eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
17.6هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت یک پاسدار سبزقامت در راه نجات بلوط های زاگرس متاسفانه در جریان آتش‌سوزی گسترده‌ای که از سه‌شنبه ۹۹/۳/۶ در منطقه حفاظت شده جنگلی بوزین‌ومره‌خیل آغاز و تا صبح امروز پنجشنبه ادامه داشت آقای احسان عزیزی از نیروهای تیپ تکاور انصارالرسول که بلافاصله برای اطفای حریق به منطقه اعزام شده بودند دچار سوختگی شدید شده و به فیض شهادت نائل آمد. در جریان این آتش‌سوزی ۳۸۰ هکتار از عرصه‌های جنگلی بلوط در آتش سوخت. آتش‌سوزی پس از دو شبانه‌روز با تلاش یگان تکاور سپاه، نیروهای مرزبانی ، مردم محلی، نیروهای محیط زیست ومنابع طبیعی صبح امروز مهار شد. پیکر پاک شهید احسان عزیزی نیز ظهر دیروز با حضور گسترده محیط‌بانان، جنگلبانان و همرزمانش به خاک سپرده شد. https://eitaa.com/piyroo
🏴 شهادت ۳ مرزبان در درگیری با اشرار مسلح در سردشت 🌷🌷🌷 📝 مرزبانان نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (هنگ مرزی سردشت) ساعت یک بامداد روز جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ در منطقه «گوریلکه» واقع در ۲۰ کیلومتری شهرستان سردشت (استان آذربایجان غربی) در نزدیکی منطقه «بلفت» و «دوپازه» حین کنترل و پایش نوار مرزی با اشرار مسلح درگیر شدند که چند نفر از اشرار به هلاکت رسیدند. 👈 در این درگیری مسلحانه سه نفر از مرزبانان غیور کشور نیز به درجه رفیع شهادت 🌷 نائل آمدند. 🔹 اسامی شهدا 👇 🌷 استوار فرمانده پایگاه، اهل مراغه (استان آذربایجان شرقی). 🌷 کادر هنگ مرزی، اهل میاندوآب (استان آذربایجان غربی). 🌷 سرباز هنگ مرزی، اهل تبریز (استان آذربایجان شرقی). شادی روح مطهرشان https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 6⃣ 🏴پرتوچهارم🏴 💢 تو نیز دل 💕نگران از جا بر مى خیزى و از خیمه🏕 بیرون را مى کنى.... افراد، همه اند اما این وقت شب🌙 درکنار خیمه تو چه مى کنند ⁉️پاسخ را به درون مى آورد: 🖤خواهرم ! اینها من اند و سرشان ، است . آمده اند تا با تو بیعت کنند که هزارباره تا پاى جان به حمایت از حرم االله ایستاده اند. 💢 چه بگویم ⁉️ چه 💥 دارد این حبیب !... دین را چه خوب شناخته است... بى جهت نیست که امام لقب به او داده است . اسم حبیب اسباب 💓است . وقتى آمدنش به کربلا را شنیدى سرت را از کجاوه بیرون آوردى و گفتى : سلام مرا به حبیب برسانید. 🖤حسین جان ! بگو که زینب ، دعاگوى🤲 شماست و برایتان با رسول االله را مى طلبد و تا ابد و را از خدا مسالت مى کند. همین که برادر، پیامبر را بر سر بگذارد، شمشیر🗡 پیامبر را در دست بگیرد و به سمت دشمن👹 حرکت کند 💢کافیست تا عالم بر دلت بنشیند. کافیست تا تمامى پنجاه ساله بر ذهنت هجوم بیاورد و غربت وتنهایى جاودانه پدر، از جگرت سر باز کند.اما برادر به این بسنده نمى کند، مقابل دشمن مى ایستد، تکیه اش را بر شمشیر پیامبر مى دهد و در مقابل که به خون سرخ💔 او تشنه اند، 🖤لب به موعظه مى گشاید: مردم ! در ، گوش به حرفهایم بسپارید و شتاب نکنید تا من آنچه است به جاى آورم که شماست و بر شما... درنگ کنید تا من ، انگیزه سفرم را به این دیار، روشن کنم . اگر عذرم را پذیرفتید و کردید و با من از در درآمدید خوشا به شما، که اگر چنین شود، راه هجوم شما بر من بسته است. 💢 اما اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف در نیامدید، دست به دست هم دهید و تمام و شرکاء خود را به کار گیرید، به خود عمل کنید و به من مهلت ندهید. چه ، مى دانید که در فضاى روشن✨ و بى ابهام گام مى زنید. 🖤به هرحال من با خداست و من اوست . هم او که 📚 را فرو فرستاد و ولایت همه صالحان و نیکوکاران را به عهده گرفت. خدا! تقوا پیشه کند و از برحذر باشید. اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود یا یکى براى دنیا باقى بماند، چه کسى بهتر از براى بقا و شایسته تر به رضا و راضى تر به قضاء؟! 💢 اما بناى آفریدگار بر این نیست ، که او دنیا را براى آفریده است. تازه هاى دنیا کهنه است ، فرسوده و متلاشى شده و روشنایى سرورش ، تاریک 🖤و ظلمت زده. دنیا، منزلى و خانه اى است . کاروانسراست..... پس در اندیشه توشه باشید و بدانید که بهترین ره توشه تقواست . تقوا پیشه کنید تا خداوند کند... 🖤 او چون طبیبى که به وجود بیمار آگاه است ، مى داند که مشکل این مردم ، مشکل ، مشکل علاقه به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عقبى . فقط علقه هاى دنیا مى تواند انسان را اینچنین به سیاه شقاوت بنشاند. فقط پشت کردن به خدا 🕋مى تواند، پشت انسان را اینچنین به خاك بمالد. 💢 فقط از یاد بردن مى تواند چنین ضخیم و نفوذناپذیر بر چشم و دل انسان بیفکند تا آنجا که آیات روشن ✨خدا را منکر شود و خون فرزندان پیامبر خدا را مباح بشمرد. او همچنان با آرامش و حوصله ادامه مى دهد... و تو از خیمه مى بینى که دشمن ، بى تاب و منتظر، این پا و آن پا مى کند تا پس از اتمام موعظه به او شود... ...... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 5⃣3⃣ 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را بسپار و از او کمک بخواه... خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا شو، شو، شو. آنچنان که بتوانى دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیرى... و او را از زمین بلند کنى و به خدا بگویى :خدا! این قربانى را از آل محمد قبول کن! 🖤درست همان جا که گمان مى برى... انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است ؛ سخت تر و تر. اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نینوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش بیندازد. بناست بمانى و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى. داوطلب مى طلبد براى اسب🐎 تازاندن بر حسین . در میان این دهها هزار تن ، ده تن و دامان مادرشان ناپاك تر. 💢یکى است ، یکى ، یکى ،یکى ، یکى ، دیگرى است دیگرى و دیگرى و دیگرى و دهمى . 🖤کوه🏔 هم اگر باشى... با دیدن این منظره ویرانگر از هم مى پاشى و مى شوى . اما تو کوه نیستى که کوه شاگرد کودن و مانده و درجا زده توست.پس مى ایستى را به هم مى فشارى و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى کنى که ها را از این واقعه بگردانى تا قالب تهى نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند. 💢 و چون همیشه چه محمل خوبى است . هرچند که خودش براى خودش است و نشان و یادگارى از داغى ، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه از سوارش مى گیرند و چند و چون ؛ هرچند که به یالش آویخته است و ملتمسانه مى پرسد: _✨اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش کردند؟! 🖤هرچند که پر و بال 🦋خونین ذوالجناح ، خود دفتر است که هزاران اندوه را تداعى مى کند، اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند،... همین قدر که و دلشان💓 را از اسبهاى🐎 دیگر که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند، خود نعمت بزرگى است ، شکر کردنى و سپاس گزاردنى. که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند، او را از جا مى جهاند و به سمت دشمن 🐲مى کشاند. 💢 و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور و را مى بیند که یک تنه به صف دشمن مى زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد و فریاد ابن سعد را بر سر سپاه خود مى شنوند که : تا این اسب ، همه را به نداده کارى بکنید.و بچه ها تا جنازه را مى شمرند که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود... 🖤و عاقبت تن را آکنده از تیرهاى دشمن مى بینند که در خود مچاله مى شود و در خون خود دست و پا مى زند و... را به زیر مى اندازند تا جان دادن این آخرین یشان کاروان را نبینند.در آنسوى دیگر، سم اسبان ، حسین را در وسعت بیابان ، تکثیر کرده اند و کار به انجام رسیده است اما ، نه.درست همان جا که مى برى انتهاى وادى مصیبت است ،... ..... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 5⃣5⃣ 💢و ماءموران در مى مانند که چه باید بکنند... با این چهره هاى پنهان و ، با این کجاوه هاى لرزان و با این صیحه هاى ناگهان... سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر مى سازد و آرام در گوشت زمزمه مى کند: _بس است عمه جان! شما بحمدالله اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم و الهى پرورده است. 🖤و تو با جان و دل 💖به ، سر مى سپرى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى. اما نه ، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى.زنى از بام خانه 🏡مجلل خود، سر بر آورده است ، و به سر بر نیزه حسین ، اهانت مى کند،... زباله مى پاشد و ناسزا مى گوید.زن را مى شناسى ، از بازماندگان خبیث است. 💢،... دلت به سختى از این مى شکند، آنچنانکه سر به آسمان 🌫بلند مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى :_✨خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن! هنوز کلام تو به پایان نرسیده،... ناگهان انگار زلزله اى فقط در همان خانه واقع مى شود، ارکان ساختمان فرو مى ریزد و زن را به درون خویش مى بلعد. 🖤زن ، حتى پیدا نمى کند.... خاك و غبار به هوا بلند مى شود. رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند و بیش از آن ، بر جان همگان مسلط مى شود.پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم ، صاحب چنین قرب و قدرتى است ؟بى جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت ؟ 💢این زن مى تواند به نفرینى، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟ چه در کار این خاندان هست ؟!کاروان ، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد.... و به سمت دارالاماره پیش مى رود. به سرعت باد در کوچه پسوچه هاى مى پیچد. ماموران تا خود دارالاماره جرات نفس کشیدن پیدا نمى کنند.کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد... 🖤هر چه کاروان به دارالاماره نزدیکتر مى شود از حضور مردم کاسته مى گردد... و بر تعداد و حاجبان افزوده مى شود.وقتى که در منظر چشمهایت قرار مى گیرد، باز به یاد مى افتى.... ... https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 8⃣7⃣ اول 💢همه پیاده مى شوند.... و که همان جا خیمه🏕 را علم کنند.... سپس را صدا مى کند و به او مى گوید:_✨بشیر! پدرت شاعر بود، خدا رحمتش کند. تو نیز شعر مى توانى سرود؟بشیر مى گوید:_آرى یابن رسول الله.امام مى فرماید: _پس ، به مدینه برو و شهادت اباعبداالله را به مردم برسان.بشیر به تاخت خود را به مدینه مى رساند،... 🖤مقابل مسجد 🕌پیامبر مى ایستد و این دو بیت را فریاد مى زند:_یا اهل یثرب لا مقام لکم بها/قتل الحسین فادمعى مدرارالجسم منه بکربلاء مضرج/ و الراءس منه على القناة یداراى اهل یثرب! دیگر مدینه جاى ماندن نیست، که حسین به شهادت رسیده است. پس همه چشمها باید هماره بر او بگریند که حسین در کربلا به خون تپید و سرش بر نیزه ها چرخید.و اعلام مى کند که:_اى اهل مدینه! على، فرزند حسین با عمه ها و خواهرانش به نزدیکى شهر رسیده اند. من جاى آنها را به شما نشان خواهم داد. 💢، به سرعت در همه کوچه پس کوچه ها و خانه هاى مدینه مى پیچید.... و شهر یکپارچه ، ضجه و ناله مى شود.زنان و دختران از خانه ها بیرون مى ریزند، روى مى خراشند، موى مى کنند، بر سر و صورت مى زنند، خاك بر سر مى ریزند و شیون و فریاد مى کنند.هاتفى میان زمین و آسمان، 🌫صلا مى دهد:_✨اى آنانکه حسین را نشناختید و او را به قتل رساندید! 🖤 بشارت باد بر شما عذاب و مصیبت جانسوز. تمام اهل آسمان، از پیامبران تا فرشتگان شما را نفرین مى کنند. پس بدانید که لعنت شما بر زبان سلیمان و موسى و عیسى گذشته است، دختر عقیل، با شنیدن این خبر، با سر و پاى برهنه از خانه 🏚بیرون مى جهد و سرآسیمه و دیوانه وار این اشعار را مى خواند:_ما ذا تقولون اذ قال النبى بکم/ما ذا فعلتم و انتم آخرالاممبعترتى و باهلى بعد مفتقدى/ منهم اسارى و قتلى ضرجوا بِدَمما کان هذا جزائى اذ نصحت لکم/ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى چه پاسخى براى پیامبر دارید 💢 اگر به شما بگوید که شما به عنوان آخرین امت بر سر عترت و خاندانم ، پس از من چه آوردید؟ عده اى را اسیر کردید و عده اى را به خون کشیدید؟ پاداش من که خیر خواه شما بودم این نبود که با بازماندگانم اینسان بدکنید. با شنیدن این خبر،... همچون جنون زده ها از خانه بیرون مى زند، و بى چادر و مقنعه و کفشى در کوچه راه مى رود و سر تکان مى دهد و با خود مویه مى کند:_پیام آورى ، خبر مرگ مولایم را آورد، 🖤خبر، دلم را به آتش🔥 کشید. تنم را بیمار کرد و جانم را اندوهگین ساخت. پس اى چشمهاى من یارى کنید و اشک ببارید و پیوسته و مدام ببارید.اشک بر آن کسى که در مصیبت او عرش خدا به لرزه در آمد و با او مجد و دین ما به تباهى رفت.آرى گریه 😭کنید بر پسر دختر پیامبر و وصى و جانشین او. هر چند که جایگاه و منزل او از ما دور است. 💢پیش از آنکه ، باز گردد،... مردم ضجه زنان و مویه کنان ، از مدینه بیرون مى ریزند... و با اشک و آه و گریه به استقبال شما مى آیند.... مدینه جز هنگام ، چنین درد و داغ و آه و شیونى را به خود ندیده است.... زنان ، زنان مدینه ، زنان بنى هاشم که چند ماه پیش تو را بدرقه کردند... اکنون تو را به جا نمى آورند... https://eitaa.com/piyroo
پذیرش قطعنامه توسط ایران، رژیم بعث را در کابوسی وحشتناک فرو برد؛ چرا که احساس می کردند جنگی را که ناجوانمردانه با اتکا به مستکبرین شرق و غرب و با هوس کشور گشایی آغاز کرده اند، حالا مجبورند بدون هیچگونه و با تحمل های سنگین باید به پایان برسانند.🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 | اعطای «نشان فتح» به سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق» 🔸حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمانده کل قوا طی مراسمی به سردار امیرعلی حاجی‌‌‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «نشان فتح» اعطا کردند. 🔹اعطای این نشان به دلیل عملیات درخشان «وعده صادق» انجام شد. 🔸نشان فتح، به‌عنوان نماد عملیات‌های پیروزمندانه رزمندگان اسلام و فاتحان این عملیات‌ها انتخاب شده است. 🔹این نشان، از سه برگ درخت نخل و گنبد مسجد جامع خرمشهر و نیز پرچم جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده است. ۱۴۰۳/۷/۱۵ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
| دیدار صبح امروز اعضای مجلس خبرگان رهبری با رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۸/۱۷ ✏️رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار اعضای مجلس خبرگان، این مجلس را مرتبط‌ترینِ نهادها با انقلاب خواندند و با اشاره به برخی انگیزه‌ها و فعالیت‌ها برای متوقف کردن انقلاب و به عقب بازگرداندن حرکت ملت، گفتند: عمده مسئولیت رهبری حفظ جهت‌گیری کشور به سمت اهداف انقلاب است؛ بنابراین، مجلس خبرگان که نقش منحصربه‌فردی در تعیین رهبری دارد، اهمیت بی‌بدیلی ‌می‌یابد. ✏️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین با اشاره به بالندگی، پویایی و ادامه مقابله قدرتمندانه حزب‌الله و حماس، تأکید کردند: براساس وعده‌های تردیدناپذیر یاری خداوند و برمبنای تجربیات مقابله پیروز حزب‌الله و حماس در دهه‌های گذشته، حوادث اخیر قطعاٌ پیروزی جبهه‌ حق و مقاومت را به دنبال خواهد داشت. ✏️در این دیدار که در پایان اجلاسیه دوم دوره ششم خبرگان انجام شد، رهبر انقلاب با اشاره به جایگاه مجلس خبرگان در قانون اسلامی و نظام، این مجلس را از لحاظ مفهوم ارتباط با انقلاب اسلامی، از انقلابی‌ترینِ نهادها برشمردند و گفتند: علت استفاده از این تعبیر، نقش خبرگان در گزینش رهبری است. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo