فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن
روز هفدهم ماه مبارک رمضان 99
🌀مقطع زیبا استاد #عبدالعال
📖 سوره مبارکه رحمن
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره رهبر انقلاب از روزهای اول شروع جنگ و ماجرای جالب شکار تانک به همراه شهید چمران
🌸فوروارد بالینک کانال جایز هست
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
تصاویریازشهدایناوچه #کنارک
شادیروحشون #صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_آخر
بعد از شهادت تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
📚شهدای گمنام 🌷
سرڪلاس استاد از دانشجویان پرسید : این روزها شهدای زیادی رو پیدا میڪنن و میارن ایران ... به نظرتون ڪار خوبیه ؟؟ڪیا موافقن ؟؟؟ ڪیامخالف ؟؟؟؟ اڪثر دانشجویان مخالف بودن !!! بعضی ها میگفتن : ڪارناپسندیه ... نباید بیارن ... بعضی ها میگفتن : ولمون نمیڪنن ... گیر دادن به چهار تا استخوووون ... ملت دیوونن !!" بعضی ها میگفتن : آدم یاد بدبختیاش میفته !!! تا اینڪه استاد درس رو شروع ڪرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود !! همه سراغ برگه ها رو می گرفتند ، ولی استاد جواب نمیداد .
یڪی از دانشجویان با عصبانیت گفت : استاد برگه هامون رو چیڪار ڪردی ؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی ؟؟؟
استاد روی تخته ی ڪلاس نوشت : من مسئول برگه های شما هستم ...
استاد گفت : من برگه هاتون رو گم ڪردم و نمیدونم ڪجا گذاشتم ؟
همه ی دانشجویان شاڪی شدن ... استاد گفت : چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتند : چون واسشون زحمت ڪشیدیم ، درس خوندیم ، هزینه دادیم ، زمان صرف ڪردیم ...
هر چی ڪه دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت ...
استاد گفت : برگه های شما رو توی ڪلاس بغلی گم ڪردم هرڪی میتونه بره پیداشون ڪنه؟
یڪی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیڪه تیڪه ڪرد ... صدای دانشجویان بلند شد . استاد گفت : الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین ! چون تیڪه تیڪه شدن !!! دانشجویان گفتن : استاد برگه ها رو میچسبونیم .
🌷استاد برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت : شما از یڪ برگه ڪاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش ڪردید تا پیداشون ڪردید ، پس چطور توقع دارید مادری ڪه بچه اش رو با دستای خودش بزرگ ڪرده و فرستاده جنگ ؛ الان منتظره همین چهار تا استخونش نباشه !!؟؟ بچه اش رو میخواد ، حتی اگه خاڪستر شده باشه . چند دقیقه همه جا سڪوت حاڪم شد ! و همه از حرفی ڪه زده بودن پشیمون شدن !! تنها ڪسی ڪه موافق بود ... فرزند شهیدی بود ڪه سالها منتظر باباش بود .
#شهدا🥀 را یاد ڪنیم با عمل به وصیت هاشون و ذڪر صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
"من غسل شهادت هم کردم"
این یکی از آخرین پیامهای اسماعیل پورخسرو، از شهدای ناو کنارک بوده 💔
ارتش فدای ملت یعنی همین جوانان که میدانند جانشان در خطر است ولی همیشه میایستند تا امنیت ما را به خطر نیفتد
#شهادتت_مبارک💔
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت670
🇮🇷دلیل ورزش کردن یکی از رزمنده ها
🎤روایت شنیدی از امیر دربندی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💎شهید «مهدی رعد»،
فرزندی از دیار «بعلبک» در لبنان است. از همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با بصیرت و آگاهی انتخاب میکرد. «مهدی» سرشار از نشاط و جنب و جوش بود و از سکون و بی حرکتی دوری میکرد. نهایت بهره را از وقت خود میبرد و از اوقاتش به درستی استفاده میکرد؛ گویی میدانست فرصت برای بهرهگیری از فرصتهای دنیا وقت چندانی ندارد.
«مهدی»، وه چه نام زیبایی! وچه خیره کننده است ارتباط محکم او با صاحب اصلی این نام. «مهدی» پرورش یافته خانوادهای متدین و پایبند به مقدسات بود. تلاش پدر و مادر او بر این بوده تا تا فرزندانشان را به گونهای تربیت کنند که از نسل مهیا کنندگان ظهور امام مهدی (عج) باشند. مادر «مهدی» زمانی که او را باردار بود بر انجام مستحبات بسیار مقید بود؛ گویی «مهدی» و تربیت دینی او از زمانی که یک جنینی بیش نبود برای مادرش یک تکلیف بوده است. قبل از «مهدی» خداوند پنج دختر به او داده بود و آرزو داشت تا فرزند ششم پسر باشد. در سن چهارده سالگی در زمان تعطیلات مدرسه در دورههای نظامی شرکت کرد و به مانند همیشه نتایج او ممتاز بود. «مهدی» در سن کم به مدرسه قرآن کریم رفت و پنج جزء را حفظ کرد. از خواندن دعای ندبه و زیارت عاشورا دست نمیکشید. در قنوت نمازش همیشه این دعا را با خود نجوا میکرد: «پروردگارا! به حق فاطمه زهرا (س) و پدر بزرگوارش و همسر و فرزندانش شهادتی پاک را روزی من گردان» روح ایمانی در پهنای صورتش تجلی داشت. او دلها را اسیر و دلباخته خود میکرد.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💎شهید «مهدی رعد»، فرزندی از دیار «بعلبک» در لبنان است. از همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با
درست در روزهایی «مهدی» خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکرد عملیات حزب الله در منطقه «عرسال» آغاز شد و «مهدی» خود را به جمع رزمندگان مقاومت در این عملیات رساند. شب قبل از اعزام، «مهدی» از مادرش خواست تا در کنار او شب را بگذراند. مادر از این کارش بسیار متعجب شد؛ از اینکه مجبور باشد تمام شب پسر رشیدش را همچون طفلی در آغوش بگیرد. صبح هنگام، «مهدی» قهوه را با والدینش نوشید، ساکش را مرتب کرد و در آن قرآن، زیارت عاشورا و تصویری از پسر خاله شهیدش «سید محمد ابراهیم» قرار داد. قبل از اینکه راهی شود مادرش از او خواست که حرزی همراه ببرد؛ «مهدی» تبسمی کرد و گفت: «حرز من همان پروردگار جهانیان است.»«مهدی» از خطرناک بودن این نبرد و حساسیت آن آگاه بود. همیشه میگفت: «اگر تکفیریها به ما برسند چه بر سر ما خواهد آمد ؟» به همین خاطر شیفته پیوستن به صفوف رزمندگان مدافع حرم عقیله بنی هاشم بود و جان پاکش را در این راه فدا کرد.
💎اکنون باید مهدی (عج) را یاری دهیم
«مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژهای با امام زمانش داشت. او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم. او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد. میگفت: «اگر الآن ما از یاران حضرت مهدی (عج) نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم.» و سرانجام در روز مبارک جمعه، روز متعلق به صاحب الزمان عجل (عج)، «مهدی» سر را بر خاکی نهاد که آن را با خون خود گلگون ساخت.
💎در فرازی از وصیت نامه شهید لبنانی مدافع حرم، مهدی محسن رعد آمده است: «وصیت من به دخترانی که عکسهایشان را در شبکههای اجتماعی میگذارند این است که این کار شما باعث می شود امام [زمان] خون گریه کند...»
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدمهدی_محسن_رعد
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهید_مهدی_محسن_رعد
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ ۖ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ»
هنگامى که خشم موسى فرو نشست؛ الواح (تورات) را بر گرفت و در نوشته هاى آن، هدایت و رحمتى بود براى کسانى که از پروردگار خویش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بیم دارند).
(سوره مبارکه اعراف/ آیه ۱۵۴)
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
السلام علیکَ یا رسولَ الله
السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
و رحمة الله و برکاته
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
و رحمة الله وبرکاته
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
و رحمة الله و برکاته
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهید_روح_الله_کافےزاده🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های
تو نیست!
شهید قاسم سلیمانی🌷
سلام صبح تون شهدایی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از #شهید_روح_الله_کافےزاده🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر
زیباترین و ماندگارترین چیزی که از ایشون یاد گرفتم بخشنده بودن و گذشت بود...👌
ایشون خیلی راحت از کسی که بدترین بدی رو در حقش کرده بود میگذشت و میبخشیدش و گذشت کردن رو همیشه به من گوش زد میکرد و میگفت فقط خدا رو در نظر بگیر ، بقیه چیزا برات بیرنگِ بیرنگ میشه🙂
تکه کلامشون این بود:
با خــدا و باش و پادشاهی کن...
#شهید_مدافع_حرم
روح الله کافی زاده🌹
#نقل_از_همسر_شهید
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
دلدادهی ارباب بود..
درِ تابوت رو باز ڪردند
این آخرین فرصت بود..
بدن رو برداشتن تا بذارن داخل قبر
بدنم بیحس شده بود..
زانو زدم کنار قبر
دو سه تا کار دیگر مانده بود..
باید وصیتهای محمدحسین رو
مو به مو انجام میدادم..
پیراهن مشڪیاش رو
از توی کیف در آوردم..
همان که محرمها میپوشید..
یڪ چفیه مشکی هم بود
صدایم میلرزید..
به آن آقا گفتم که این لباس
و این چفیه را
قشنگ بڪشد روی بدنش..
خدا خیرش بدهد توی آن قیامت؛
پیراهن رو با وسواس ڪشید روی تنش
و چفیه رو انداخت دور گردنش
جز زیبایی چیزی نبود..
به آن آقا گفتم:
میخواست براش سینه بزنم
شما میتونید؟!
یا بیایید بالا خودم برم براش سینه بزنم
بغضش ترڪید
دست و پایش را گم کرد
نمیتوانست حرف بزند
چند دفعه زد رو سینه #محمدحسین
بهش گفتم: نوحه هم بخونید..
برگشت نگاهم کرد
صورتش خیسِ خیس بود
نمیدونم اشڪ بود یا آبِ باران..؟!
پرسید: چی بخونم..؟!
گفتم: هرچی به زبونتون اومد..
گفت: خودت بگو..
نفسم بالا نمیآمد
انگار یڪی چنگ انداخته بود
و گلویم رو فشار میداد..
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم..
گفتم:از حرم تـا قتلگاه
زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین
زینب صدا میزد حسین
سینه میزد برای #محمدحسین
شانههایش تکان میخورد
برگشت با اشاره به من فهماند
همه را انجام دادم..
خیالم راحت شد
پیشِ پایِ ارباب تازه سینه زده بود..
#شهید_محمدحسینمحمدخانی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾