eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی عطر عجیبی داشت..🌷 نام عطر را میپرسیدیم جواب سربالا می داد...🌷 شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ گاه عطری به خودم🌷 نزدم هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل میگفتم: ( شهید حسینعلی اکبری 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔎 ⚠️ای انسان؛ یادت باشد؛ اگر وارد دوزخ شدی🌋،از " تلخـــی عذاب" به خداشکایت نکن⛔️ این همان " شــیرینی گناهی" است که دردنیا ازآن لذت میبردی..!!🍭 🌹 ...🤔 https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز رژ لب و رنگ چشم روی صورتته ولی بی انصاف! با چادر زهرای اطهر مگه چیکار کردی که خیلیا اومدن ازت پرسیدن هیکل زیر چادرت چجوریه؟! بخدا از غصه بمیریم جا داره! ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 https://eitaa.com/piyroo 🕊 ۩๑▬▬▬▬●
خون خود را بر زمین میريزم تا شاید کسےبہ هوش بیایدتا مگر وجدانے بیدار شود،ولےافسوس کہ منافع مادی و حب حیات همہ را بہ زنجیر ڪشیده است 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✍بهانہ برای تفرقہ زیاد است و راحت میشود پیدا کرد کہ از یکدیگر فاصلہ بگیرید و رضایت شیطان و غضب الهے را فراهم نمایید. هنر این است کہ دنبال بهانہ برای وصل و ارتباط با خدا باشید 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حال و هوای حرم مطهر سلام الله علیها ۱۳۹۸/۱۰/۰۸ ارسالی کاربران کانال https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۴۷ این آخری ها حرفهای بو داری می زد. زمانی که تلگرامش روشن می شد, آن قدر
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۸ نمیدانم قبل نماز ظهر🌞 بود یا بعداز نماز شنبه ی هفته بعد, چشمم به در وگوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود, باورم نمی شد بد قولی کند. یک روز دیگر وقت داشت. ۲۸روز به امید دیدنش در غربت چشمم به در سفید شد. حاج آقا آمد داخل اتاق راه 🚶می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش را از من می دزدید. نشست روی مبل فشارش را گرفت. رفتارش طبیعی نبود😧 حرف نمی زد. دور بر امیر حسین هم آفتابی نشد. مانده بودم چه اتقاقی اقتاده. قرآنِ روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت: ( پاشو جمع کن بریم دمشق) مکث کرده نفس به سختی از سینه اش❤️ بالا آمد. خودش را راحت کرد: ( حسین زخمی شده, ناگهان حاج خانم داد زد: نه شهید نشده! به همه اول می گن زخمی شده.) سرم روی صحفه قرآن خشک شد, داغ شدم. لبم را گازوگرفتم. پلکم افتاد. انگار بدنم شده بود پَر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید. نمیدانستم قرآن را ببندم ویا سوره را تمام کنم. یک لحظه هم فکرنکردم ممکن است شهید🌷 باشد. سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز . نفسم بند آمده بود. فکر می کردم زخم وزار شده و داره از بدنش خون می رود. حاج آقا گقت: ( چمندونت را ببند.) اما نمی توانستم . حس از دست وپایم رفته بود خواهر کوچک محمد حسین همه وسایلم راجمع کرد. قرار بود ماشین 🚕بیاید دنبالمان, در این فرصت, تند تند نماز می خواندم. داشتم فکر🤔 می کردم دیگر چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت: ماشین اومد. به سختی لباسم را پوشیدم. توان بغل کردن 🤗امیر حسین را نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین. انگار این اتوبان کش می آمد وتمامی نداشت نمی دانم صبر من گم شده بود یا دلیل دیگری داشت. هی می پرسیدم: ( چرا هر چی می ریم,تموم نمی شه) حتی وقتی راننده نگه داشت , عصبانی شدم که ( الان چه وقت دستشویی رفتنه?) لب هایم می لرزید و نمی توانستم روی کلمات مسلط شوم. می خواستم نذر کنم , شاید زودتر خونریزی اش بند آمد . مغزم کار نمی کرد❌ ختم قرآن , نماز مستحبی, چله, قربانی, ذکر📿, به چه کسی? به کجا? می خواستم داد بزنم. قبلاً چند بار می خواستم نذر کنم سالم بر گردد که شاکی شد وگفت:( برای چی? اگه با اصل رفتنم مشکل نداری, کار درستی نیست☹️ ) وقتی عزیزترین چیزت رو به راه خدا می فرستی که دیگه نذر نداره هم می خوای بدی هم می خوای ندی⁉️ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo