#خاطرات_کوتاه_از_انسانی_بزرگ
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🌸باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم ، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده❗️
با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم، اما آخرشب، وقتی از مسجد آمد، دوباره روی فرش خوابید.
صدایش کردم و گفتم: " داداش جون ، هوا سرده، یخ می کنی . چرا توی رختخواب نمی خوابی❓"
گفت: " خوبه ، احتیاجی نیست. "
وقتی دوباره اصرار کردم گفت:
"رفقای من الان تو جبهه ی گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. من هم باید کمی حال اونها رو درک کنم. "
شادی روح بلندش #صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_کوتاه_از_انسانی_بزرگ
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی (در اتوبان شهید محلاتی) مشغول ایست و بازرسی بودیم.
من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می کرد.
یکباره از جا پرید‼️ دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت❗️
نشست و دستش را توی جوی آب کرد❗️ بعدهم برگشت.
با تعجب پرسیدم: "آقا ابرام چی شد⁉️"
گفت: "هیچی، یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت، سر و صدا ایجاد می کرد.
رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند. "
او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo