─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
#ارادتشهیدکمیل
#بهحضرترقیه(س)
🔶تو سفر #سوریه به حرم #حضرترقیه(س) رفته بودم شبش #خواب میبینم #کمیل با لباس مشکی اومده بود پیشم که درست مصادف با #شهادتحضرترقیه بود چشماش پراز #اشک بود
🔶امسال هم شب #شهادتحضرترقیه اومد به خوابم با لباس مشکی وچشمانی پر از #اشک
🔶و همچنین قبل #شهادت #حضرترقیه (س) از حوزه #حضرترقیه ( س)از بابل به دیدار مادر اومدن
🔶و اینکه رفیقاشم میگفتن تو اردوی کویری که بودیم #کمیل گفت بچه ها بیاین #روضه #حضرترقیه (س)گوش بدیم.
🔶این راه ده ها کیلومتری برای ما کوتاه شده بود و خستگی معنایی نداشت.
#بهنقلازخواهرشهید
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
#خاطرهایازشبعملیات
🔶شب عملیات پیش #کمیل رفتم ،باهم صحبت می کردیم که من بهش گفتم ،#کمیل اگه #شهید بشی خانوادت چی خانمت چی!اینا رو میخوای تنها بذاری ؟؟
🔶 #کمیل تو فکر رفت بعد گفت: مگه تا حالا من مواظبشون بودم من نگهدارشون بودم!
🔶من چکاره ام #خدا باهاشونه ،تا حالا #خدا نگهدارشون بود از این به بعد هم #خدا تنهاشون نمیذاره...
#روایتازهمرزمشهید
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🔶#کمیل به #حضرتزهرا خیلی ارادت خاصی داشت .
🔶در همه ی کارها و امورات زندگی به ایشان #متوسل می شد....
🔶شب عملیات #کمیل و همرزمانش آماده رفتن شدن.
🔶هر کدوم #سلاح خودشون و حمل می کردند،#کمیل #تیربارچی بود و با تیرهای آن که ده ها کیلو وزن داشت باید به بالای کوه ۷۰ درجه ای میبرد!!!
🔶یکی از رفقاش بهش میگه #کمیل ،چطور میخوای این اسلحه با تیرهاشو حمل کنی؟؟
🔶#کمیل میگه با ذکر #یازهرا #یازهرا
میبرمشون اون بالا...
#روایتازهمرزمشهید
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
#حرفپایانی
#راویهمسرشهـــــــــــید
🔶کسی نمیتواند درک کند که #رزمندهای به #شهادت میرسد، همسرش چه #سختیها و #مشقتهایی را تحمل میکند.
🔶باید هم نقش #پدر و هم نقش #مادر را برای فرزندانش بازی کند و زمانی که فرزند #بهانه میگیرد با #بغض جواب #گریههای فرزندش را بدهد.
🔶صبحها با خیال اینکه نبود #شهیدش فقط یک #خواب باشد، #بیدار میشود و دوباره #بغض میکند که دوباره باید روزش را بدون #رنگ و #بوی #شهیدش به #شب بگذراند، کسی نمیتواند حتی یک لحظه خود را جای #همسرانشهدا بگذارد چرا که هم باید فرزندانش را #حسینیوار و #زینبیوار بپرورد و هم نبود #عزیزترین فرد زندگیاش را تحمل کند.
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─