#خاطرات_شهدا
رفتم بیرون ، برگشتم ، هنوز حرف می زدند ، پیرمرد می گفت ، جوون! ، دستت چی شده؟! ، توی جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟!
حاج حسین خندید ، آن یکی دستش را آورد بالا ،گفت ،
این جای اون یکی رو هم پر می کنه ، یه بار توی اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.
پیرمرد ساکت بود ، حوصله ام سر رفت پرسیدم ،
پدر جان! تازه اومده ای لشکر ؟! حواسش نبود ، گفت ،
این ، چه جوون بی تکبری بود ، ازش خوشم اومد ، دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ ، اسمش چیه این ؟! ، گفتم ،
حاج حسین خرازی ،
راست نشست. ،گفت ،
حسین خرازی؟! ، فرمانده لشکر؟!....
#سردارشهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از #شهید_حسین_خرازی🌷 #سالروز_شهادت ♦️به نیت تعج
#خاطرات_شهدا
سفره وسط سنگر پهن بود ، با قابلمه و بشقابها پر از غذا .
با چشمهای براق و لبان خندان گفت ،
مهمان نمی خواهید ، این همه غذا منتظر کس دیگری هستید؟
نه حاجی ، تعدادمان را به جای 12 نفر ، گفتیم 21 نفر !!!
پیشانیش پر از خط ، صورتش برافروخته ، فریاد زد ،
بر پا همه بیرون !!
زمین پر از سنگریزه ، آفتاب داغ ، 12 نفر سینه خیز ، بعد هم کلاغ پر !!
از پا که افتادند گفت ،
آزاد ، خیلی سبک شدید ها !
آن همه گوشت و دنبه ی حرام عرق شد و ریخت پائین !!
با لقمهی حرام که نمیشود برای خدا جنگید...
#سردارشهیدحسین_خرازی
📕 یادگاران
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾