°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️از همان کودکی میگفت: هر کس #زیارت_عاشورا بخواند #شهید میشود...
◽️به قدری به #حضرت_ابوالفضل(ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت میآمد، محمد حسین از خود بی خود میشد..
◽️برادرش در یکی از مأموریتها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد... محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش میکرد و به برادرش میگفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم..
#یادش_با_ذکر_صلوات
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📄 #برگی_از_خاطرات🍃🌸
⭕️ هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند ميشد و به قامت مي ايستاد.🌹
يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم😨، گفتم: عباس چيزي شده،
پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟😁 من هميشه جلوي تو بلند
ميشوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم».☺️
ميدانستم اگر سالم بود بلند ميشد و ميايستاد.
اصرار كردم كه بگويد چه ناراحتي دارد ⁉️
بعد از اصرار زياد من گفت: چند روزي بود كه پاهايم را از پوتين در نياورده بودم👞.
انگشتان پاهايم پوسيده است. نميتوانم روي پاهايم بايستم.😔
عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگي رفت....
#شهید_عباس_ڪریمی🌹
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🖋 #برگی_از_خاطرات
گفتم: دارم از استرس میمیرم، گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردے بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهے ڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهے خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح دارے؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"
حتمـا سہ سـالہے ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا، توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد، اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"
🌹 #شهید_حسین_معزغلامـی
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات♥️
✨اوایل که اعزام شدیم به سوریه ، هر فردی را مسئول کاری کرده بودند.
یکی از مسئولیت های آقا محمد #آب" رسوندن به خط بود..✨
✨پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه ،
بعد این بنده خدا ، راضی شده که با اون مسئولیتی که در سپاه کربلا داشت فقط #آب برسونه؟✨
✨بعد که محمد آقا ، بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به شهادت رسید پیش خودم گفتم ، چقدر من ظاهر بین بودم...✨
حضرت عباس (ع) هم روز عاشورا , سقا بود...✨
#شهیدمحمدبلباسی
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات🍂
به پدر و مادرم احترام ویژهای میگذاشت؛ کار درروستا شالیکاری بود، وقتی شالی کاری خانواده تمو می شد، به زمینهای دیگر هم میرفت و به همه کمک میکردو برای همین در روستای پدری(پاشا کلا سوادکوه) خیلی در بین مردم محبوب بود
#شهید_سید_روح_الله_اعتمادی🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات♥️
رو سینه و جیب پیراهنش
نوشته بود:
آنقدر غمت به جان
پذیرم #حسین
تا عاقبت قبر تو را
به بر بگیرم حسین...🌸
بهش گفتند:
محمد چرا این شعر رو
روی سینهات نوشتۍ!؟
گفت:
میخوام اگه که قراره #شهید بشم
تیرِ دشمن درست بیاد بخوره
وسط این شعر وسط سینه و قلبم...❤️
بعد از عملیات والفجر هشت
بچهها دنبال #محمد مۍگشتند
تا اینکه خبر اومد محمد
به شهادت رسیده و
درست تیر خورده بود
وسط این شعر...🎶
#شهید_محمدمصطفےپور..
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات💫
توے ڪُمدش در را
با عکس شُهدا پُر ڪردهبود
و بالایشان نوشته بود:
اے سر و پا،من بے سر و پا
خودم را کنار عڪس شهیدان
پیدا ڪردم...✨
برادرش مےگوید:
کنار عڪسها اندازه یڪجاے عکس
در ڪمدش خالے بود...🍂
گفتم:
محمد عکس یکے از شهدا رو
اینجا بزݧ این جای خالے قشنگ نیست
جواب داد:
اونجا جای عڪس خودم هست...🌸
#شهید_محمدغفارے°•
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات💫
یک روز گرم #تابستان 🌞با مهدی و چندتا از بچه های محل،سه تا تیم شدیم و #فوتبال ⚽️ بازی میکردیم.
تیم #مهدی یک گل عقب بود.
عرق از سر و روی بچه ها میریخت.
بچه ها به #مهدی پاس دادند،اوهم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛توی همین لحظه ی حساس به یکباره #مادر مهدی امد روی تراس خانه شانکه داخل کوچه بود و گفت:
مهدی،آقامهدی، برای ناهار #نون🥐 نداریم؛برو از سر کوچه نون بگیر مادر.
مهدی که #توپ دا نگه داشته بود پاس داد به هم تیمی اش و دوید سمت نانوایی!😳
#شهید_مهدی_زین_الدین
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات
فرماندهان عراقی میگفتند اسم احمد کاظمی،خرازی و باکری که میآمد لرزه بر انداممان میافتاد.
#محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص شهید کاظمیمیگوید: در فتحالمبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، دهها توپخانه بدست آوردیم و نقش احمد کاظمیبسیار نقش تعیینکننده ای دارد.
دومین عملیاتی که باز احمد #کاظمی_درخشید_بیتالمقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چندلشگر باید از کارون عبور میکرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی حسین و احمد؛ یعنی همان حسینی که احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز میشود و من را باید همین جا دفن کنید.
دو نفر از فرماندهان عراقی راما گرفتیم اینها میگفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری میآمد ما لرزه بر انداممان میافتاد دعا میکردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها میآمدند و میزدند و هیچ کس جلودارشان نبود.
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات💫
دفتر نقاشےاش را نگاه میکردم
که دیدم روی یکے از صفحهها
عده زیادۍ کشیده بود
که گریه میکردند
و پرچمهایے به دست داشتند
عدهاۍ هم تابوتی روۍ دست میبردند
که روۍ آن اسم خودش را نوشته بود..
از او پرسیدم:
این نقاشے چیه کشیدۍ مادر؟!
گفت:این آرزوی منه
که فعلا روۍ کاغذه
دعا کن اتفاق بیفته..
#شهید_رحمتاللهاشڪوه..
♡ایـنْجاوقــــف شهَــداســت...👇
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات
🔻 شهید دکتر سید محمد شکری
🔅 خیره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم»
🔅 توی بهشت زهرا که میخواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیهالسلام)
یاد شهدا با صلوات🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات 🍁
|شب نشینی مون که توی سنگر ها تموم میشد،محمدرضا میگفت خب دیگه بچه ها شوخی بسه،شروع میکرد:حسینم وا حسینا...
بقیه هم دنبالش و شبیه دسته عزاداری تا محل خواب میرفتیم...🌱
#شهید_محمدرضا_شفیعی🌷
•|روایت از حاج حسین کاجی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo