افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم»
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش...
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می اومد،
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
"شهید عبدالحسین برونسی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
#یک_خط_وصیت
«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شماييد كه دشمن را با چادرسياهتان و تقوايتان میكشيد.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بينى و دشمن تو را نمى بيند.»
🌿| #شهيدعبدالله_محمودى
«خواهرم: حجاب تو مشت محكمى بر دهان منافقين و دشمنان اسلام مى زند.»
🌿| #شهيدصادق_مهدى_پور
«تو اى خواهرم... حجاب تو كوبنده تر از خون سرخ من است.»
🌿| #شهيدبهرام_يادگارى
«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوى معنويت و صفامیكشاند.»
🌿| #شهيدعلى_اصغرپورفرح_آبادى
«اى خواهرم: قبل از هر چيز استعمار از سياهى چادر تو میترسد تاسرخى خون من.»
🌿| #شهيدغلامرضاعسگرى
✨همسرتـ
براے #خودتـ استــ
نہ براے#نمایش دادن جلوےدیگران
میدانے چقدر
ازجوانان بادیدن همسر
# بےحجابــی شما بہ #گناه میفتند؟✨
🌿| #شهید_ابراهیم_هادی
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (سلامالله علیها) رعایت کنند نه مثل حجابهای امروز؛
《 چون این حجابها بوی حضرت زهرا (سلامالله علیها) نمیدهد》
🌿| #شهید_هـــــادی_ذوالفقــــاری
خدايا...!
اگر مےدانستم با مرگ من
يڪ دختر
در دامان حجاب مےرود،
حاضربودم
هزاران بار بميـرم،
تا هزاران دختر
در دامان حجاب بروند :)
🌿| #شهیدبرونسے
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح 😔
🙏التماس دعا
🌹اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥خود من بدرقه ت کردم عزیزم...
خودم بندهای پوتینت رو بستم...
همون روز فهمیدم شهید میشی...
که ظرف آب افتاد از رو دستم ...
🔷ملیکه خانم، مادر شهید رضایی...لحظاتی از دیدار با مادر این شهید تقدیم نگاه پر مهرتان
شادی روح غواص شهید
🌹محمدصادق رضایی
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
◽️اے شـهیـد،
باید خودت تمـام
دلـم را عـوض ڪنـــے؛
با این دلـم، بہ دردِ
امام زمــانم نمـےخورم ...
محبوبِ دل صاحب ڪه شوے
#شهیدت مےڪند..
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#احمد_پیشگاه_هادیان
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور #بندر_انزلی
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
◽️اے شـهیـد،
باید خودت تمـام
دلـم را عـوض ڪنـــے؛
با این دلـم، بہ دردِ
امام زمــانم نمـےخورم ...
محبوبِ دل صاحب ڪه شوے
#شهیدت مےڪند..
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#جواد_ابراهیمی
قطعه دو
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور #بجنورد
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷مزار مطهر شهید علیرضا کریمی
گلستان شهدای اصفهان
ارسالی کاربران کانال
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷مزار مطهر شهید حسین محرابی
بهشت رضا . مشهد
ارسالی کاربران کانال
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷مزار مطهر شهید امین مرادی
زاهدان
ارسالی کاربران کانال
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و پنجاه و چهارم:
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و پنجاه و پنجم:
فرار دانشجوئی(۷)
ماشین بعدی یه تاکسی بود که با اشاره دست من ایستاد. دوباره جلو نشستم و بچه ها عقب. تاکسی وارد یه پمپ بنزین شد مقداری از سر و وضع ما مشکوک شده بود و چون هوا هنوز گرگ و میش بود اومده بود زیر نور چراغای پمپ بنزین تا ماها رو ورنداز کنه. با دیدن سر و وضع گِلیِمون شکش به یقین مبدل شد. راننده سریع ما رو به شهر بلدروز نزدیک مندلی رسوند و وارد یه ترمینال شد. به عربی گفت «کروه» یعنی کرایه. فکر اینجاش رو نکرده بودیم و هیچ پولی همراهمون نبود. پیاده شدیم و راه افتادیم. دنبالمون کرد و وِل نمیکرد و شروع کرد به دعوا و سر و صدا. بقیه راننده های ترمینال هم با دیدن سر و وضعمون بهمون مشکوک شدن .گفتم ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم که وسط راه آمبولانسمون چپ کرده و باید بریم از گِل درش بیاریم. یکی از راننده ها گفت من شما رو می رسونم مندلی ما هم سوار ماشینش شدیم. دور و برمون پر شده بود از رانندههای ترمینال و منتظر مسافر بودن. تو اون شلوغی راننده تاکسی غیبش زد. ما با ماشین دوم راه افتادیم. کمی بعد جلوی دژبانی وایساد. نگاه کردم دیدم راننده تاکسی خودمون هم اونجاست. فهمیدیم که اونا با هم دست به یکی کردن و میخوان ما رو لو بِدن. دژبان دستور داد پیاده شیم. راننده تاکسی هنوز هم غر میزد و کرایه میخواست. منم مرتب میگفتم ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم، برید تلفن بزنید. هاشم و مسعود ساکت بودن و این شک اونا رو بیشتر میکرد. ما رو به اتاقی بردن. بیرون اومدیم که ببینیم اوضاع چطوره. چند نگهبان با کابل افتادن به جونمون. بازم سایه سنگین اسارت رو احساس میکردیم. بلا فاصله تو یه لحظه تصمیمم رو گرفتم و با یه یا علی فرار کردم. هاشم هم از طرفی دیگه در رفت و پرید داخل یه نخلستان ولی یه لنگه کفشش که لیست بچه ها توش بود به سیم خاردار گیرکرد و جاموند. نگهبان پشت سر من داد میزد «اذبحک» یعنی سرتو می بُرّم. دژبان بسمتم شلیک کرد ولی تیرها بهم نخورد. در طول جاده روی شونه خاکی میدویدم. به یه تاکسی رسیدم که چند تا مسافر داشت و راننده در ماشین رو باز گذاشته بود. راننده رو هُل دادم و نشستم پشت فرمان ولی از بدشانسی من سویچ دست راننده بود. از اتومبیل پیاده شدم و با سرعت از دیوار نخلستانی که کنار جاده بود پریدم داخل باغ.
ادامه دارد ⏪
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡