eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ 💐 🔶در سال ۱۳۶۳ ،یک روز که با تویوتای گردان،بهمراه "” بطرف حرکت کردیم ،از من سؤال کرد :حاجی !برای دخترت چه اسمی انتخاب کردی ؟گفتم «کوثر» چشمان او با شنیدن نام«کوثر» پر از اشک شد و مخفیانه می کرد. 🔶گریه های مخفیانه اش پس از چند  لحظه ای آشکار شد و در حالی که زمزمه     !…» بر لب داشت ، می ریخت و گاهی نیز چنین میگفت :«حاجی !چه اسم قشنگی!»و آنجا بود که برای می کرد و می خواند و برای شکسته اش میریخت. : ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 💐 🔶ایشان علاقه زیادی به و داشتند…بعد از ما ،ایشان به رفتند تا با  ملاقات کنند . 🔶اما در آنجا به او اجازه دیدار را از نزدیک ندادند ولی او با این وجود دو روز تمام در پشت درب بدون و نشستند تا اینکه یکی از   نزد رفتند وبه او گفتند که یک برای دیدن شما آمده و دو روز است که برای پافشاری کرده و پشت درب می نشیند .  🔶 دستور داد:که او را نزد ببرند . 🔶ناصر موفق شد با  ملاقات داشته باشد . 🔶 و سخنی زیر گوشش گفت: که  آن را به هیچ کس نگفت. 🔶 بهترین رزمنده در معرفی شد و از  ی اهواز  گرفت .که روی آن نوشته بود: 🔶 : ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 💐… 🔶وقتی برای رفتن به او را انتخاب کردند   را به جای خود روانه کرد زمانی که دلیلش را پرسیدم گفت:دوست دارم اول شوم دست بردار نیست اول بعد اگر خداست شوم و چه زیبا به دیدار (ع) شتافت و به ندای "" پاسخ داد… 🔶روزی ژاکت پشمی تازه ای راکه مادر برایش بافته بود و برای اولین بار به تن کرده بود به دوستش هدیه کرد. 🔶 وقتی به خانه آمد خودش خیلی سردش شده بود از مادر عذر خواهی کرد و گفت دیدم او لباس گرم و مناسبی ندارد لذا این ژاکت را که دوستش داشتم به او دادم من باز هم لباس گرم دارم و آنها را می پوشم… 🔶کلاس سوم بود که از پدرش خواست تابستانها راسر کار برود و کار یاد بگیرد از بیکاری و بطالت وقت بیزار بود و نزد آشنایان پدرکاشی کاری و بنایی و غیره را آموخت و مزدی راهم که می گرفت دوست داشت به افراد بی بضاعت بدهد… : (طاهره بهداشت) ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
❤️ پسر اول گفت : مادر جون برم جبهه ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و شهید شد! 🌷شهید احمد تلخابی🌷 پسر دوم گفت : مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و عملیات شهید شد ! 🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷 همسرش گفت : حاج خانم بچه ‌ها که رفتند ، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ، رفت و شهید شد ! 🌷شهید علی تلخابی🌷 مادر به خدا گفت : همه دنیام رو قبول کردی ، خودم رو هم قبول کن رفت و در خونین شهید شد ! 🌷شهیده کبری تلخابی🌷 🕊درود بر همه 🕊 ! 🍃نثار روح مطهر شهدا صلوات🍃
❤️ پسر اول گفت : مادر جون برم جبهه ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و شهید شد! 🌷شهید احمد تلخابی🌷 پسر دوم گفت : مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟ گفت : برو عزیزم ... رفت و عملیات شهید شد ! 🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷 همسرش گفت : حاج خانم بچه ‌ها که رفتند ، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ، رفت و شهید شد ! 🌷شهید علی تلخابی🌷 مادر به خدا گفت : همه دنیام رو قبول کردی ، خودم رو هم قبول کن رفت و در خونین شهید شد ! 🌷شهیده کبری تلخابی🌷 🕊درود بر همه 🕊 ! 🍃نثار روح مطهر شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/piyroo