eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
مکالمات_شهید_باقری،_همت_متوسلیان.mp3
979.3K
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیت‌المقدس 📢 صوت | مکالمات شهید باقری، ... متوسلیان از طریق بی‌سیم📞 🔹در حین‌ عملیات بیت‌المقدس و در جریان پاتک‌های شدید دشمن🚷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
چقدر قشنگ شهید کاظمی ...گفت... من دوست دارم روزی شهید بشم که از شهادت خبری نباشه !♥️ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت665 🔴فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت زینب را در خواب دید و به او گفت که شما هم انتخاب شدید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی و حملات مکرر و مداوم رژیم بعث عراق به مناطق مختلف شهر مریوان، موجب شد که این خانواده نوپا در مدت یک سال و نیم که از زندگی مشترکشان می گذشت، هر چند ماه در یک منطقه ساکن شوند؛ مدتی در مریوان بودند و بعد از آن راهی نیکجه شدند، سپس در شهر اورامان استقرار یافتند و در نهایت رهسپار روستای قلعه جی شدند. زمانی که بانو حدیقه خود را برای جشن سال نو و تعطیلات عید آماده می کرد، رژیم بعث عراق با حمله شیمیایی به روستای قلعه جی، عید آنان را به عزا تبدیل کرد؛ در روز بیست و هشتم اسفندماه سال 1366 مردم بی دفاع این روستا، هدف گازهای شیمیایی اهدایی استکبار جهانی به صدام ملعون قرار گرفتند و تعداد زیادی از زنان و کودکان آن آسمانی شدند. بانو حدیقه به دلیل عشق و علاقه ای که به فرزندش داشت، در گیر و دار انفجارهای پی در پی، فرزندش را در آغوش می گیرد و از روستا خارج می شود و راه روستای بوریدر را در پیش می گیرد، غافل از اینکه به شدت آسیب دیده است. وقتی به روستا بوریدر می رسد علی رغم وخامت وضعش، برای اینکه خانواده اش را ناراحت نکند چیزی به آن ها نمی گوید، اما شدت جراحات وارده در نیمه های شب عرصه را بر بانو حدیقه تنگ می کند، به همین دلیل والدینش را مطلع می سازد. والدینش مقدمات انتقال او را به بیمارستان را فراهم می کنند ولی دست تقدیر این اجازه را نمی دهد و بانو حدیقه نیز همچون ده ها گل دیگر در بوستان پایداری و مقاومت پرپر می شود و به مهمانی خوان پر تنعم الهی می رود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌷🕊بانو شهیده حدیقه مردوخی در سال 1365 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر است. شدت گرفتن جنگ تحمیلی
🔰خواهر شهیده حدیقه مردوخی نقل می کند: عصر روز بیست و هشت اسفندماه، خواهرم به همراه همسر و فرزندش دارا به روستای بوریدر آمدند. از دیدنشان بسیار خوشحال شدیم، از اینکه در این شرایط جنگی دور هم جمع شده بودیم خدا را شکر می کردیم. با حدیقه روبوسی کردم، احساس کردم حالش خوب نیست، رنگش پریده بود و به سختی نفس می کشید. از او پرسیدم: چیزی شده؟ چرا رنگت پریده؟ در جوابم گفت: چیزی نیست صدام روستای قلعه جی را بمباران شیمیایی کرد، ما هم آن جا بودیم، من بلافاصله دارا را زیر دوش حمام گرفتم تا آسیب نبیند، بعد هم سریع راه افتادیم و به اینجا آمدیم. گفتم: خودت چه؟ مسموم نشده ای؟ گفت: نه مشکلی ندارم. اما احساس کردم آسیب دیده است، خیلی مراقبش بودم، تا دیر وقت دور هم نشستیم، حدیقه با اینکه خیلی تحت فشار بود، اما چیزی بروز نمی داد، دوست نداشت شادی دور هم بودن خانواده را به هم بزند. خوابیدیم، نیمه های شب صدای نفس های حدیقه که به سختی بالا می آمد بیدارم کرد. بلند شدم، دیدم خواهرم به شدت تنگی نفس دارد. گفتم: حدیقه حالت خوب نیست. گفت: چیزی نیست، کاری نکنید پدر بفهمد و نگران شود. هر لحظه که می گذشت نفس کشیدن برایش سخت تر می شد. من وقتی وضع حدیقه را دیدم، موضوع را به پدر گفتم، پدر بلافاصله نزد یکی از همسایه ها رفت تا از او بخواهد با ماشینش حدیقه را به بیمارستان مریوان انتقال دهیم. اما تا پدرم برگشت، حدیقه آسمانی شد و به مهمانی خدا رفت و فرزندش را برای همیشه تنها گذاشت. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞ومن یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما۞ 🍃🌸کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.🌸🍃(نساء آیه ۱۱۰) https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ از فیض خیالت چمن سینه شکفت از دیدن رویت گل آئینه شکفت چون صبــح لب از خندهٔ جاوید نبست هر گل که ز باغ دل بی‌کینه شکفت 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار شهید سید علی دوامی در 21 رمضان سال 1346 در شهرستان ساري در يك خانواده مذهبي متولد شد . بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود. علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است. مادر شهید را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که  در21 رمضان 1346 علي به دنيا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 1367 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علي تنها 21 سال از عمرش می‌گذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
بسم الله الرحمن الرحیم درود و  سلام برامام حسین که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموخت بارالها من نمی خواهم که دربستر بمیرم  میروم تاهمچو مردان خدا دردل سنگر بمیرم و میدانم که به شهادت می رسم ، میخواهم اگر لیاقتش را داشتم ، بدنم مانند فاطمه زهرا(س) مفقودالجسد بشود. شهادت دریست گران بها که پیامبران وارث آن و خدا خونبهای آن است اکنون که در سیاهی شب ، تنها با خدای خود هستم ، این وصیت را روی کاغذ می آورم ، شاید با این وصیت عده ای را به حقانیت در این راه ، آگاهی دهم . انسان تنها درمقابل مرگ تسلیم است و هیچ کاری ازاو برنمی آید ، پس چه بهتر که این مرگ در راه عشق خود باشد. و شهید چه زیباست این نام ، و چه گوشنواز ، یعنی کسی که شهادت می دهد با خویش ،به درستی راهی که رفته است. و مادرجان ، خوشحال باش از اینکه فرزندت را در راه اسلام از دست داده ای چون دیگر آن دنیا ، فاطمه زهرا (س) از تو گله ای ندارد. دروادی عشق عاقلان مجنونند        درمسلخ عشق عاشقان درخونند چون وصف کنم که عاشقان چونند              ازدایره عقل همه بیرونند (فدائی امام، سیدعلی دوامی) مامان جان ، این که در زیر نوشتم ، معنی را نمی نویسم ،چون عربی است و می خواهم خودتان معنی آن  را پیدا کنید، و وقتی معنی آن را پیدا کردید ، منظورم  را می فهمید ، نگران من هم نباشید. من طلبنی وجدنی *و من جدنی عرفنی*و من عرفنی احبنی *و من احبنی عشقنی*و من عشقنی عشقته*و من عشقته قتلته*و من قتلته فعلی دیته*و من علی دیته فانا دیته. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خوش است جمع جهادگران راه خدا 💞دوست دارم یک جهادگر باشم ... 💠حواسمان جمع باشد؛ مارا در جمع شهدا جایی هست؟؟ 💠 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊مواسات در سیره شهدا 🌹شهیدمجید_قربانخانی دایی های مجید همه نانوایی داشتند. مجید می رفت دم در نانوایی بربری دائی اش می ایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد. عضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر می داد و می گفت نان رایگان به مردم بدهد. آن قدر در این نوانوایی ایستاد تا به مجید بربری معروف شد. از بس به این اسم معروف شده بود، وقتی هم ثبت نام کرد برای اعزام به سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی (ع) فکر می کرد، فامیلش بربری است. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo