eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_22 اذن دخول خواندیم ورودی صحن کفشش👞 را کند وسجده شکر به جا آورد. نگاهی به
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ظاهراً با حاج محمود سروسّری داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمی دانم 🤔چطور راضی اش کرده بود. می گفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آنجا باز نشده. قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده برویم داخل . فردا ظهر طبق قرار رفتیم و واردشدم. اتاق روح داشت. می خواستی همان وسط بشینی و زار زار گریه 😭کنی. برای چه, نمی دانم! معنویت موج می زد. می گفتند چندین سال🗓 , ظهر تاظهر در🚪 چوبی این اتاق باز می شود,تعدادی می آیند روضه می خوانند واشکی می ریزند و می روند. در قفل🔒 می شد تا فردا. حتی حاج محمود , مستمعان را زود بیرون می کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت وگناه پیش نیاید. انتهای اتاق دری باز می شد که آنجا را آشپزخانه کرده بود. به زور دونفر می ایستادند پای سماور وبعد از روضه چایی می دادند. به نظرم همه کاره ی اونجا همان حاج محمود بود. از من قول گرفت به هیچ کس نگویم که امده ام اینجا. درآن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که می رفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت : (نباید صدات بیرون بیاد خواستی گریه کنی یه چیزی بگیر جلوی دهنت!) بعد از روضه باید صبر می کردم همه بروند وخوب که آب ها از آسیاب افتاد, بیایم پایین. اوایل تا آخر روضه آنجا نشستم طبق قولی که داده بودم. چادرم را گرفتم جلوی دهنم تاصدای گریه ام 😭بیرون نرود. آن پایین غوغا بود. یک نفر روضه را شروع کرد باء بسم الله را که گفت, صدای ناله بلند شد. همین طور این روضه دست به دست می چرخید. یکی گوشه ای از روضه ی قبلی را می گرفت و ادامه می داد. گاهی روضه در روضه می شد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم حتی حاج محمود در آشپزخانه همان طور که چای می ریخت با جمع هم ناله بود😭 نمی دانم به خاطر نفس روضه خوان هایش بودیا روح اتاق, هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم توصیف نشدنی بود. فقط می دانم صدای گریه ی آقایان تا آخر قطع نشد. گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده. چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود رسید وصدای سیلی هایی که به صورتشان می زدند به گوشم می خورد. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم:( حالا که این قدر ساکت بودم اجازه بدین فردام بیام) بنده خدا سرش پایین بود. مکثی کرد و گفت: (من هنوز خانم خودم را نیاوردم اینجا! ولی چه کنم?) باورم نمی شد قبول کند. نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کند. می گفت:( آقا خودشون زوار رو می بینن. اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن!) معتقد بود: (همون آب سقاخانه ها ونفسی که توی حرم می کشیم ,همه مال خود آقاست✅) روزی قبل از روضه ی داخل رواق, هوس چای کردم. گفتم:(الان اگه چای بود, چقدر می چسبید😍) هنوز صدای روضه می آمد که یکی از خدام دوتا چای برایمان آورد خیلی مزه داد 👈 ادامه دارد... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo