eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🗳چہ‌ تضمینۍ وجود داره ڪہ‌ رأے بدم بازم‌ اوضا؏‌ از این‌ بدتر‌ نشہ؟! _مگہ‌ وقتۍ شـــــھدا براے انجام‌ وظیفہ‌، جونشون رو‌ ڪفـــــ دستشون‌ گرفتن‌ و‌ رفتن‌ تضمین‌ خواستن! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمپین «مردم میدان» در فضای مجازی راه‌اندازی شد 🔸این روزها که به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می‌شویم، شبکه‌های اجتماعی فضای بخصوصی را تجربه می‌کنند. 🔹بخشی از این فعالیت‌ها به بحث و تبادل نظر در مورد نامزدهای انتخابات و برنامه‌های آن‌ها و بخشی دیگر به موضوع مشارکت در انتخابات اختصاص دارد. 🔸بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی نیز با هشتگ ،با تاکید بر اهمیت مشارکت حداکثری مردم در انتخابات برای حل مشکلات و بهبود وضع موجود از آن‌ها برای مشارکت حداکثری دعوت بعمل آوردند. 🔹کاربران شبکه های اجتماعی تاکید کردند که با توجه به نقش مهم مشارکت در افزایش اقتدار ملی، امروز نوبت ماست که وظیفه شناس باشیم و دین خود را به سیدالشهدای مقاومت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی، با شرکت حداکثری در انتخابات پیش رو ادا کنیم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 الهه اشکاش شر شر می ریخت. دیگه رویی نداشتم تو صورت الهه نگاه کنم. بدون توجه به ماکان و ارشیا که خشکشون زده بود. دست الهه رو کشیدم و بردم طرف فرهنگ سرا. _الهه به خدا شرمنده ام. کتابو دادم دستش و دویدم طرف خیابون. دیگه دلم نمی خواست چشمم به چشم ارشیا بیافته. اونم باور کرده. اونم باور کرده من همچین دختری هستم. نگاهش پر از نفرت بود.وقتی رسیدم خونه از گریه و حرص فشارم افتاده بود. و به مامان گفتم: _دفعه دیگه خواستین گوش وایسین تا تهش خوب گوش بدین و بعدم مطمئن شین. مامان که از قیافه من وحشت کرده بود اومد طرفم و گفت: _ترنج چی شده؟ چی شده؟آبروم جلوی الهه رفت. واقعا فکر کردین من معتاد شدم. خدایا به کی بگم آخه رو چه حسابی همچین فکری کردین. مامان بدبخت مونده بود چی بگه. _خوب عزیزم همش خواب آلود بودی غذا درست نمی خوردی و بعدم اون تلفن. _ اینا شد دلیل؟ تا اونجایی که می تونستم داد می زدم: _واقعا دلایل منطقی تون همینا بود؟ در باز شد و ماکان اومد تو عصبانی گفت: _چه خبرته صداتو انداختی سرت. برگشتم طرف ماکان و با همون لحن داد زدم: _چیه؟ دیگه چی از جون می خوای؟ تو اصلا اون دختر بدبخت و می شناختی که اینجور بهش توهین کردی. من حالابا چه رویی تو صورتش نگاه کنم. ارشیا آروم وارد شد. دلم پر بود از همه شون. تمام حرصم و ریختم تو صدام: _واقعا آقا ارشیا شما دیگه چرا؟ اینه اون همه اعتقاد و مسلمونی. نفهمیده و نشناخته تهمت بزنین به دختر مردم. ارشیا دستی توی موهایش کرد و بدون هیچ حرفی از در خارج شد.نگاهم و گردوندم طرف ماکان هر چی نفرت داشتم ریختم تو صدام گفتم: _ازت متنفرم ماکان. حرفم تمام نشده بود که دست ماکان فرود اومد روی صورتم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻