eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
وقتی عزاداری می‌کرد، در حال خودش نبود. حتی گاهی از هیأت برمی‌گشت، ولی باز هم در حال و هوای عزاداری بود. یک بار که از هیأت برگشت، دیدم لب‌هایش خشک و سفید شده. گفت: مامان خیلی تشنه‌ام.  گفتم: این همه آب و شربت پخش می‌کنند، چرا نخوردی؟ چرا به خودت ظلم می‌کنی؟  گفت: مامان مگر امام حسین(ع) با لب تشنه به شهادت نرسید؟! "شهید داوودجوانمرد" 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگر گریه برایت نکنم میمیرم😔 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
یڪے از مهترین پیامهاے فراموش شده ے : خیلی جالبه شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر ڪس از شما حق الناسے به گردن دارد برود... او به جهانیان فهماند ڪه حتے ڪشته شدن در ڪربلا هم از بین برنده ے حق الناس نیست! در عجبم از ڪسانے ڪه هزاران گناه مے ڪنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست... شهےد دڪتر چمران 🌷🌷🌷🌷🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت هفدهم ♦️✖️ کمی فکر کنیم، منشأ واقعه جانسوز کربلا چه بود، چرا جامعه اسلامی بعد از پنجاه سال که از رحلت حضرت پیامبر اکرم گذشت، رسید به جائی که فرزند پیامبر و خاندان و اصحابش را با آن وضع دلخراش و وحشیانه شهید و اسیر کردند، چرا اینطور شد؟ برای رسیدن به منشأ واقعه باید به عقب برگردیم، به قول معروف مهندسی معکوس انجام بدیم... در مهندسی معکوس اول می‌رسیم به ابن‌ مرجانه، حکم والی کوفه را چه کسی به ابن مرجانه داد؟ یزید داد، یزید را چه کسی به خلافت رساند؟ معاویه، معاویه را چه کسی به حکومت شام رساند؟ عثمان خلیفه سوم، عثمان چگونه به خلافت رسید؟ توسط عمر، عمر چگونه به خلافت رسید؟ توسط ابوبکر، ابوبکر چگونه به خلافت رسید؟ توسط شورای سقیفه، شورای سقیفه چرا تشکیل شد؟ چون واقعه غدیر را عمداً فراموش کردند... ببینید ریشه واقعه کربلا در کجاست... چطوری می‌شود که لشکر کشی می‌کنند و وحشیانه فرزند پیامبر را شهید می‌کنند... انسان حریص است، طماع است، زیر قولش می‌زند، لقمه حرام می‌خورد، در عمل به احکام اسلام گزینشی عمل می‌کند، یک جا را خوشش می‌‌آید عمل می‌‌کند، یک جا را به ضررش می‌بیند زیرش می‌زند... در جریان جانشینی پیامبر هم عده‌ای خباثت کردند، به طمع قدرت و شوکت و ثروت، حق را پایمال کردند، کار به جائی رسید که یزید کافر و میمون باز، سگباز و شرابخوار، بر جایی نشست که باید ولی خدا نشسته باشد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت هجدهم ♦️✖️ در تمام زندگی ما شور حسینی جریان دارد، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در همه زندگی ما حضور دارد، شب قدر، شب شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام است، ولی یکی از اعمال آن سلام بر امام حسین است، نیمه شعبان جشن میلاد حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف است، اما یکی از اعمال آن سلام بر امام حسین است، آب می‌خوریم می‌گوئیم سلام بر حسین، حاجتمندیم، زیارت عاشورا می‌خوانیم، امام حسین در همه زندگی ما حضور دارد، عشق امام حسین مثل خون در رگهای ما جریان دارد... بچه متولد که می‌شود می‌گویند تربت کربلا به لبش بمالید، وقتی هم کسی می‌میرد می‌گویند تربت کربلا در کفنش بگذارید یا به صورتش بمالید، یعنی از تولد تا مرگ امام حسین با ماست... واقعه کربلا اوج عظمت و ایثار است، و مسلماً نزد خداوند بسیار با ارزش، در سوره قصص داستان اصحاب کهف آمده، خداوند از این هفت یا هشت نفر تجلیل می‌کند، دو صفحه قرآن به داستان اصحاب کهف اختصاص پیدا کرده، خداوند از اصحاب کهف تجلیل می‌کند، اصحاب کهف ۳۰۹ سال خوابیدند، و برای اینکه بدنشان زخم نشود، فرشتگانی مأمور شدند در زمانهای معین آنها را پهلو به پهلو کند «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ‏ وَ ذاتَ‏ الشِّمال‏» (کهف/۱۸)... آدم توجه نمی‌کند، همین شبها که ما می‌خوابیم، تا صبح چندین بار از این پهلو به آن پهلو می‌شویم، بدون اینکه خودمان بفهمیم، کداممان تا حالا خدا را برای اینکار شکر کرده‌ایم؟ اگر آدم موقع خواب مثل یک تکه سنگ بی‌حرکت بود، وقتی بیدار می‌شد مثل چوب خشک شده بود... اصحاب کهف تشنگی نخوردند، برهنگی و اسارت ندیدند، وحشیانه به شهادت نرسیدند، فقط مؤمنانی بودند بین کفار و مشرکین که هجرت کردند و ۳۰۰ سال در غاری به خواب رفتند، البته کارشان بسیار ارزشمند است، اما به هیچ وجه قابل قیاس با ایثار امام حسین نیست... وقتی خداوند از عمل اصحاب کهف تمجید می‌کند، ببینید از ایثار امام حسین و خاندان و اصحابش چه تجلیل و تمجیدی می‌کند... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ♦️✖️ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت نوزدهم ❌▪️ حضرت اباعبدالله در قيام خود اهدافی داشتند، اول از همه حرکت بر علیه حاکم ستمگر، حضرت می‌فرمودند هر کس در مقابل حاکمی ستمگر كه حلال را حرام و حرام را حلال می‌‌كند و به مقدسات بی‌اعتنایی می‌‌كند، سكوت كند جنایتکار است... هدف بعدی زنده کردن سنت حضرت پيامبر صلوات الله علیه و آله است، امام فرمود من به كربلا می‌‌روم تا سنت جدم را زنده كنم... سومين هدف از قيام کربلا احياء امر به معروف و نهی از منکر است... چهارمين هدف امام دوری از ذلت است «هيهات منا الذله» امام می‌فرماید «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ» مثل من با مثل يزيد بيعت نمی‌‌کند... اگر اين چنين باشد، بايد فاتحه‌ اسلام را خواند... وهابی‌های سعودی در مراسم حج مانع از مراسم برائت از کفار و مشرکین می‌شوند، می‌گویند این مراسم متعلق به زمان پیامبر است... ما می‌گوییم خدا عقل را از آدم نگیرد، الآن در دنیا کافر و مشرک نداریم؟ یعنی آمریکا و اسرائیل و اروپا مؤمن و درستکار هستند؟ شعار «هيهات منا الذله» الآن هم باید سر داده شود، ظلم و ستم در گوشه گوشه دنیا خودنمائی می‌کند، امام می‌فرماید سرم بالای نیزه برود اما تن به ذلت نمی‌دهم... امام حسين در کربلا به ما ياد داد كه دين به قدری با ارزش است که جا دارد تمام هستی بهترین خلق خدا فدا شود... «کلهم سفنن نجاه و سفينه الحسين اصلح» همه امامان ما کشتی نجات هستند، اما کشتی حسين سریع‌تر طی طریق می‌کند... یزید علناً منکر توحید و نبوت شده بود، همه فکر و ذکرش عیاشی و شرابخواری بود، اینجا بود که حضرت امام حسین علیه السلام احساس خطر کردند، یک تنه مقابل انحرافات قد علم کردند، ما اگر در تاریخ تحقیقی بکنیم و از بعد شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و در زمان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام تأملی داشته باشیم، تا برسیم به زمان هلاکت معاویه لعنت الله علیه، و زجری که این نامردها به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام دادند و صلحی که ناجوانمردانه به ایشان تحمیل کردند، اگر تحقیقی در این چند سال تا زمان به خلافت رسیدن یزید ملعون داشته باشیم، بیشتر می‌توانیم به ارزش کار حضرت امام حسین علیه السلام پی ببریم ... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
الان که این نامه را برایت می ‌نویسم ، بین‌الحرمین ، دو مظلومه ، دو شهیده ، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت ‌الحسین ، خانم رقیه (سلام‌الله علیها) هستم و به یادتم. نمی ‌دانی بارگاه ملکوتی ۳ ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است ؛ در محل یهودی‌ ها ، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌ های وحشی و آدمکش. چه بگویم از اوضاع اینجا ؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل‌ سفیان بار دیگر آل ‌الله را محاصره کرده‌ اند ؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت ، رقیه (سلام‌الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل ‌الله نخواهیم داد ، چرا که به قول امام(ره) مردم ما از مردم زمان رسول ‌الله بهترند... مدافع حرم 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخواید بدونید حضرت رقیه (س) تو خرابه‌ها چی کشیده ماجرای وداع دختران شهید انصاری با پدرشون رو ببینید 😭 شادکنیم ارواح مطهرشهداراباذکرصلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
❤️ قسمت_سی و سوم_و_سی وچهارم👇👇👇
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
༻﷽༺ آن ڪسے ڪه همہ‌اش گریہ‌ے عاشورا بود آب مےدید بہ یاد جگر سقا بود چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ تا نفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت773 🎧 | درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است قصه این علمداری به لحظه‌های آخر شهادت ابراهیم و فداکاری‌اش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمی‌گرد‌د. 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄