#زندگینامه
#شهیده_ناهید_فاتحی
#ناهید_فاتحی در چهارمین روز از تیرماه سال ۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده ای مومن و اهل تسنن به دنیا آمد.
پدرش محمد از نیروهای ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب زنی شیعه، زحمت کش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت بزرگ می کرد.
او کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامن پرمعرفت وعفت مادر با بزرگ شدن جسم، روح معنوی خود را پرورش میداد.
عشق به عبادت در سنین کم از ویژگی های منحصر به فرد ناهید بود. آنقدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد که به پدرش گفت:
«اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز و گریه می کنم، نه خستگی نه سردرد و نه ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام ترمی شوم.»
👈 راهی به سوی آسمانی شدن
اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ بود که ناهید به شدت بیمار شد و برای معاینه به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد ... چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود اما از بازگشتش ... مادر در خانه نگران و چشم انتظار، چشم به در دوخته بود تا کی دختر نوجوانش برمیگردد.
به قولی خبری از ناهید نبود! انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود! آن وقتها پدر ناهید در جبهه میجنگید و مادرشیرزنی که مسئولیت سرپرستی خانواده رابرعهده داشت، به تنهایی همه جا دنبال دخترش میگشت.
تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را آن روز دیده بودند شنید که: چهارنفر، ناهید را دوره کرده به زور سوار مینی بوس کرده و برده اند!
کجا؟ هیچ کس نمی داند!
چرا کسی معترض ربایندگان نشده بود؟ آیا ناهید کار اشتباهی کرده بود که باید دستگیر می شد؟ آن هم توسط گروهی ناشناس ...
شواهد نشان می داد که این دختر نوجوان با دسیسه گروهی ضدانقلاب به جرم همکاری با سپاه و حمایت از آرمانهای انقلاب اسلامی و ولایت پذیری امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) ربوده شده است.
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار میگرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند:
«اگر باز هم با سپاه و پیش مرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچههایتان را هم میکشیم.
🔹 زخم ستاره
چند ماهی بعد خبری در شهر پیچید که دختری را در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» می چرخاندند. این خبر در مدت کوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل کرد. او خود ناهید بود. این ویژگی که برای کومله و ضدانقلاب اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد.
اما بصرت، ایمان، شجاعت و انگیزه های معنوی توأمان با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر، شیربچه کردستان را بر آن داشت که جان فدای آرمان کرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نکند.
او سنگینی و درد ناشی از برخورد سنگ با پیکرش را بیشتر تحمل می کرد تا سنگینی حرفی نادرست و قبول کژگوییهای قومی نادان سفاک صفت درباره امام و آرمانش را.
ناهید تلخی شکسته شدن حریم های احترام به زنان را به کام جان خرید و هرگز دست از آرمانها و اعتقاداتش برنداشت تا سایرین بتوانند شیرینی زندگی در زیر سایه سار پرچم قدرتمند اسلام را تجربه کنند.
یازده ماه از ربوده شدن او میگذشت که پیکر مجروح و کبودش را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخهای اطراف روستای هشمیز پیدا کردند.
وقتی پیکر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند، مادرش بسیار بیتابی می کرد. سیده خانم که خودش زنی قوی و سرپرست خانواده بود، چندین بار از هوش رفت.
پیکر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید، اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فداکردن در راه انقلاب اسلامی نداشت، اما کتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است.
زنان با دیدن آثار شکنجههای وحشیانه بر بدن ناهید، سر شکسته و تراشیدهاش؛ به ماهیت اصلی ضدانقلاب بیش از پیش پی بردند و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان همت گماشتند.
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -