eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3.9هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🌿🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️از همان کودکی می‌گفت: هر کس بخواند می‌شود... ◽️به قدری به (ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت می‌آمد، محمد حسین از خود بی خود می‌شد.. ◽️برادرش در یکی از مأموریت‌ها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد... محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش می‌کرد و به برادرش می‌گفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم.. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
📄 🍃🌸 ⭕️ هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند ميشد و به قامت مي ايستاد.🌹 يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم😨، گفتم: عباس چيزي شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟😁 من هميشه جلوي تو بلند ميشوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم».☺️ ميدانستم اگر سالم بود بلند ميشد و مي‌ايستاد. اصرار كردم كه بگويد چه ناراحتي دارد ⁉️ بعد از اصرار زياد من گفت: چند روزي بود كه پاهايم را از پوتين در نياورده بودم👞. انگشتان پاهايم پوسيده است. نميتوانم روي پاهايم بايستم.😔 عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگي رفت.... 🌹 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🕊🍂 🍂🕊 🖋 گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم، گفت‌: یہ ‌ذڪر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر ڪردے ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ے ‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ے ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌دارے؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیہ ‌سلام ‌الله ‌علیها" حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ے‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: الهی ‌بالرقیہ ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد، اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها" 🌹 🏴 https://eitaa.com/piyroo
♥️ ✨اوایل که اعزام شدیم به سوریه ، هر فردی را مسئول کاری کرده بودند. یکی از مسئولیت های آقا محمد " رسوندن به خط بود..✨ ✨پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه ، بعد این بنده خدا ، راضی شده که با اون مسئولیتی که در سپاه کربلا داشت فقط برسونه؟✨ ✨بعد که محمد آقا ، بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به شهادت رسید پیش خودم گفتم ، چقدر من ظاهر بین بودم...✨ حضرت عباس (ع) هم ‌روز عاشورا , سقا بود...✨ 🏴 https://eitaa.com/piyroo
🍂 به پدر و مادرم احترام ویژه‌‏ای می‏‌گذاشت؛ کار درروستا شالی‏کاری بود، وقتی شالی کاری خانواده تمو می شد، به زمین‏های دیگر هم می‏‌رفت و به همه کمک می‏‌کردو برای همین در روستای پدری‏(پاشا کلا سوادکوه) خیلی در بین مردم محبوب بود 🌹 https://eitaa.com/piyroo
♥️ رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: آنقدر غمت به جان پذیرم تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین...🌸 بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه‌ات نوشتۍ!؟ گفت: میخوام اگه که قراره بشم تیرِ دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم...❤️ بعد از عملیات والفجر هشت بچه‌ها دنبال مۍگشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسیده و درست تیر خورده بود وسط این شعر...🎶 .. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
💫 توے ڪُمدش در را با عکس شُهدا پُر ڪرده‌بود و بالایشان نوشته بود: اے سر و پا،من بے سر و پا خودم را کنار عڪس شهیدان پیدا ڪردم...✨ برادرش مے‌گوید: کنار عڪس‌ها اندازه یڪ‌جاے عکس در ڪمدش خالے بود...🍂 گفتم: محمد عکس یکے از شهدا رو اینجا بزݧ این جای خالے قشنگ نیست جواب داد: اونجا جای عڪس خودم هست...🌸 °• 🏴 https://eitaa.com/piyroo
💫 یک روز گرم 🌞با مهدی و چندتا از بچه های محل،سه تا تیم شدیم و ⚽️ بازی میکردیم. تیم یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچه ها میریخت. بچه ها به پاس دادند،اوهم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛توی همین لحظه ی حساس به یکباره مهدی امد روی تراس خانه شانکه داخل کوچه بود و گفت: مهدی،آقامهدی، برای ناهار 🥐 نداریم؛برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که دا نگه داشته بود پاس داد به هم تیمی اش و دوید سمت نانوایی!😳 🏴 https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات فرماندهان عراقی می‌گفتند اسم احمد کاظمی،خرازی و باکری که می‌آمد لرزه بر انداممان می‌افتاد. #محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص شهید کاظمی‌می‌گوید: در فتح‌المبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، ده‌ها توپخانه بدست آوردیم و نقش احمد کاظمی‌بسیار نقش‌ تعیین‌کننده ای دارد. دومین عملیاتی که باز احمد #کاظمی‌_درخشید_بیت‌المقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چندلشگر باید از کارون عبور می‌کرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی حسین و احمد؛ یعنی همان حسینی که احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز می‌شود و من را باید همین جا دفن کنید. دو نفر از فرماندهان عراقی راما گرفتیم اینها می‌گفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری می‌آمد ما لرزه بر انداممان می‌افتاد دعا می‌کردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود. ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💫 دفتر نقاشے‌اش را نگاه میکردم که دیدم روی یکے از صفحه‌ها عده زیادۍ‌‌ کشیده بود که گریه میکردند و پرچم‌هایے به دست داشتند عده‌اۍ هم تابوتی روۍ دست میبردند که روۍ آن اسم خودش را نوشته بود.. از او پرسیدم: این نقاشے چیه کشیدۍ مادر؟! گفت:این آرزوی منه که فعلا روۍ کاغذه دعا کن اتفاق بیفته.. .. ♡ایـنْجاوقــــف شهَــداســت...👇 🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
🔻 شهید دکتر سید محمد شکری 🔅 خیره شده بود به آسمان حسابی رفته بود توی لاک خودش... بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم» 🔅 توی بهشت زهرا که می‌خواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیه‌السلام) یاد شهدا با صلوات🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍁 |شب نشینی مون که توی سنگر ها تموم میشد،محمدرضا می‌گفت خب دیگه بچه ها شوخی بسه،شروع میکرد:حسینم وا حسینا... بقیه هم دنبالش و شبیه دسته عزاداری تا محل خواب می‌رفتیم...🌱 🌷 •|روایت از حاج حسین کاجی https://eitaa.com/piyroo