فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن
روز دوازدهم ماه مبارک رمضان 99⚜تلاوت زیبا و ناب از سوره مبارکه کهف
#استاد_عبدالباسط
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•┈┈••✾❀❀✾••┈┈•
شهادت،مهمانی خداوند است
وشهید مهمان خداست.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
درحال تدارکات سفره افطار
قبول باشه حاج حسین
#ماه_رمضان_در_جبهه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
#بهشت همیشه نباید
درختانی🌳 داشته باشد
که #رودهایی از پایینش
جریان دارند
گاهی #بیابانی ست
و زائرانی👥
که #خون_شهدا
از زیر پایشان
جاری ست❣
#شلمچه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
مکالمات_شهید_باقری،_همت_متوسلیان.mp3
979.3K
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیتالمقدس
📢 صوت | مکالمات شهید باقری، #همت ... متوسلیان از طریق بیسیم📞
🔹در حین عملیات بیتالمقدس و در جریان پاتکهای شدید دشمن🚷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
#شهید_محسن_حججی
خاطرات شهید محسن حججی
#قسمت7
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش
اصلا نمی فهمیدمش.😳
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت. ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
🌸🌸🌸🌸🌸
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه. من هم همینطور.
دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭
#ادامهدارد...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
چقدر قشنگ شهید کاظمی ...گفت...
من
دوست دارم
روزی
شهید
بشم
که
از شهادت
خبری
نباشه !♥️
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ صحنه باز سازی شهادت سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی و یارانش
#️⃣ #پیشنهاد_مشاهده
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت665
🔴فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت
🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید.
شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت زینب را در خواب دید و به او گفت که شما هم انتخاب شدید.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی
در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی و حملات مکرر و مداوم رژیم بعث عراق به مناطق مختلف شهر مریوان، موجب شد که این خانواده نوپا در مدت یک سال و نیم که از زندگی مشترکشان می گذشت، هر چند ماه در یک منطقه ساکن شوند؛ مدتی در مریوان بودند و بعد از آن راهی نیکجه شدند، سپس در شهر اورامان استقرار یافتند و در نهایت رهسپار روستای قلعه جی شدند.
زمانی که بانو حدیقه خود را برای جشن سال نو و تعطیلات عید آماده می کرد، رژیم بعث عراق با حمله شیمیایی به روستای قلعه جی، عید آنان را به عزا تبدیل کرد؛ در روز بیست و هشتم اسفندماه سال 1366 مردم بی دفاع این روستا، هدف گازهای شیمیایی اهدایی استکبار جهانی به صدام ملعون قرار گرفتند و تعداد زیادی از زنان و کودکان آن آسمانی شدند.
بانو حدیقه به دلیل عشق و علاقه ای که به فرزندش داشت، در گیر و دار انفجارهای پی در پی، فرزندش را در آغوش می گیرد و از روستا خارج می شود و راه روستای بوریدر را در پیش می گیرد، غافل از اینکه به شدت آسیب دیده است. وقتی به روستا بوریدر می رسد علی رغم وخامت وضعش، برای اینکه خانواده اش را ناراحت نکند چیزی به آن ها نمی گوید، اما شدت جراحات وارده در نیمه های شب عرصه را بر بانو حدیقه تنگ می کند، به همین دلیل والدینش را مطلع می سازد. والدینش مقدمات انتقال او را به بیمارستان را فراهم می کنند ولی دست تقدیر این اجازه را نمی دهد و بانو حدیقه نیز همچون ده ها گل دیگر در بوستان پایداری و مقاومت پرپر می شود و به مهمانی خوان پر تنعم الهی می رود.
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی
🔰خواهر شهیده حدیقه مردوخی نقل می کند:
عصر روز بیست و هشت اسفندماه، خواهرم به همراه همسر و فرزندش دارا به روستای بوریدر آمدند. از دیدنشان بسیار خوشحال شدیم، از اینکه در این شرایط جنگی دور هم جمع شده بودیم خدا را شکر می کردیم. با حدیقه روبوسی کردم، احساس کردم حالش خوب نیست، رنگش پریده بود و به سختی نفس می کشید. از او پرسیدم: چیزی شده؟ چرا رنگت پریده؟ در جوابم گفت: چیزی نیست صدام روستای قلعه جی را بمباران شیمیایی کرد، ما هم آن جا بودیم، من بلافاصله دارا را زیر دوش حمام گرفتم تا آسیب نبیند، بعد هم سریع راه افتادیم و به اینجا آمدیم. گفتم: خودت چه؟ مسموم نشده ای؟ گفت: نه مشکلی ندارم.
اما احساس کردم آسیب دیده است، خیلی مراقبش بودم، تا دیر وقت دور هم نشستیم، حدیقه با اینکه خیلی تحت فشار بود، اما چیزی بروز نمی داد، دوست نداشت شادی دور هم بودن خانواده را به هم بزند.
خوابیدیم، نیمه های شب صدای نفس های حدیقه که به سختی بالا می آمد بیدارم کرد. بلند شدم، دیدم خواهرم به شدت تنگی نفس دارد. گفتم: حدیقه حالت خوب نیست. گفت: چیزی نیست، کاری نکنید پدر بفهمد و نگران شود. هر لحظه که می گذشت نفس کشیدن برایش سخت تر می شد. من وقتی وضع حدیقه را دیدم، موضوع را به پدر گفتم، پدر بلافاصله نزد یکی از همسایه ها رفت تا از او بخواهد با ماشینش حدیقه را به بیمارستان مریوان انتقال دهیم. اما تا پدرم برگشت، حدیقه آسمانی شد و به مهمانی خدا رفت و فرزندش را برای همیشه تنها گذاشت.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیده_حدیقه_مردوخی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیده_حدیقه_مردوخی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
۞ومن یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما۞
🍃🌸کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.🌸🍃(نساء آیه ۱۱۰)
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
#سلام_ارباب_خوبم✋❤️
#خورشیدتابناڪ بہ رویٺ سلام ڪرد
خاڪ زمین بہ #زخم_گلویٺ سلام ڪرد
#آقاجواب نوڪرخودرانمیدهے؟
وقتے ڪه ایستادوبہ سویٺ #سلام ڪرد
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهیدسعید_کمالی🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
ziarat_ashura_hadadian.mp3
7.48M
زیارت عاشورا
#حاج_سعید_حدادیان
السلام علیک یاابا عبدالله الحسین
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
از فیض خیالت چمن سینه شکفت
از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبــح لب از خندهٔ جاوید نبست
هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
سردار شهید سید علی دوامی در 21 رمضان سال 1346 در شهرستان ساري در يك خانواده مذهبي متولد شد .
بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود.
علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
مادر شهید #رمز_راز_21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که در21 رمضان 1346 علي به دنيا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 1367 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علي تنها 21 سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد.
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄