eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 انگار آمدنت خیلی نزدیک است هر روز صبح پنجره‌ها را باز می‌کنم بدان امید که روزهای تلخ دلتنگی تمام شده باشد و صدای پاهایت را قطرات باران به خانه‌ام بیاورند ... بگو چه کنم با تکرار این همه انتظار؟ بگو چه کنم با مرور مداوم این همه چشم براهی؟ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام برآقایی که 🥀آب می دیــــــد 🖤به فکر فرو میرفت 🥀نوزاد می دیـــــد 🖤اشک می ریخـــت 🥀طفلان و کودکان را 🖤می دید ناله می کرد. ◾️شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
*شهیدی که همانند اربابش حسین(ع) سرش بریده شد*🥀 *شهید سید میلاد مصطفوی*🌹 تاریخ تولد: ۱۵ / ۲ / ۱۳۶۵ تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد: همدان / بهار محل شهادت: سوریه *🌹همرزم← بهش گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزه‌ای؟»📿 گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم✨ خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»🍃 گفت من ۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!» ✨ در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟!‼️ برایم عجیب بود و من رو به فکر فرو برد‼️ پدرش← او توسط تک تیر انداز دشمن از ناحیه ی گلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت، دوستانش بعد از دو ساعت درگیری موفق به عقب آوردن پیکر میلاد نشده بودندو تنها توانسته بودند که پیکرش را در فاصله نزدیک و در یک جای امن قرار دهند💫 اما بعد از درگیری میبینند که پیکرش نیست🥀 او در پی گمنامی بود و عاقبت نیز گمنامی نصیبش شد🌷«میلاد به خواب دوستش آمده بود و عنوان کرده بود در مکان دیگری پیکرش مخفی شده است💫 او گفته بود می‌خواستم گمنام بمانم، اما به خاطر پدرم بازمی‌گردم»پیکرش بدون سر و پادر کنار درختی با فاصله‌ای از محل اولیه پیدا شداو همزمان با تاسوعا و عاشورا🏴 به شهادت رسید و توسط داعش سرش جدا🥀و بدنش قطعه قطعه شد* سید میلاد مصطفوی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊شهید آوینی: خون دادن برای امام خمینی زیباست؛ اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است🌱 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
به غیرت علی قسم، که فخر زن حجاب اوست😌 به جای دیده های شوم، نظاره خدا به اوست 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انا لله و انا الیه راجعون سردار سرلشکر بسيجي سيدحسن فيروزآبادي رئيس سابق ستاد کل نيروهاي مسلح و مشاور عالي نظامي فرماندهي کل قوا، پس از مدتي بيماري، به ديدار معبود شتافت. سرلشکر فيروزآبادي از سال 1368 تا 1395 به مدت 27 سال با حکم رهبر معظم انقلاب، به عنوان رئيس ستاد کل نيروهاي مسلح مشغول به خدمت بود و پس از آن، از سوي حضرت آيت‌الله خامنه اي به عنوان مشاور عالي نظامي فرماندهي کل قوا منصوب شد. وي در دوره اخير فعاليت مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز، با حکم مقام معظم رهبري، به عنوان عضو حقيقي مجمع منصوب شده بود 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
آرزویش این بود: یڪ قبردر کربلا، یکی در قطعه26بهشت زهرا داشته باشد،درعملیات پیکرش متلاشی شد و3روز بعدسرو دستش را آوردن قطعه 26 وبعد،بدن بی سر را هم کشف وکربلا خاک کردند مدافع حرم _حمیدرضا_زمانی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
دختر شانزده ساله ای، که دهه هفتادی بود... هم نسل من  وشما:) شهیده راضیه درس"اخلاص"رو چاشنی همه کارهاش کرده بود، تمام تلاش خودش روکردتا سربازخوبی برای امام زمان(عج) شود. باقرآن،کلام حق،چقدر زیبا انس گرفت وعمل به آن رابرای خودش واجب کرده‌بود. دوستان عزیزم! مثل راضیه کشاورزبودن سخت نیست... راضیه باهمه خوش رفتاری و مهربان بود،اهل دل شکستن نبود... حواسش بودبه کسی مخصوصا پدرومادرش بی حرمتی نکند. خادم دستگاه سیدالشهدا(ع)،هیئت وصال شیراز بود؛چقدرقشنگ شبهای هیئت گوشه دنجی پیدامیکرد وبرای خداازحرفهای دلش میگفت...  دغدغه دستگیری ازدیگران را داشت.. هرموقع هم کلاسی یادوستی را میدید که در درسهاش ضعیف است،حواسش بودکه به دوستش کمک کند. راضیه،علاقه قلبی عمیقی به امام زمان(عج)داشت به خاطرهمین باز هم با همون چاشنی اخلاص ، عهد نامه نوشته بود و به امام زمان (عج) قول داده بود خودش و اعمالش رو برای خدا خالص کند...  خالص که شد هیچ ، خاص و شد و چقدر زیباخدا راضیه را خرید..  بعد از تحمل هیجده روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع پیوست. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
رفیق‌مراقـب‌باش‌تو‌مجازی... زندگیتو...فڪرتو...آیندتو...دینتو... دلتو دلتو دلــــــتو... نبـآزے‌رفیق! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❤️ جسم و روحم با حرم گشتہ عَجین حال و روزم با غمٺ گشتہ غَمین این سہ جملہ خواب شبهاے من اسٺ ڪربلا پاے پیاده أربعین حسین جان هوامو داشتہ باش🌴 ڪه حرم باشم 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مخصوصا رنگ تیره ای انتخاب کرد که اگر اتفاقی زخمش خون ریزی می کرد به راحتی قابل تشخیص نباشد. حوصله روسری نداشت. چادر نمازش را روی سرش انداخت با گیره زیر گلویش را ثابت کرد و یک طرف چادرش را روی شانه اش انداخت و توی آینه به خودش نگاه کرد: "چقدرم جای زخمش مسخره است.وسایلش را هم سر جایش گذاشت و تازه فهمید کسی توی اتاقش بوده. اخم هایش را در هم کشید و گفت: -بار من دیر کردم اینا اومدن اتاق من و تفتیش کردن. بعد هم از پله سرازیر شد.ارشیا درست رو بروی پله نشسته بود و وقتی ترنج با آن چادر سفید گلدار از پله پائین آمد دوباره دلش فرو ریخت. به سختی چشمانش را از او گرفت.ماکان ظرف میوه را گذاشت روی میز و با لبخند به ترنج نگاه کرد. ترنج بی خیال نشست کنار مادرش و گفت: -خوبی سوری جون. و به پدرش چشمک زد. مسعود خندید و گفت: -دوباره تو پا کردی تو کفش من؟ همه خندیدند و ترنج مطمئن شد حالا می تواند بگوید چه اتفاقی افتاده. ماکان قبل از اینکه ترنج دهن باز کند گفت: -چرا عین این سریاالی تلویزیونی هیجان انگیزش میکنی بگو دیگه بابا 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج خندید وهمانطور که دست مادرش توی دستش بود گفت: -باور کن بیشتر شبیه سریال طنزه بعد هم خودش خندید. ارشیا هم به خنده او لبخند زد و زیر لب گفت: ترنجه دیگه ترنج شروع به تعریف کرده بود: -کارم تمام شده بود داشتم می اومدم خونه. ساعت هنوز نه نشده بود. توی همین خیابون خودمون از ماشین پیاده شدم. چشمم افتاد به دو تا خانمه با یه بچهه. ترنج خم شد و برای خودش یه خوشه انگور برداشت و دانه ای از ان را به دهان گذاشت و در حالی که ان را فرو می داد ادامه داد: -اون دو تا خانمه به فاصله سه چهار متر جلو تر از بچهه داشتن می رفتن. خیابونم خوب خیلی شلوغ نبود ولی خوب اصلا حواسشون به بچه نبود. بچهه هم هی می دوید توی خیابون تا یه ماشین نزدیک میشد. می دوید تو پیاده رو. همه با دقت و تعجب به ترنج گوش می داند. -منم این طرف خیابون هی نگاه می کردم به مامانه ببینم اصاا بر میگرده ببینه بچه اش کجاست. که دیدم انگار نه انگار فاصله شون شد پنج متر شیش متر. نخیر چنان دو نفری گرم حرف بودن که انگار یادشون رفته بود بچه ای هم در کاره. سوری خانم حرف ترنج را قطع کرد و گفت: -خدایا مگه میشه آدم اینقدر بی خیال. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج گونه مادرش را بوسید و گفت: -همه که مثل سوری جون نمیشن. همه خندیدند که ماکان گفت: -مامان پیام بازرگانی نیا. ترنج خندید و تند تند دوتا دانه انگور گذاشت دهنش و گفت: -خلاصه می خواستم اول برم یه فصل کتک مفصل اون مامان بی خیال و بزنم بعد بیام خونه. بعد دیدم این بچهه یه کاری دست خودش و اون مامان بی خیالش میده. رفتم اون طرف خیابون و دستش و گرفتم و بش گفتم:آخه پسر خوب مگه می خوای خودتو به کشتن بدی بچه. خلاصه کلی نصیحتش کردم مامانه هم نمی دونم فکر کنم بچهه رو کلا فراموش کرده بود. اومدم بلند شم ببرم تحویل مامانش بدم که یه موتوری از تو پیاده رو اومد بره تو خیابون از روی پلی که من نشسته بودم کنارش. چادرم گیر کرد به چرخش و این جوری شد. -سوری خانم با حرص پرید وسط حرف ترنج و گفت: -بفرما حالا هی این روده رو بپیچ دورت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا