eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ شهدا، اين قدرها هم نازنين نبودند! ✅ در تمام آن سال‌ها كه ما داشتيم عكس و و را پشت كلاسورها يا روي كمدهايمان مي‌چسبانديم و صبح‌هاي سه‌شنبه مي‌رفتيم « با »، يك نفر فرياد مي‌زد: « بايد در باشد تا فضيلت‌هاي اصلي انقلاب زنده بماند». ✅ وسط ميدان ما شده بود كنج عافيتي تزيين شده با ياد و عكس‌ها و خاطرات شهدا که روز به روز هم لطيف‌تر مي‌شد و لطيف‌تر. اينكه چطور عاشق مي‌شدند، چطور خواستگاري مي‌كردند، چطور دل خانم‌هايشان را به دست مي‌آوردند، چطور به نوزادانشان نگاه مي‌كردند، چطور شوخي مي‌كردند و... . عجب شهداي نازنين بي‌آزاري! شهيداني كه حتي هم حاضر بود زكات را بدهد تا برايشان برگزار شود. ؛ شهدایی كه می شود عکسشان را چسباند به داشبورد و گاز داد تا ! ✅شهدا اين‌قدرها هم كه حالا می گويند نازنين نبودند. هميشه هم لبخند روي لبشان نبود. جوری مست خدا نبودند كه و و از يادشان برود. تا آنجا كه يادم هست تجمل‌پرست‌ها، مفسدها، مال مردم‌خورها، رانت‌خوارها، از بسيجی‌ها مي‌ترسيدند. آدم‌های ترسناكی بودند. باور كنيد به خدا، اين‌قدر دوست‌داشتنی بودن هم خوب نيست. باور كنيد به خدا، (ع) هم اين قدر دوست‌داشتنی نبود. اگر نمي‌ترسيدند از او، كه قطعه قطعه‌اش نمی كردند و اسب بر پيكرش نمی دواندند و آب بر قبرش نمی‌بستند و در «خيمه‌ها» محصورش نمی‌كردند. ✍وحید جلیلی https://eitaa.com/piyroo
🔴 #مطالب_خواندنی (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ #کودکانی_که_هیچ_گاه_زندگی_نکردند! ▪️پول‌ها را شمرد تا این که بغض‌هایش رسید تا گریه ▪️گفت: «آقا! حراج» با غصّه، گفت: «خانم! حراج» با گریه ▪️داد زد: «مادرم عمل دارد، یک بغلْ بغض در بغل دارد ▪️دکترش گفته راه حل دارد، دارد امّا هزینه‌ها»،... گریه ▪️فکر مادر که سور و ساتش را...، شهرداری همه بِساطش را... ▪️نانِ شب‌مانده‌ی بیاتش را خورد و با بغض بی‌صدا گریه... ▪️کودکی در‌به‌در به فکر نان، فکر تلخ هزینه‌ی درمان ▪️عصر پاییز و بارش باران، درد دارد در این هوا گریه ▪️دکترش گفته بود: «باید که...»، هی دعا می‌فروخت، شاید که ▪️از پسِ خرج آن برآید که...، کار کودک فقط دعا، گریه ▪️گفت که قول می‌دهم حتماً خرج درمان و این عمل را من... ▪️تا زمانی که زنده‌ام، اصلاً غم نخور مادرم!، چرا گریه؟ ▪️کار می کرد کلّ سالش را، جمع می‌کرد تا ریالش را ▪️بغض می‌کرد هی سؤالش را: تا کجا درد؟! تا کجا گریه؟! ▪️فرصت او تمام شد آخر، آب از سر گذشت تا مادر ▪️چشم خود را ببندد و دیگر، تا سرانجام ماجَرا... گریه ▪️پیش چشم تمام دکترها مادرش را گرفت بی‌پولی ▪️رفت پای بِساط خودْ کودک، او تمام مسیر را گریه... ▪️فکر مادر برای او غصّه، بندِ پایان ندارد این قصّه ▪️زندگی یعنی: ابتدا گریه، زندگی یعنی: انتها گریه 📝 از: محمّد محمودآبادی. #فقر، #یتیم 🔵 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🔰 | حاج احمد متوسلیان به خانواده 📌 💌 یکی از فرماندهان روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو ، در همین شهر مریوان با دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند. احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود. درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. » زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... » راوی سردار مجتبی عسگری (برنامه ماه عسل) 🗓 ۱۴ تیرماه، سالروز ربوده شدن جاویدالاثر و یاران همراهش https://eitaa.com/piyroo