eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ ۙ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ» (شما اى مشرکان!)، چهارماه (مهلت دارید آزادانه) در زمین رفت و آمد کنید (و بیندیشید). و بدانید شما نمى توانید از قدرت خدا فرار کنید. (و بدانید) خداوند خوارکننده کافران است! (سوره مبارکه توبه/ آیه ۲) 🚩 https://eitaa.com/piyroo
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
علیک یا ابا عبدالله الحسین یک زیارت عاشورا به نیابت از یک شهید زیارت عاشورا "روز بیست و سوم" به نیابت از شهیدمحسن حججی 🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
علیه السلام فرمود: 💠 دوازده از ما هستند که نخستین آنها علی بن ابی طالب و آخرین آنها نهمین فرزند من است که او امام قائم به حق است. خداوند زمین مرده را به وسیله‏ ی او زنده می‏ کند و دین حق را بر تمام ادیان پیروز می ‏گرداند. برای او غیبتی است که گروه‌هایی در آن از دین برمی‏ گردند و گروه‌هایی دیگر بر آیین خود استوار می‏ مانند و در این راه آزارها می‏ بینند، به آنها گفته می ‏شود: «این وعده کی خواهد شد اگر راستگویانید»، آنانکه بر این آزارها و تکذیب‌ها صبر کنند همانند کسی هستند که شمشیر به دست گرفته در پیشاپیش رسول اکرم صلی الله علیه و آله جهاد کند. 📖 بحار الانوار، ج٥١، ص١٣٣ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام⇩ ◄ با نيكان نيكى می‌آورد مثل باد ڪه چون بر بـــوى خــوش بگذرد با خود بـوى خوش می‌آورد. 📗نهج البلاغه، نامه ۳۱ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
📚یک جرعه کتاب 📿آخرین نماز عباس به ما نشان داد که شهدای ما آدم‌هایی معمولی با ویژگی‌های خاص بوده‌اند. ما تا پیش از شهادت عباس فکر می‌کردیم جنس آسمانی شهدا، دست‌نیافتنی است. تقصیری نداشتیم. از شهدا یک سری کلیپ دیده بودیم و تعدادی خاطره خوانده بودیم؛ همین! اما با عباس زندگی کردیم. دیدیم که شهادت چگونه به او می‌آمد. عباس یک انسان معمولی بود؛ اما ارتباط ویژه‌اش با خدا، او را از دیگران متمایز می‌کرد. [اولین بند دستورالعمل عبادی عباس، نماز اول وقت بود.] نماز آخرش را هرگز از یاد نمی‌برم. نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه کرد؛ مثل یاران [امام] حسین (علیه‌السلام). حتی در این شرایط هم آرام بود و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمی‌کرد. نمی‌دانستیم در این نماز آخر میان عباس و خدا چه گذشته است که پای عباس ساعتی بعد به پلهٔ کمال رسید. ساعتی بعد از این نماز بود که دو موشک تاو ضد تانک هدایت‌شونده، مأمور شدند تا عباس را به سوی بهشت هدایت کنند. ✍به نقل از امیر قرالو، هم‌رزم شهید 🔖بریده‌ای از کتاب «آخرین نماز در حلب»؛ زندگی‌نامه شهید مدافع حرم «عباس دانشگر» (صفحه 50 ، با اندکی تصرف) 🚩 https://eitaa.com/piyroo
شهید مجتبی بابایی زاده علاقه زیادی به همرزمانش داشت اما در این میان علاقه او به شهید روح الله نوزاد از جنس دیگری بود. شهید روح الله نوزاد در حادثه تروریستی گروهک ریگی در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به همراه سردار شهید نورعلی شوشتری به شهادت می رسد و این شهادت او، مجتبی را بی‌قرار می کند. مجتبی در تبریز برای تشییع پیکر روح الله نوزاد شرکت و همانجا یک سخنرانی حماسی ارائه کرد و همین باعث شد که دوستانش به او گفتند: مجتبی! ما هم شهید شدیم باید بیایی و همچنین سخنرانی‌ای برای ما هم انجام بدهی که مجتبی در پاسخ به آن‌ها گفته بود که من به شما ثابت می‌کنم که قبل از همه شما شهید می‌شوم. 🚩 https://eitaa.com/piyroo
┅┅✿🍃❀💜♥️❀🍃✿┅┅ 🔥🔻گناهانِ نفتی و بنزینی🔻🔥 بعضی از گناهان مثل «نفت» هستند، و بعضی‌ها هم مثل «بنزین» قرآن درباره گناهانِ نفتی، میگه: ☜ «انجامش ندین» 🕋 لا تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ (حجرات/۱۱) 💢 به همدیگه طعنه نزنید، تیکّه نندازید. 🕋 لا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ (حجرات/۱۱) 💢 همدیگه رو با القاب زشت صدا نکنید. 🕋 لا تَجَسَّسُوا (حجرات/۱۲) 💢 توی کار همدیگه تجسّس و فضولی نکنید. 🕋 لا یَغْتَب (حجرات/۱۲) 💢 غیبت همدیگه رو نکنید. امّا درباره گناهانِ بنزینی میگه: ☜ لَا تَقْرَبُوا: یعنی حتّی «نزدیکش هم نشید». چون «بنزین»، بر خلافِ «نفت»، از دور هم آتیش می‌گیره. 🕋 لا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ، مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ (انعام/۱۵۱) 💢 به فواحش و کارهای زشت اصلاً نزدیک نشوید، چه آشکار باشد چه پنهان. 🕋 لا تَقْرَبُوا الزِّنَا، إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِیلًا (اسراء/۳۲) 💢 به زنا نزدیک نشوید، که کار بسیار زشت، و راه بدی است! خواهرم! برادرم! 👀 نگاه به نامحرم 👤 رابطه با نامحرم 📱 چت کردن با نامحرم 🗣 صحبت کردنِ بی‌مورد با نامحرم و... همه مصداقِ نزدیک شدنِ به زنا هستند. ❌ رابطه بانامحرم و شهوت جزوِ گناهانِ بنزینی هستند. نباید نزدیکش شد. 😈 شیطان برای حضرت موسی قسم خورد، که هرجا زن و مردی تنها باشند، من خودم شخصاً میام کنارشون، نه یارانم. 📚 امالی شیخ مفید، صفحه ۱۵۷. https://eitaa.com/piyroo
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ♦️ واقعا به یک مادر راضی شدید؟ آیا به خاطر دل💞 راضی شدید یا نه به یقین رسیدید⁉️ پاسخ مادر می‌توانم بگویم؛ نه برای دل خودم بود و نه دل حسن. در برابر حرف‌هایی که می‌زد نمی‌توانستم نه بگویم. ♦️ یعنی تا این حد کامل بود و به آرزوی شهادت و پاسداری از اسلام رسیده بود؟ پاسخ مادر بله، آن‌قدر برای دفاع از ناموس خدا محکم بود که به خودم نمی‌توانستم اجازه دهم نه بگویم و قلبا 💓هم راضی شده بودم. آیا شهید قاسمی‌دانا دوره‌های رزم را هم گذرانده بود؟ ♦️ پاسخ شهید بله، ایشان مربی بسیج بود و سلاح های نیمه سنگین را آموزش می داد. سربازی ایشان درکجا بود؟ پاسخ مادر شهید را در زاهدان گذرانده بود. با اینکه بسیجی فعال بود و می‌توانست دو ماه آموزشی را نرود، اما باز هم رفت. ♦️بعد هم با اینکه می‌توانست در بماند به مرز طبس رفت و مبارزه با اشرار را یک سال ادامه داد و کاملا در مرز و کمین بود. خلاصه سختی داشت. 🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
┅┅✿🍃❀💜♥️❀🍃✿┅┅ 🔥🔻گناهانِ نفتی و بنزینی🔻🔥 بعضی از گناهان مثل «نفت» هستند، و بعضی‌ها هم مثل «بنزین» قرآن درباره گناهانِ نفتی، میگه: ☜ «انجامش ندین» 🕋 لا تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ (حجرات/۱۱) 💢 به همدیگه طعنه نزنید، تیکّه نندازید. 🕋 لا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ (حجرات/۱۱) 💢 همدیگه رو با القاب زشت صدا نکنید. 🕋 لا تَجَسَّسُوا (حجرات/۱۲) 💢 توی کار همدیگه تجسّس و فضولی نکنید. 🕋 لا یَغْتَب (حجرات/۱۲) 💢 غیبت همدیگه رو نکنید. امّا درباره گناهانِ بنزینی میگه: ☜ لَا تَقْرَبُوا: یعنی حتّی «نزدیکش هم نشید». چون «بنزین»، بر خلافِ «نفت»، از دور هم آتیش می‌گیره. 🕋 لا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ، مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ (انعام/۱۵۱) 💢 به فواحش و کارهای زشت اصلاً نزدیک نشوید، چه آشکار باشد چه پنهان. 🕋 لا تَقْرَبُوا الزِّنَا، إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِیلًا (اسراء/۳۲) 💢 به زنا نزدیک نشوید، که کار بسیار زشت، و راه بدی است! خواهرم! برادرم! 👀 نگاه به نامحرم 👤 رابطه با نامحرم 📱 چت کردن با نامحرم 🗣 صحبت کردنِ بی‌مورد با نامحرم و... همه مصداقِ نزدیک شدنِ به زنا هستند. ❌ رابطه بانامحرم و شهوت جزوِ گناهانِ بنزینی هستند. نباید نزدیکش شد. 😈 شیطان برای حضرت موسی قسم خورد، که هرجا زن و مردی تنها باشند، من خودم شخصاً میام کنارشون، نه یارانم. 📚 امالی شیخ مفید، صفحه ۱۵۷. https://eitaa.com/piyroo
♨️نمایی از غرب وحشی؛ توهین به پیامبر(ص) آزادی بیان است، نقد هولوکاست جُرم! ❌ماکرون گفته توهین به ساحت مقدس پیامبر(ص)، در راستای آزادی بیانه! 🔸اما این مردک نمیگه چرا در همین فرانسه، روژه گارودی (که سابقه عضویت مجلس مؤسسان فرانسه، نماینده مجلس ملی فرانسه و سناتوری مجلس سنای فرانسه رو داره) به خاطر بیان واقعیات درباره افسانه هولوکاست به زندان محکوم کردن! 🔹روبرت فوریسون فرانسوی هم از جمله کسانی بود که به خاطر نقد افسانه هولوکاست از دانشگاه اخراج و از تدریس محروم شد! https://eitaa.com/piyroo
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هفتم از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد. یه لحظه به خودم اومدم. - اما من بچه دارم. زینب رو چی کارش کنم؟ - نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم. ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پیگر کارهای من شد، بعد از 3 سال! پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود، کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد. اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانیه داره برمی گرده مدرسه. ساعت نه و ده شب، وسط ساعت حکومت نظامی، یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده، از نگاهش خون می بارید. اومد تو. تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی. بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش؛ - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید، زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود. علی عین همیشه آروم بود. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد، _هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید. علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم، _دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید. - این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده - می دونید قانونا و شرعا، اجازه زن فقط دست شوهرشه؟ همین که این جمله از دهنش در اومد، رنگ سرخ پدرم سیاه شد. - و من با همین اجازه شرعی و قانونی، مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه. از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ♦️ادامه دارد.. 🚩 https://eitaa.com/piyroo
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هشتم علی سکوت عمیقی کرد، - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم. باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم. دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد. - اون وقت، تو می خوای اون دنیا، جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ تا اون لحظه، صورت علی آروم بود. حالت صورتش بدجور جدی شد، - ایمان از سر فکر و انتخابه. مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده. ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ، ایمانش رو مثل ذغال گداخته، کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه. ایمانی که با چوب بیاد با باد میره. این رو گفت و از جاش بلند شد. _شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما، قدم تون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم، اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه. پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد. در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در. - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو. تو آخوند درباری. در رو محکم بهم کوبید و رفت. پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم. خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت، یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند. بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید. مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم. چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق. با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم. - تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟ بغضم ترکید. نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود. - هانیه جان، می خوای برات آب قند بیارم؟ در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم. - علی؟ - جان علی؟ - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار. - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ - یه استادی داشتیم، می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم، خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده. سکوت عمیقی کرد. - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست، تو دل پاکی داشتی و داری. مهم الانه. کی هستی، چی هستی و روی این انتخاب چقدر محکمی. و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی حزب بادن، با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی. ♦️ادامه دارد... 🚩 https://eitaa.com/piyroo