب ماجرای کودتا پیش آمده بود و مارا حبس کرده بودند که با شجاعت تو و ناکام ماندن آن ها در نقشه اصلی خود چند نفری از افراد پادگان به همراه آن فرمانده متواری شدند . 🌺در مقابل این رشادت و شجاعت به او مرخصی تشویقی و مدال شجاعت اعطا می شود. شادی روح شهید بزرگوار 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بوی غریبی را میتوان حس کرد از مزارهای شهیدان... از تابوتهایشان... وصیت نامه هایشان. نگذاریم این غریبی بیشتر بشود. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و چهلم: جو سنگین و خفقانی اذیت و شکنجه بعثیا یه طرف، خباثت این فرد و گیر دادنهای گاه و بیگاهش یه طرف. تا کسی کوچکترین اعتراضی می کرد، همون لحظه نگهبان رو صدا می زد و فرد رو می بردن بیرون و تا سر حد مرگ می زدن. جو سنگین و خفقانی با حمایت بعثیا در آسایشگاه ایجاد کرده بود و در زمان هواخوری هم کرده بودنش مسئول بند سه و هر سه آسایشگاه هفت و هشت و نه از دستش آسایش نداشتن. حالا شاید سؤالی پیش بیاد چرا اسرا که اکثریت همدل بودن و در یه آسایشگاه ۱۲۰ نفری گاهی یکی و گاه بندرت دو نفر بودن که اینجور خیانت می کردن و باعث آزار و دردسر بقیه بودن، چرا افراد سکوت می کردن و کاری به کارشون نداشتن. جواب به این سؤل و تبیین و تشریح واقعیات و شرایطی که ما در اون بودیم برای کسی که نبوده و ندیده خیلی مشکله. ولی فی الجمله عرض کنم که بویژه در دو سال اول اسارت و با توجه به اینکه اردوگاه یازده اردوگاه مفقودالاثرها بود و اونا هیچ محدودیتی برای کشتن و سر به نیست کردن اسرا نداشتن، شریط بسیار خفقانی بود و گاهی بخاطر یه نگاه به صورت یه سرباز صفر عراقی فردی رو تا سرحد مرگ می زدن و شکنجه می کردن. یه اعتراض کوچک به یه جاسوس نه تنها جان اعتراض کننده رو در معرض خطر مینداخت، بلکه گاها تمام آسایشگاه رو به درد سری عظمیم دچار می کرد . توی این شرایط و بخاطر جلوگیری از تلف شدن و ناقص شدن افراد و حفظ جان عزیزانی که هر کدوم صدها چشم انتظار داشتن چاره ای جز تحمل نبود تا اینکه شرایط سخت تر نشه و جان بچه ها حتی الامکان محفوظ بمونه. مواردی هم بود که افرادی ایشون رو تهدید کرده بودن که اگه پاشون برسه ایران چنین و چنان می کنند ، اما تا سر حد مرگ اونا رو زده بودن و برای اینکه از همه زهر چشم بگیرن گاهی همه آسایشگاه رو تنبیه می کردن. حتی گاهی به زخمیا هم رحم نمی کردن. همیشه استدلال اونا این بود که تشویق برای یکی و تنبیه برای همه. بعثیا خیلی خوب می دونستند که اسرای ایرانی با هم همدلند و از اینکه یکی شکنجه بشه بقیه هم عذاب می بینند ، لذا از این شگرد استفاده می کردن و تا اندک چیزی از کسی می دیدن همه رو مجازات می کردن. اون فرد دچار عذاب وجدان می شد و برای اینکه بخاطر او بقیه دچار گرفتاری نشن سعی می کرد تحمل کنه و سکوت کنه. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و چهل و یکم: خدایا توبه! دروغ دروغ میاره با توجه به حساسیتی که ناصر به من داشت ، خیلی تلاش می کرد بفهمه که من چکاره م. اگه می فهمید روحانی هستم کارم تموم بود و جون سالم بدر نمی بردم. ناچار بودم یه ماسک رو برای خودم درست کنم و پشت اون مخفی بشم. می دونستم افرادی رو واداشته تا شغل و کار من تو ایران رو بفهمه. منم تا وارد آسایشگاه نُه شدم خودمو کارگر کارخانه قالیبافی راوند کاشان معرفی کردم و با آب و تاب از شغلم و وضعیت کارخانه راوند می گفتم که تقریبا همه باورشون شده بود که واقعا دروغام راستن و من کارگر اون کارخونه بوده ام. نگو یکی از بچه های همین آسایشگاه واقعا تو کارخانه قالیبافی و قسمت رنگ رزی اون کار می کنه. حمزه صابری که ما بهش می گفتیم «مش حمزه» حدود چهل و پنج سالش بود و خیلی متین و دست داشتنی بود، کم کم با من دوست شد و دائم از وضع کارخونه خودش می گفت و چیزایی از من می پرسید و منم یه چیزایی بهم می بافتم و سریالی از دروغای بی اساس. خیلی وقتا از بس پرت و پلا می گفتم و واقعا اطلاعاتی نداشتم تعجب می کرد و منم هی توجیه می کردم . سوالایی از نحوه بافت و بقیه کارای مربوط به قالی پرسید و من بلد نبودم ، مجبور بودم که بگم من تو قسمت مخابرات و تلفون خونه کار می کردم. مش حمزه هم که دست بردار نبود. پرسید کارخونه راوند چن تا خط داخلی داشت گفتم: ۲۵۰ تا. دیگه داشت دو تا شاخ از بالای سر مش حمزه می زد بیرون! خُب باید چن تا می گفتم؟ اگر چه مش حمزه فهمیده بود که دارم این حرفا رو بهم می بافم ، ولی یه خوبی داشت که من بعنوان کارگر کارخونه قالیبافی جا افتادم و ذهن ناصر از اینکه من روحانی یا پاسدار باشم منحرف شد و حاشیه ی امنی برام ایجاد شد. یکی نبود به مش حمزه بگه حالا مدال بهت میدن ثابت کنی من دروغ میگم! ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo