eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
[ سردار بی ادعا ] می گفت : « پاسدار یعنی کسی که کار کنه بجنگه خسته نشه کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم... چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد؛ گفت: سه چهار روزی هستش نخوابیدم... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
#لبخندهای_خاڪی 🍃در سال‌های دفاع مقدس ... #چای مرهمِ #خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند. 🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از #کنترل مناطق عملیاتی بود. 🍃حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها #سخت می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند راحت عبور و مرور کنند مگر #ترکی بلد باشند 🍃آقای مهدی در پاسخ گفت: شما #یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می‌شناسم حتی حدّ خط #لشڪر_عاشورا را هم می‌شناسم! 🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می‌شناسید؟ حاج همت در جواب گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد، اصلاً #مشڪلی نیست! 🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه #کتری‌های_چای_لشکر شما روی آتش می‌جوشد ... همگی خندیدیم .. #سرداران_دفاع_مقدس #شهید_‌ابراهیم_همت🌷 #شهید_مهدی_باکری🌷 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💠چند روز؛ هیچ چیز 🔰چند روز مانده بود تا عملیات بدر. از همه جلوتر بودیم. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها. توی سنگرکمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. 🔰دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. نمی دانم چه شد، زدم زیر گریه. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست؛ نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. 🔰از شناسایی می آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار - پنج روز» #سردار_شهید #شهید_مهدی_باکری🌷 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود پـــرسیدم: «واسه چی؟» گــفت:چــرا مــواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد چهار تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔅رهبر انقلاب اسلامی «دفاع مقدّس وسیله‌ای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها، به شکل عجیبی بُروز کند. …مثلاً شهید باکری؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغ‌التحصیل شده؛ حالا چند ماه یا یک مدتی هم در پادگانها گذرانده، بعد هم به دستور امام که [گفتند] از پادگانها بیایید بیرون، آمده بیرون؛ مثلا مهر ماه سال ۵۹ شهید باکری یک چنین حالتی دارد. بعد شما نگاه کنید در عملیات بیت‌المقدس، در عملیات خیبر، قبل آن در عملیات فتح‌المبین، این جوان یک فرمانده‌ی زبده‌ی نظامی است که میتواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. این عجیب نیست؟ این معجزه نیست؟ اینها معجزه‌ی انقلاب است.» ۱۳۹۲/۹/۲۵ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
وقتی شهردار ارومیه بود،یک شب باران🌧 شدیدی بارید. به طوری که سیل جاری شد. ایشان همان شب ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد. پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید،به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد،از مردم کمک میخواست ‌... تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. کم کم کارها روبه راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر،خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یک کم از غیرت و شرف شما یادبگیره. خنده ای کرد و گفت راست میگی مادر، کاش یاد میگرفت ... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار پس از ۳۵سال 📹 ببینید | روایت منتشرنشده حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بی‌سیم او با شهید کاظمی ➕ توصیه سپهبد حاج قاسم سلیمانی درباره این صوت بی‌سیم! https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
┄┅═✧🔅🔆🔅✧═┅┄ 🌷 ⛰چند روزی بود که از صبح زود تا ظهر پشت خاکریز می رفت و محور عملیاتی لشکر را تنظیم می کرد. روی منطقه تا جایی که برایش امکان داشت کار را بررسی می‌کرد هـوای گرم جنوب آن هم فصل تابستان امان هر کسی را می برید. ☀ یکی از همین روزها نزدیک ظهر بود که آقا مهدی از خاکریز به سمت سنگر بچه‌ها آمد و با آب داغ تانکر گرد و خاک را از صورت پاک کرد و صورتش را آبی زد و ، وضو گرفت و به داخل سنگر رفت. 📃 آقا رحیم که در حال تنظیم گزارش برای ارائه در جلسه بود با آمدن آقای باکری سر تا پا ایستاد و دیده بوسی کردند در همین حین آقا رحیم متوجه لب های خشک آقا مهدی شد که حکایت از تشنگی فوق‌العاده‌ او داشت. 🍒و به سراغ یخچال رفت و یک کمپوت گیلاس بیرون آورد و در آن را باز کرد و به آقا مهدی داد. آقا مهدی خنکای قوطی را که حس کرد گفت: امروز به بچه‌ها کمپوت داده‌اند؟ ⚡آقارحیم گفت نه کمپوت جزء جیره امروزشان نبود. باکری هم کمپوت پس زد و گفت پس چرا این کمپوت را برای من باز کردی؟ ☁رحیم گفت شما حسابی خسته بودید و گرما زده شده اید چند تا کمپوت اضافه بود کی از شما بهتر؟ آقامهدی با دلخوری جواب داد از من بهتر؟ 🔹 از من بهتر هستند که بی هیچ چشم داشتی می‌جنگند و جان می دهند. رحیم گفت حالا دیگر باز کردم این قدر سخت نگیر بخور. آقا مهدی گفت: خودت بخور رحیم جان خودت بخور تا در آن دنیا هم خودت جوابش را بدهی. https://eitaa.com/piyroo
۲۵ اسفند گرامی باد.🥀 🔹ولادت : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ (شهرستان میاندوآب) 👈 دانشجوی مبارز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 👈 کارشناس در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه تبریز 👈 معاون عملیات سپاه ارومیه 👈 مسئول جهاد سازندگی استان آذربایجان غربی 👈 شهردار ارومیه 👈 متأهل 👈 برادر شهیدان : و 👈 معاون تیپ نجف اشرف 👈 فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 🔹شهادت : ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ 🔹 اصابت گلوله توسط بالگرد دشمن 🔹عملیات : 🔹منطقه : شرق دجله (نزدیک روستای حریبه) 🔹مزار : جاویدالاثر (اصابت موشک آر پی جی به قایق حامل پیکر شهید در هورالعظیم) https://eitaa.com/piyroo
به سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و با ايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را كه بانويي باايمان بود از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رساند و در دوره دبيرستان )همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست ساواك( وارد جريانات سياسي شد. فعاليت هاي سياسي- مذهبي: پس از اخذ ديپلم با وجود آ نكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد. شهيد باكري در طول فعاليت هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه به دست آمده )از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود. شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني )ره( - در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود- از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي: بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده اي را از خود به يادگار گذاشت. ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزند هاي براي مردم انجام داد. شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به رغم فعاليت هاي شبان هروزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه ها شد. نقش شهيد باکري در : شهيد باكري با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح المبين با عنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزي ها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردا نها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير ب ينظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت المقدس )با همان عنوان( شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود. در مرحله دوم عمليات بيت المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحت هايي كه داشت، در مرحله سوم عمليات به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم تر از پيش در جبهه ها حضور مي يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي ، هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه روز تلاش مي كرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد. شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه جانبه اي را از خود نشان داد. در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است و در نامه اي خطاب به خانواده اش نوشت: «من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي باشد همچنان در جبهه ها مي مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي دهم تا اسلام پيروز شود. » تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه ها او را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال ها در كنارش بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه ها، پا به پاي مهدي جانفشاني كرد. 👇
~🕊 🌴✨ روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیزهایی را که لازم داریم بخر. گفت: بنویس. خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت‌المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم. ✍🏻به روایت همسر ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
درجریان آسفالت«حسین آباد»، «علی آباد»و«جوادآباد»بودکه خود پیشاپیش کارگران کارمی‌کردو حتی خودکارگرهانیز نمی‌دانستند که او است. یک روزصبح زودبه یکی ازاین مناطق می‌رودو ازکارگرهادمپایی وگونی می‌خواهد.آن‌ها هم فکر می‌کننداو است. به او دمپایی وگونی می‌دهند و او شروع به کارمی‌کند. و وقتی به حالت نصیحت به آن‌ها می‌گویدشما درمقابل پولی که می‌گیریدمسؤولیت دارید، به شدت پاسخ می‌دهندکه: مگرتو چه کاره‌ی مملکتی که امروز آمدی و در کار مادخالت می‌کنی! سرت به کارخودت باشد! اوقات به همین منوال سپری می‌شود، تااین‌که معاون شهردار همراه با بازرس برای سرکشی به آن‌جا می‌آیند ومبهوت وهیجان زده می‌بینندکه . سلام علیک متواضعانه‌ی بازرس و معاون شهردار باآقامهدی، کارگران رابه خود می‌آورد. متوجّه می‌شونداین است که از صبح زود باآن‌ها کارکرده. نگران و ناراحت می‌شوندومنتظر برخوردمهدی می‌شوند. آقامهدی برای تسکین خاطرآنان بایک یک آن‌ها دست می‌دهد و صورتشان را می‌بوسد،خدا قوّت می‌گویدو می رود. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا تعریف می کند روزی در حالی که آقا مهدی از خانه بیرون می رفت به او گفتم چیزهایی را که لازم داریم بخر... گفت : بنویس... خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم... با شتاب و هراس گفت : مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است.... 🖐 وحتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم...☝️ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
آقا مهدی راه گم کرده ایم ؛ قرار بود جا پای شما راه برویم اما به بیراهه قدم گذاشتیم نگاهی کنید ... 31عاشورا سلام صبحتون شهدایی🌷 https://eitaa.com/piyroo
اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله(ع‌) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید‌. https://eitaa.com/piyroo
: پاسدار یعنی کسی که کار کند، بجنگد، خسته شود، نخوابد تا خود به ‌خود خوابش ببرد 📸 تصویری از پدر موشکی که از فرط خستگی به خواب رفته است. https://eitaa.com/piyroo
توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت.... 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo