#نامه_شهید
الان که این نامه را برایت می نویسم ، بینالحرمین ، دو مظلومه ، دو شهیده ، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت الحسین ، خانم رقیه (سلامالله علیها) هستم و به یادتم.
نمی دانی بارگاه ملکوتی ۳ ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است ؛
در محل یهودی ها ، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی های وحشی و آدمکش.
چه بگویم از اوضاع اینجا ؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل الله را محاصره کرده اند ؛
هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت ، رقیه (سلامالله علیهما).
ولی این بار تن به اسارت آل الله نخواهیم داد ، چرا که به قول امام(ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند...
مدافع حرم
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخواید بدونید حضرت رقیه (س) تو خرابهها چی کشیده ماجرای وداع دختران شهید انصاری با پدرشون رو ببینید 😭
شادکنیم ارواح مطهرشهداراباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوای شهید آوینی
عاشورا هنوز نگذشته است....
وکاروان کربلا هنوز در راه است....
و اگر تو را هوس کرب و بلاست،
بسمالله!!!
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #ببینید
🔻کلیپ جدید سایت رهبر انقلاب با شعار #ما_ملت_امام_حسینیم
🔅سردار سلیمانی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
༻﷽༺
آن ڪسے ڪه همہاش گریہے عاشورا بود
آب مےدید بہ یاد جگر سقا بود
چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ
تا نفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود
#شهادٺ_امام_سجاد_ع
#پیامبرڪربلاےعشق
#تسلیٺ_باد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت773
🎧 #ببینید | #کلیپ
درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است
قصه این علمداری به لحظههای آخر شهادت ابراهیم و فداکاریاش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمیگردد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدغلامرضاپیرزاده
شهیدغلامرضا پیرزاده در تاریخ نهم فروردین سال 1340 و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.وی انسانی مهربان و صبور و بامحبت بود ودر دوران تحصیل،دانش آموزی ممتاز و پرکاربود و هرگزوقت خود را بیهوده تلف نمی کردو درکنار درسش،خطاطی، طراحی و نقاشی می کرد.علی الخصوص به مطالعه بسیار اهمیت می داد و اطرافیان خود را بسیاربه مطالعه سفارش می نمود.
شهید غلامرضا فعالیت های انقلابی خود را از دبیرستان شروع کرد.او پس ازجلب رضایت خانواده به همراه چند نفر از هم کلاسی هایش ازجمله شهید سعید درفشان و شهیدامیرطحان نژاد، وارد این میدان پرخطر گردید وبه تکثیر و توزیع اعلامیه های امام پرداخت.در این راه یک بار هم هنگام نصب اعلامیه روی دیوار توسط ساواک دستگیر شد ولی پس از مدتی ازچنگ آنان رهایی یافت.
غلامرضا خیلی سعی می کرد تا اعتقادات اطرافیان خود را نسبت به دین و خدا تقویت کند تا جایی که رشته ی دانشگاهی خود را جامعه شناسی انتخاب کرد تا بتواند جو دانشگاهی زمان خود را تغییر دهد، درحالی که رشته تحصیلی او ریاضی فیزیک بود وبه راحتی می توانست در زمینه مهندسی ادامه تحصیل دهد.
پس از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی،خود را موظف به پیوستن به صفوف جهاد دانست و پس ازطی یک دوره ی آموزشی به سوی خرمشهر رهسپارگردید.پس از آن به شهر سوسنگرد اعزام شدو به یاری رزمندگان اسلام شتافت تا ازسقوط شهرجلوگیری کند. سوسنگرد درمحاصره ودر شرف سقوط بود اما غلامرضا وهمرزمانش با وجود کمی سلاح ومهمات،دست از کار وتلاش نکشیدند وتا آخرین نفس مقاومت کردند تا جایی که مبارزات آنان به جنگ تن به تن و خانه به خانه انجامید.
سرانجام غلامرضا پس از دو روز گرسنگی و تشنگی به آرزوی خود رسید وبه دیار باقی شتافت.
یادش گرامی وراهش پر رهرو باد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدغلامرضاپیرزاده شهیدغلامرضا پیرزاده در تاریخ نهم فروردین سال 1340 و در خانواده ای مذهبی دیده به
#وصیتنامه_شهیدغلامرضاپیرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
(ان ا...اشتری من المومنین)
(والعصر ان الانسان لفی خسر الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)
خدایا تو میدانی که این اسلام است که بار دیگر پا می گیرد ومی رود که جهان را دریابد و میدانی که عاشقان راهت بی تابانه در انتظار شهادت و گواهی بر این موضوعند و میدانی که ظلم همیشه حاکم،چگونه وحشیانه و بی پروا بر جان و مال مسلمین از زن و پیر و کودک و جوان می تازد و میدانیم که حق همیشه غالب خواهد بود.پس بر این امر گواه میدهم که اشهدان لا اله ا...و اشهد ان مجمد رسول ا...و با خونمان امضایش میکنیم و با گلوله های آتشینمان سینه های سیاه کفار را خواهیم درید و به تو توکل میکنیم که فتح و پیروزی از آن توست و تو بی نیاز از کمک مائی.
میدانم که با ریختن اولین قطره ی خون شهید همه ی گناهانش ریخته خواهد شد و اگر این نباشد من بیچاره چه کنم که رو سیاهم و مگر خدا لطف کند و از ظلم هایی که کرده ام درگذرد،اما حق مردم همواره بر دوش من سنگینی خواهد کرد.
پدر و مادرم،عزیزانم خدا میداند شما را بسیار دوست دارم و هرگز نمیخواستم که دل شما را بیازارم و اگر کاری کرده ام که موجب دلشکستگی شما شده ام مرا عفو کنید که نارضایتی پدر و مادر هیهات دارد.امید آن دارم درصورت کشته شدن خداوند خون مرا بپذیرد و مرا ازجمله شهدای صدراسلام محشور کند و میدانم که اگر دربستر مرگ طبیعی بمیرم امیدی به رستگاری من نخواهد بود.
پس شما هم برای من طلب آمرزش کنید و خوشحال باشید و هرگز با صدای بلند گریه نکنید زیرا همیشه گریه های شما دل مرا به گلویم آورده و سخت ناراحتم کرده است.
از شما میخواهم که نادر برادر کوچکم را که خیلی دوستش دارم ، به راهی که رفتم هدایت کنید و هرگز مرا از دست رفته فرض نکنید زیرا که خداوند می گوید:(لاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاعند ربهم یرزقون.)
اگر سپاه برای من بعد از من حقوقی تعیین کرد در وهله ی اول همه ی قرض هایی را که داشته ام توسط برادرم که بسیار دوستش دارم و همواره دیدارش برایم پر برکت بوده است و از خدا برایش آرزوی رسیدن به خواسته هایش را دارم،بپردازید و وقتی مطمئن شدید که دیگر قرضی ندارم،در راه خدا خرج کنید و نیز نیازهایتان را اگر داشتید رفع کنید.این را بدانید که من داوطلبانه به جبهه آمده ام و به سپاه ایراد نگیرید که چرا با پای ناقص مرا به جبهه فرستاده است.از دولت درمقابل خون من انتظاری نداشته باشید زیرا امثال من درمملکت بحمدا...زیاد است و ما انشاا... اجرمان را از خدا خواهیم گرفت و شما نیز به حسین علم الهدی بگویید برایم از خدا طلب آمرزش کند.مادر و پدرم شما را بخدا خواهرانم را در راه خدا آزاد بگذارید.
والسلام
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدغلامرضاپیرزاده
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدغلامرضاپیرزاده
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
°•﷽•°
السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن
قرائتـ زیارت عـاشورا " #روز_دوازدهم "
بہ نیابتــ شهیـد « عبدالحسین برونسی »
#چله_زیارت_عاشورا 🌱
#چهل_روز_تا_اربعین
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo