افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_چهاردهم اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خود

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_شانزدهم جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد... مثل فنر

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_هجدهم متین تو واقعا متوجه نمیشی با این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ ..

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیستم ولی شوهر من، مسلمان نبود... -مگه شوهر شما ایرانی نبود؟... چرا ..

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست و دوم بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ..... و اگر باهاشون همکاری

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت بیست و چهارم با عصبانیت از جا بلند شدم ... رفتم سمت در و در رو باز کرد

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت بیست و ششم خیالم تقريبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_بیست و هشت نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_ام خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ... اگر به نیروی خدماتی به شما

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_دوم -یه پیشنهاد دو طرفه است؟ ... یا باید باشم یا کلا ...؟ ... داری

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_چهارم چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن ت

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#داستان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی وششم برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود..... وخندید....... ب