#سیره_شهدا
رسیدیم به دژبانی لشکر عاشورا.
همونی که به دستور [مهدی] باکری برپا شده بود.
دژبان آمد پای ماشین و گفت ،
آقا نمیشود بروید.
گفتیم برای عبور از این جاده چه چیزی باید داشته باشیم؟
با همان لهجه ترکی گفت:
برگه تردّد .
باکری هم گفت که من باکری هستم.
گفت:
شما باکری باش ، به من گفتهاند امضای باکری ، من فقط امضای باکری را میشناسم !!
هر کاری کردیم ، دژبان نگذاشت وارد جاده شویم.
باکری گفت:
خُب همین الآن امضا میکنم !
گفت:
نه ؛ باید بروید قرارگاه برگه بگیرید و بیاورید !!
باکری خوشش آمد ، پیاده شد و صورتش را بوسید و گفت:
خُب ، حالا که نمیگذاری برویم ، ما هم بر می گردیم......
#سردارشهیدمهدی_باکری
📕خاطرات سردار #جعفر_جهروتیزاده
صفحه 154
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ @piyroo