eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این ... سمت راست: 🌷 سمت چپ: 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌊 سردار علی اصغر سعادتی بیشه (بابل) محور لشکر ویژه ۲۵ کربلا_ ام الرصاص ۴_ وضعیت : ...🕊 📩 امت مسلمان وخانواده ام اگر جنازه ام را آورده‌اند نگذارید در تشییع‌جنازه‌ام کسانی را که مخالف انقلاب بودند و آنه‌ایی را که مرفه بودن را بر هر چیز دیگر ترجیح میدادند و خون شهدا را هدر می‌دادند شرکت کنند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
ای شقایق‌هایِ آتش گرفته..! دݪ خونینِ ما شقایقی است که داغِ شهادت شما را بر خود دارد آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود بسراید..؟! 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌿من کفن نمی‌خواهم... ⚘بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچه‌ها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاج‌رحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم». حاج رحیم گفت: «من کفن نمی‌خرم، شما اگر می‌خواهید بخرید». ⚘همان موقع یکی از بچه‌های هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمی‌خواهم» پرسید: «چرا؟» حاج‌رحیم گفت: «من می‌شوم و با لباس سپاه دفنم می‌کنند». گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!» حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به ناامید نیستم و نخواهم شد» 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💔 یه جمله داره حاج قاسم میگه اینقدر نگید شهید شم ،شهید شم نگو دعا کن شم! خوبه ولی بهترشم هست دعا کنید موثر باشید :) ❤️ 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🕊شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات کربلای 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا غواص‌ها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه آستین‌ها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و ترکش‌هایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
‍ 🕊پرواز خواب دیدم: «در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده رسیدم. با تعجب تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم هر رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود. بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: «پدر منتظر کسی هستید.» گفت: «منتظر رفیقت سید مجتبی علمدار هستیم.» با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید!» گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. ما آمدیم اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او هستند.» این جمله پدرم که تمام شد از خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از سید. گفت سید موقع غروب پرید. علمدار🌷 : ١١دی ١٣۴۵/ساری : مداح و فرمانده گروهان سلمان : ١١دی ١٣٧۵ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌷شهید احمد نجاریان ( تصویر وسط ) وقتی برادر کوچکترش محمود نجاریان ( تصویر سمت چپ ) در عملیات کربلای 4 تو ام الرصاص شهید میشه جنازه برادرش رو به عقب نمیاره در عوض یه مجروح به نام محمد عباسی رو (تصویر راست) به دوش میگیره و میاره عقب و بهش میگه: "من برادر رو عقب نیاوردم ولی تو رو آوردم عقب تا بعد از به دست آوردن سلامتیت برگردی و تو جبهه بجنگی..." جنگ مغلوبه شد و احمد دیگه نتونست جنازه برادرش رو عقب بیاره... "شهید محمد عباسی" بعد از احمد آه می کشید و میگفت: "حالا این مسوولیت خیلی روی دوشم سنگینی میکنه..." هر سه شهید شدن... ✍️ حمید پورتقی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo