من و تو و آن #بسیجی یکی هستیم؛ اسم و رسم برای راحتی کار است..
.
روایتی خواندنی از #شهید_مهدی_باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا بر گرفته از کتاب«پا به پای شهدا : شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یکی داشتیم که نوبتی از آن استفاده می کردیم. عراقی ها هم راه به راه سنگر کمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های کار را برایش گفتم. #گفت: حالا که اینطور است #من هم می آیم.
گفتم: #فرمانده_لشکر که نباید بیاید جلو! وظیفه ماست که برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم می بینی اسم و رسم برای ما درست کرده اند، فقط برای راحتی کار است وگرنه #من و #تو و آن #بسیجی یکی هستیم.
آمدنش خطرناک بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود...
.
#بسیجی #فرمانده #مخلص #بیادعا #شهیدباکری
سلام برتمامی شهدا
سلام بر شهیدان باکری
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
. مهدی کلاً آدم شوخی بود،
اما در بیرون از خانه آنقدر آدم متین و موقری بود که بعضی از اقوام از من میپرسیدند در خانه اصلاً حرف میزند؟ تو صدایش را شنیدهای؟
با بچهها هم خیلی شوخی میکرد به خصوص با احسان و آسیه.
مهدی بعد از اینکه برای نماز صبح از خواب بیدار میشد دیگر نمیخوابید.
یک روز صبح سعی کردم دیرتر از خواب بیدار شوم که او هم دیرتر از خانه بیرون برود،
آن روز هم نمازش را خواند، کمی بیدار بود، از من پرسید بیدار میشوی یا من بروم؟ گفتم الان بلند میشوم.
داشتم صبحانهاش را آماده میکردم، چونه مرا گرفت کشید پایین و محکم دندانهایم را به هم زد و شروع کرد به خندیدن.
میگفتم چرا مرا اذیت میکنی؟
میگفت تو چکار داری، مال خودم است، خودم خریدم.
به او گفتم آره جان خودت، نه اینکه خیلی پول دادی، یک صلوات فرستادی و زن به این خوبی قسمتت شد،
خودت هم که کوپنی هستی، یکبار در ماه میآیی و میروی، خیلی خندید.
آنقدر با هم بگو بخند میکردیم که وقتی مهدی میآمد، همسایه پایینمان میدید من حتی چشمهایم هم میخندد.
آنها دزفولی بودند، به من میگفت صفیه، تو را به خدا لای در خانهتان را باز بگذار من بیایم گوش دهم ببینم شما به هم چه میگویید.
بنقل از همسر شهید باکری❤️
#شهیدباکرے
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo