🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_583
بعد از بستن در جواب داد:
-جانم بفرمائید؟
کمی مکث شد و بعد از ان صدای شهرزاد توی گوشش پیچید:
-جناب اقبال؟
ماکان صدایش را جدی کرد و گفت:
-بله. بفرمائید؟
-نشناختید؟
ماکان در به یاد آوری چهره ها ضعیف بود در عوض صداها را از پشت تلفن هم خوب تشخیص می داد. ولی با این
حال لحن مرددی به خودش گرفت و گفت:
-متاسفم خیر.
صدای دختر کمی دلخور بود ولی می خواست نشان ندهد.
-واقعا فکر نمی کردم اینقدر زود فراموش بشم.
ماکان لبخند پهن روی لبش را جمع کرد و درحالی که روی صندلی پشت بلند چرخدارش می نشست گفت:
-جسارت نباشه بنده خیلی سرم شلوغه برای همین متاسفانه زود افراد و فراموش می کنم.
شهرزاد از این جمله ماکان هیچ خوشش نیامد ولی کوتاه هم نیامد:
-شهرزاد هستم. معینی.
ماکان توی دلش ریسه رفته بود.داشت روی صندلی اش به طرفین تاب می خورد از این که شهرزاد را سر کار
گذاشته بود لذات می برد. چند لحظه صبر کرد که مثلا دارد فکر میکرد. بعد گفت:
-شهرزاد...معینی.چقدر این اسم برام آشناس. خدایا یادم نمی آد. دارم خیلی شرمنده میشم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_584
شهرزاد کمی ناز به صدایش اضافه کرد و گفت:
-برای فروشگاه صنایع چوب بهتون سفارش کار داده بودیم. همین هفته پیش بود.
ماکان با صدایی مثال هیجان زده گفت:
-خانم شهرزاد شمائین واقعا منو ببخشید. عذر می خوام.
شهرزاد که مطمئن شده بود ماکان او را شناخته است دوباره اعتماد به نفسش را پیدا کرد و گفت:
-خواهش می کنم. واقعیتش اینکه بابا می خواستن شما رو ببینن.
-برای چی همچین افتخاری نسیب من میشه؟
-برای یک قرارداد کاری هست.
-خیلی خوشحال میشم. هر وقت تشریف بیارن من خوشحال میشم.
شهرزاد باهمان لحن پر ناز جواب داد:
-جناب اقبال بابا معمولا خودشون برای این امور پیش قدم نمی شن ولی با تعریف هایی که همون دوست بابام از شما
کردن مشتاق شدن شما رو ببین البته بیرون از شرکت.
ابروهای ماکان مثل فنر بالا پرید با خودش گفت:
دوست بابات از من تعریف کرده؟ها؟ آخی نازی دلت برای من تنگ شده رفتی دست به دامن باباجونت شدی.
بعد از این فکر گفت:
-باعث افتخاره.
شهرزاد هیجان زده نگذاشت ماکان بقیه حرفش را ادامه بدهد:
-خوب پس امشب دعوت بابام شام رستوان هستید.
ماکان چشم هایش از تعجب گرد شد:
بابا این دیگه کیه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگرے شهدایـے قسمت1248
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت احترام به والدین که راز شهادت این شهید شد...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
جوابِ سلام، واجب است!
پس بیایید...
هر روز صبح...
به او سلام ڪنیم!
السَّلاَمُعَلَى وَارِثِالْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتِمِالْأَوْصِيَاءِ
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo