1⃣
#قسمت_اول
#دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد
فقط 2500 شهید سادات در تهران داریم که بیش از 2000 نفر آنها در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شدهاند.
«سید مجتبی علمـ❤️ـدار» نیز یکی از شهدایی است که نامش در لیست ذریه زهرا(س) به ثبت رسیده.
سید مجتبی در دی ماه سال 1370 با سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن زهرا سادات علمدار است.
شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و مسیحیعملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد.
او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحتهای شیمیایی به یاران شهیدش پیوست.
👈«ژاکلین زکریا» خاطرهای در رابطه با این شهید را در “علمدار” نقل میکند که نشان دهنده تاثیرگذاری این شهید حتی پس از شهادتش است. .....،
حتما با ما باشین با این قصه واقعی از دختر مسیحی ای که به برکت این شهید شیعه شد و اسمشو به جای "ژاکلین " گذاشت "زهرا "....💔
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
1⃣ #قسمت_اول #دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد فقط 2500 شهید سادات در تهران داریم که بیش از 2000 نفر آنها
2⃣
#قسمت_دوّم
#دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد
🦋خاطره به قرار زیر است:
خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم
اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی میرویم
بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است میرویم، اما باز مخالفت کردند ،دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم....،
28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.😭
کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق میشدم احساس میکردم حالم بهتر میشود نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد.
در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستادهام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت:
«زهرا، بیا بیا».
بعد ادامه داد:
«میخواهم چیزی نشانت بدهم».
با تعجب گفتم:
«آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است».
ولی هرچه میگفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا "زهرا "خطاب میکرد..😭
راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطهای از زمین چالهای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو».
گفتم این چاله کوچک است، گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی
به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم
آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش میشد.
آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود.
انتهای آن عکسها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنهای ❤️قرار داشت به عکسها که نگاه کردم میدیدم که انگار با من حرف میزنند
ولی من چیزی نمیفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.....
ادامه دارد........
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
2⃣ #قسمت_دوّم #دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد 🦋خاطره به قرار زیر است: خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر
3⃣
#قسمت_سوم
#دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد🌹
آقا شروع کرد با من حرف زدن،
خوب یادم است که ایشان گفتند: 👇
«شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...»
همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟
چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود.
آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند:👇
«علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».
به یک باره از خواب پریدم ،
خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم، هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم.
او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد.
باورم نمیشد پدرم به همین راحتی قبول کرد.
خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم.
اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبتنام موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم.
بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجیها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمیدانست که من مسیحی هستم به جز مریم.
در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم
اما کسی چیزی نمیدانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم
در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم،
کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم.......،🦋
ادامه.......
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
2⃣ #قسمت_دوّم #دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد 🦋خاطره به قرار زیر است: خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر
3⃣
#قسمت_سوم
#دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد🌹
آقا شروع کرد با من حرف زدن،
خوب یادم است که ایشان گفتند: 👇
«شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...»
همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟
چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود.
آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند:👇
«علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».
به یک باره از خواب پریدم ،
خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم، هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم.
او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد.
باورم نمیشد پدرم به همین راحتی قبول کرد.
خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم.
اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبتنام موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم.
بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجیها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمیدانست که من مسیحی هستم به جز مریم.
در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم
اما کسی چیزی نمیدانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم
در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم،
کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم.......،🦋
ادامه.......،
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾