#سیره_شهدا
چشمشان که به مهدی افتاد ، از خوشحالی بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن :
فرمانده آزاده ، آمادهایم آماده!
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید ، امان نمیداد؛
شروع میکرد به بوسیدن ....
مخمصه ای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد ، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد ، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این قدر بهت اهمیت میدن ، تو هیچی نیستی ؛
تو خاک پای این بسیجی هایی...
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 14 سردار ، ص30-29
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#سیره_شهدا
چشمشان که به مهدی افتاد ، از خوشحالی بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن :
فرمانده آزاده ، آمادهایم آماده!
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید ، امان نمیداد؛
شروع میکرد به بوسیدن ....
مخمصه ای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد ، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد ، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این قدر بهت اهمیت میدن ، تو هیچی نیستی ؛
تو خاک پای این بسیجی هایی...
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 14 سردار ، ص30-29
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
خیلی قشنگ نماز می خواند ، بعضی وقتا دلمون می خواست یه گوشه کمین کنیم و نماز خواندن او را تماشا کنیم ، خیلی عالی قنوت می گرفت ، قنوت نبود ! ، پرواز بود !! ، اصلا معلوم بود روی زمین نیست ،
اصلا خودش را نمی گرفت ، موقع عبادت در مقابل خدا ، ذلیل و فروتن بود.....
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 امام سجاد و شهدا ، ص44
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
چند روزی بود مریض شده بودم ، تب داشتم ،
حاج آقا هم خونه نبود ، از بچه ها ، هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی ، با لباس خاکی و عرق کرده ، اومد تو .
تا دید رخت خواب پهنه و خوابیدم ، مستقیم رفت توی آشپزخونه.
صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال میومد.
برام آش بارگذاشت ، ظرف های مونده رو شست ، سینی غذا رو آورد ، گذاشت کنارم .
گفتم مادر! ، چه طور بی خبر !؟
گفت ،
به دلم افتاد که باید بیام....
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 یادگاران
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#سیره_شهدا
چند روزی بود مریض شده بودم ، تب داشتم ،
حاج آقا هم خونه نبود ، از بچه ها ، هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی ، با لباس خاکی و عرق کرده ، اومد تو .
تا دید رخت خواب پهنه و خوابیدم ، مستقیم رفت توی آشپزخونه.
صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال میومد.
برام آش بارگذاشت ، ظرف های مونده رو شست ، سینی غذا رو آورد ، گذاشت کنارم .
گفتم مادر! ، چه طور بی خبر !؟
گفت ،
به دلم افتاد که باید بیام....
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 یادگاران
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
چند روزی بود مریض شده بودم ، تب داشتم ،
حاج آقا هم خونه نبود ، از بچه ها ، هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی ، با لباس خاکی و عرق کرده ، اومد تو .
تا دید رخت خواب پهنه و خوابیدم ، مستقیم رفت توی آشپزخونه.
صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال میومد.
برام آش بارگذاشت ، ظرف های مونده رو شست ، سینی غذا رو آورد ، گذاشت کنارم .
گفتم مادر! ، چه طور بی خبر !؟
گفت ،
به دلم افتاد که باید بیام....
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 یادگاران
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo