#خاطرات_شهدا 🌷
💠 خاطره ای از
#شهید_محمدابراهیم_همت❤️🕊
🌹🍃🌹🍃
ساعت یڪ و دو نصف شب بود
صدای شُرشُر آب می آمد
یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود
و خیلے آروم ،
به طوری که کسے بیدار نشود ،
پای تانکر آب مےشست...
جلوتر رفتم...
دیدم حاج ابراهیم همتِ ،
فرمانده ی لشڪر ...
✨انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند
خاڪے تر می شوند....
این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم...
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#سردار_خیبر
🌹🍃🌹🍃
#خاطرات_شهدا 🌷
💠
#شهید_محمدابراهیم_همت❤️
🌹
ساعت یڪ و دو نصف شب بود
صدای شُرشُر آب می آمد
یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود
و خیلے آروم ،
به طوری که کسے بیدار نشود ،
پای تانکر آب مےشست...
جلوتر رفتم...
دیدم حاج ابراهیم همتِ ،
فرمانده ی لشڪر ...
✨انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند
خاڪے تر می شوند....
این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم...
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#سردار_خیبر
🔸 " در محضــر شهــــید " ...
ساعت یڪ و دو نصف شب بود
صدای شُرشُر آب می آمد
یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود
و خیلے آروم ،
به طوری که کسے بیدار نشود ،
پای تانکر آب مےشست...
جلوتر رفتم...
دیدم حاج ابراهیم همتِ ،
فرمانده ی لشڪر ...
✨انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند
خاڪے تر می شوند....
این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم...
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#سردار_خیبر
#مردان_خدا
💠 " شهــــــــ پیام ــــــید " را بہ خاطر بسپاریم ...
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
❣🍃❣🍃❣🍃❣
⚜#سردار_خیبر
....جاده طولانی و ناهموار بود
تا چشم کار میکرد بیابان بود و جاده ای که انگار انتها نداشت ،
اتوبوس کهنه و فرسوده دائم داخل چاله های جاده میافتاد و چرت مسافران را پاره میکرد ، اما در چهره مسافران اثری از خستگی راه دیده نمی شد
انتظاری خوش در چهره شان موج میزد🍃
اتوبوس به سمت #کربلا می رفت .
مرد و زنی دور از نگاههای دلسوزانه مسافرانی که زیر چشمی آنها را زیر نظر داشتند با هم حرف می زدند .
درد در چهره زن موج میزد ،مرد سعی میکرد او را آرام کند.حال زن هر لحظه بدتر می شد ، زن #باردار بود
و خستگی راه و جاده و هوای گرم و ......🍂
حالش را دگرگون کرده بود...
پیش از غروب آفتاب به مقصد رسیدند چشمان زن سیاهی میرفت و همسرش سخت نگران و مضطرب بود. حالش بدتر شد همسرش او را با اصرار به دکتر برد
بعد از معاینه پزشک گفت :
متاسفانه به احتمال زیاد بچه شما در شکم مادر مرده ، علت آن هم بدی راه و تکان خوردن زیاد ماشین بوده است ...‼
💔ضعف و کسالت و اوج خود رسید
صحبتهای دکتر هر دو را پریشان کرده بود🍂
زن به فکر حرفهای اطرافیانش قبل از سفر افتاد که مانع از آمدنش شده بودند.
اما عاشقانه همه خطرها را به جان خریده بود..
🌸🍃 شب جمعه بود ، به همسرش گفت : علی اکبر !دلم عجیب هوای حرم را کرده این همه سختی کشیدم تا به اینجا برسم حالا اگر قرار باشد بچه ام را از دست دهم ؛
مرده و زنده بودن چه اهمیتی دارد !!
🔹مرد همسرش را به حرم میرساند زن با دلی شکسته و محزون مرقد #سیدالشهدا را زیارت کرد💔
به ضریح چنگ زد و اشک ریخت و آقا را صدا کرد:
اقا جان !
همه من را منع کردند ولی من آمدم نگران این بچه هستم.... به خاطر شما رنج راه را به جان خریدم ...من شفای این بچه را از شما می خواهم
با دوا و دکتر کاری ندارم ..!!
کم کم چشمان اشک آلود زن پر از خواب شد پلک هایش روی هم افتاد...
در خواب #بانویی بلند و باوقار را دید در حالی که نوزادی در دستانش گرفته بود
به سوی زن آمد نوزاد را به زن داد و گفت :
🍃فرزندت را بگیر!🍃
زن دست هایش را بالا گرفت بچه را گرفت
ناگهان از خواب بیدار شددر حالیکه دستانش هنوز به آسمان بلند بود ...
حال عجیبی داشت ...💓
مسیر را پیاده تا خانه طی کردند.
دلش گواهی میداد که فرزندش #سالم است
روز بعد دوباره به دکتر رفتند ، بعد از معاینه متعجب و شگفت زده گفت :
خدای بزرگ ! #بچه_زنده_است ‼
این یک ✨#معجزه است
.... مدتی بعد از بازگشت آنها به ایران روز 🌟دوازدهم فروردین ۱۳۳۳ 🌟 بچه به دنیا آمد.
نامش را 🌷#محمد_ابراهیم🌷 گذاشتند.
که قبل از به دنیا آمدن #کربلا را زیارت کرده بود....
#عاقبت_بخیری ، #حاج_همت در #کربلا امضا شد 🖌
روزی که می خواستند بدن #بدون_سر او را در قبر بگذارند ؛
مادرش گفت : بانو جان ! #امانتی تان را برگرداندم ...
🗓۱۲ فروردین روز تولد سردار بی سر
شهید #حاج_محمد_ابراهیم_همت ⚘
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾